دوشنبه 27 دی 1395-9:59

گزارشی از محرومیت بچه های روستای اسبوی بابل

از یاد رفتگان/ اینجا اسبو، صدای ما شنیده نمی‌شود

معلم روستا: این بچه‌ها با استعداد هستند، درس خواندن را دوست دارند، اما شما بگویید چطور می‌توان به 6 پایه ابتدایی در چند ساعت، هم‌زمان با هم آموزش داد و انتظار یادگیری داشت؟ ما کمترین امکانات آموزشی را داریم، بچه‌ها تا امروز یک آزمایش را از نزدیک ندیدند. نمی‌دانند کامپیوتر چیست در حالی که کتاب و واحد درسی آن را دارند! حتی نیمکت کافی ندارند و هزینه خرید گچ و قبض برق را هم خودشان پرداخت می‌کنند. داشتن آب آشامیدنی سالم و دسترسی آسان به آن فقط با رفتن به چشمه روستا امکان‌پذیر است، چشمه‌ای که حیوانات اهلی و دانش‌آموزان با هم از آن آب می‌خورند...


 مازندنومه؛ سرویس اجتماعی، آتنا فلاحتی: اسبو روستایی محروم در 5 کیلومتری گلوگاه بندپی بابل است. روستایی با 80 خانوار که بیشتر اهالی آن دامدار و کشاورز هستند. به تازگی لوله‌کشی گاز و آب آشامیدنی روستا انجام شده، اما هنوز به بهره‌برداری نرسیده است. از پیچ‌وخم جاده‌ای طولانی که بگذریم به راهی باریک و خاکی می‌رسیم که در انتهای آن، 20 دانش‌آموز دختر و پسر قد و نیم‌قد چشم‌به‌راه ما هستند. ما را به سوی تنها مدرسه روستا هدایت می‌کنند، مدرسه‌ای که کمتر شباهتی با بقیه مدرسه‌ها دارد. گوشه زمینی سبز و ناهموار در میان درختان جنگلی، ساختمان چوبی و فرسوده‌ای با 5 اتاق کوچکِ کنار هم و پنجره‌های شکسته قرار دارد که روی آن پلاک فلزی‌ای با این نوشته نصب شده است: «مدرسه امام حسن مجتبی(ع) روستای اسبو، تاسیس 1361»

 اگر سروصدای بچه‌ها از آن شنیده نشود، بنای آن می‌تواند بخشی از تاریخ معماری بومی ما باشد. مدرسه امام حسن مجتبی(ع)، فقط یک کلاس درس دارد که 20 دانش‌آموز 6 پایه ابتدایی، با هم در آن درس می‌خوانند. وارد کلاس که می‌شویم، شور و شوق بچه‌ها به کلاس چوبی جان می‌بخشد، در گوشه‌ای از کلاس میز فلزی و بساط چای و نهار قرار دارد و در گوشه دیگر، بخاری نفتی فرسوده‌ای که با همهمه بچه‌ها و صدای معلم، دوده سیاه‌رنگ از لوله بخاری می‌بارد.

از 4 اتاق دیگر، دو اتاق قابلیت این را دارند که بتوانید فقط در آن راه بروید که یکی از آن‌ها انبار است. در تابستان گذشته گروهی جهادی از دانشگاه بابل این راه طولانی را طی کردند و توانستند دو کلاس را گچ‌کاری و سفیدکاری کنند، اتاقی که به عنوان کلاس درس از آن استفاده می‌شود و اتاق دیگر که به دلیل نداشتن بودجه برای تهیه پنجره و خرید تجهیزات ابتدایی مانند میز، صندلی و تخته سیاه، زیر سقف مدرسه انتظار می‌کشد.

سفید شدن دیوارهای کلاس امیدی تازه به دانش‌آموزان و اهالی روستا می‌دهد، اما مشکلات این دانش‌آموزان تمامی ندارد. صبح یکی از روزهای آبان امسال پس از بارش ناگهانی برف، دانش‌آموزان به مدرسه می‌آیند و با سقف فروریخته مدرسه روبرو می‌شوند. حالا کلاس‌ها 500 متر دورتر، در حسینیه روستا برگزار می‌شود، جایی که برای استفاده از آب آشامیدنی نیازی به رفتن تا چشمه پایین‌دست روستا نیست و از بخاری و سیاهی دوده آن خبری نیست. اندک امکانات آموزشی هم به حسینیه انتقال داده ‌شد تا بچه‌ها از درس و یادگیری محروم نشوند. یک قاب فلزی سبز رنگ که نقش تخته سیاه را بازی می‌کند در کنار چند نیمکت کهنه دست به دست هم می‌دهند تا فضای کلاس و مدرسه را تداعی کنند.

محروم از کمترین‌ها

«رضا عباس‌تبار» سال‌های پایانی خدمت در آموزش‌وپرورش را سپری می‌کند. او تنها معلم مدرسه است و هر روز به دانش‌آموزان 6 پایه در یک کلاس درس می‌دهد، امتحان می‌گیرد و در پایان کلاس برای آن‌ها از روزهای خوب آینده می‌گوید. او درباره نیازهای دانش‌آموزان به همشهری می‌گوید: «این بچه‌ها با استعداد هستند، درس خواندن را دوست دارند، اما شما بگویید چطور می‌توان به 6 پایه ابتدایی در چند ساعت، هم‌زمان با هم آموزش داد و انتظار یادگیری داشت؟ ما کمترین امکانات آموزشی را داریم، بچه‌ها تا امروز یک آزمایش را از نزدیک ندیدند. نمی‌دانند کامپیوتر چیست در حالی که کتاب و واحد درسی آن را دارند! حتی نیمکت کافی ندارند و هزینه خرید گچ و قبض برق را هم خودشان پرداخت می‌کنند. داشتن آب آشامیدنی سالم و دسترسی آسان به آن فقط با رفتن به چشمه روستا امکان‌پذیر است، چشمه‌ای که حیوانات اهلی و دانش‌آموزان با هم از آن آب می‌خورند.»

آقای معلم میان شیطنت و سروصدای بچه‌ها، قبض برق مدرسه را نشان می‌دهد و می‌افزاید: «زحمت پرداخت قبض برق و آوردن نفت برای بخاری هم بر عهده دانش‌آموزان است. آموزش‌وپرورش ما را فراموش کرده و حتی هزینه چاپ پرسش‌های امتحان را هم نمی‌پردازد. در سال 95 و عصر فناوری‌های نوین برای 20 دانش‌آموز اسبویی با کاربن سوال می‌نویسم.»

به سقف کلاس نگاه می‌کنم که با وجود بازسازی کلاس، از داخل هم ریخته است. عباس‌تبار اظهار می‌کند: «سال گذشته سقف را با نایلون از داخل پوشانده بودیم تا از ورود موش، مار و حشرات به کلاس جلوگیری کنیم. اما با برف امسال بخش زیادی از سقف نابود شد. دهیار و اهالی روستا با چوب و شاخه درختان بخشی که سقف کلاس بود را بازسازی کردند، اما هنوز به صورت کامل سقف نداریم و با هر باد و بورانی امکان ریزش دوباره آن وجود دارد.»

بی‌توجهی آموزش و پرورش

«محمد محمدی» دهیار روستا است و دو فرزند او نیز در این مدرسه مشغول تحصیل هستند. او از نبود توجه به اسبو و محقق نشدن وعده مسئولان استانی گلایه می‌کند و می‌گوید: «سال گذشته گروهی از نیکوکاران جشن آغاز سال تحصیلی برای این دانش‌آموزان برگزار کردند و با وجود این‌که در رسانه‌های استانی صدای محرومیت این مدرسه شنیده شد، هیچ مسئولی حتی از اداره کل نوسازی مدارس تا این لحظه پیگیر مشکلات ما نشد. به آموزش‌وپرورش درخواست صندلی و امکانات آموزشی دادیم اما آن‌ها هم توجه نکردند.»

او درباره کمبود نیروی آموزشی در روستا اظهار می‌کند: «طبق قانون برای 6 پایه باید دو آموزگار در مدرسه داشته باشیم. تابستان سال گذشته برای پیگیری این مساله به آموزش‌وپرورش گلوگاه رفتم، اما ناموفق بودم. 2 ماه پس از آغاز سال تحصیلی جدید آموزگاری از کارافتاده فرستادند که توانایی تدریس و اداره کلاسی با 6 پایه تحصیلی را نداشت. البته گمان نمی‎کنم آموزگار دیگری هم این توانایی را داشته باشد. مجبور بودیم تا پایان سال تحصیلی آموزگار جدید را با وجود ناکارآمدی بپذیریم که نتیجه‌ای برای ما نداشت. در واقع، دانش‌آموزی به دانش‌آموزان ما اضافه شده بود، با این تفاوت که هزینه خوراک و رفت‌وآمد او بر عهده آموزش‌وپرورش بود. هرچقدر هم مراجعه کردم گفتند این آموزگار در شرف بازشستگی است و باید او را بپذیرید تا بازنشسته شود. در حال حاضر تنها آموزگار مدرسه 10 دقیقه به هر پایه آموزش می‌دهد که ناکافی است.»

یک کلاس و دو آموزگار

از او می‌پرسم چطور دو آموزگار در یک کلاس به 20 دانش‌آموز درس می‌دادند؟ پاسخ می‌دهد: «چاره‌ای نداشتیم، ما فقط یک کلاس درس داریم، فاجعه بود و بچه‌ها درس یاد نمی‌گرفتند. قابل تصور نیست که دو آموزگار در اتاقی کوچک با 20 دانش‌آموز، هر کدام درس خود را ارائه می‌دهند و دانش‌آموزان هر آموزگار افزون بر یادگیری درس خود باید تلاش کنند حواسشان پرت درس همکلاسی پایین‌تر یا بالاتر نشود. سال آینده 40 دانش‌آموز خواهیم داشت و باید از الان فکری برای آن داشته باشیم، چون همه خانواده‌ها توان مالی لازم برای بردن فرزندان‌شان به مدرسه‌های دورتر را ندارند.»

محمدی از روزی که برف بارید و سقف مدرسه ریخت به همشهری می‌گوید: «زمانی که سقف ریزش کرد، دانش‌آموزان در کلاس حضور نداشتند. برای مدتی کوتاه مجبور شدیم کلاس درس را در جایی دورتر از مدرسه تشکیل بدهیم تا سقف را بازسازی کنیم، با وجود این‌که درباره ریزش سقف اطلاع‌رسانی کردم، اما کسی به داد ما نرسید و در نهایت، مردم روستا 400 هزار تومان پول جمع کردند تا با چوب جنگلی و حلب دوباره سقفی ناامن بسازیم. هرسال 2 تا3 بار، 20 تا 50 سانتی‌متر برف می‌بارد. تا پارسال مشکل فقط پیمودن راه خاکی و صعب‌العبور برای دانش‌آموزان بود، از امسال باید نگران ریزش مدرسه هم باشیم تا خدای ناکرده بلایی به سر دانش‌آموزان نیاید.»

او می‌افزاید: «آموزش‌وپرورش پس از آگاه شدن از ریزش سقف مدرسه، اعلام کرد که یک دستگاه کانکس با 3 کلاس درس به مدرسه اهدا می‌کند، اما هزینه حمل‌ونقل و جابجایی آن را نمی‌پذیرد. پرداخت یک میلیون تومان برای ما دشوار است و به همین دلیل مجبور شدیم شرایط موجود را بپذیریم.»

آینده مبهم دانش‌آموزان اسبو

هادی‌زاده از بستگان یکی از دانش‌آموزان است که برای پیگیری وضعیت درسی او به مدرسه آمده است. او از مشکل برخی دانش‌آموزان پایه‌های پایین‌تر می‌گوید: «در خانه برای آن‌ها کلاس خصوصی گذاشتم تا شاید بتوانم کمکی به یادگیری درس آن‌ها کنم اما متوجه شدم، شلوغی کلاس و کمبود امکاناتی مانند وسایل کمک آموزشی علوم و ریاضی سبب کندی یادگیری برخی دانش‌آموزان و در نتیجه کمبود اعتماد به نفس آن‌ها شده است. تعدادی از دانش‌آموزان در خانه و مدرسه به زبان مازندرانی صحبت می‌کنند، این مساله یادگیری درس فارسی و بنویسم و بخوانیم را برای آن‌ها دشوار کرده است. درس خواندن در این شرایط ظلم در حق این بچه‌ها است و باید نگران آینده آن‌ها بود.»

نوبت را به بچه‌ها می‌دهم تا از آرزوها و مشکلات‌شان بگویند، هرکدام آرزویی ساده و دست‌یافتنی دارند، آرزوهای ساده‌ای که می‌تواند آن‌ها را خوشحال کند، اما به سادگی از آن‌ها دریغ می‌شود، داشتن لباس فرم مدرسه، ماشین‌حساب، صاف شدن زمین روبروی مدرسه برای فوتبال، داشتن یک توپ، سقفی که از آن مار نیفتد و پنجره‌هایی با شیشه سالم. به نظر می‌رسد محرومیت همیشگی و ابتدایی دانش‌آموزان مدرسه امام حسن مجتبی(ع)، حق تصور داشتن امکانات بهتر و حق برابر را هم از آن‌ها گرفته است، چنانکه بزرگترین آرزوی بیشتر این بچه‌ها آموزگار شدن است.

فقر فرهنگی، محرومیت از داشتن امکانات آموزش، کمبود معلم، دورافتاده بودن روستا و فقر مالی برخی از خانواده‌ها در کنار مشکلات روستا سبب شده تا تعدادی از خانواده‌ها پس از پایان دوران ابتدایی برای ادامه تحصیل فرزندان‌شان دچار مشکل باشند که این مساله میان دانش‌آموزان دختر بیشتر رایج است. با وجود نزدیک بودن مدرسه شبانه‌روزی دخترانه، برخی از خانواده‌ها با تصور این‌که دختران فقط نیاز به یادگیری خواندن و نوشتن دارند از پیشرفت آن‌ها جلوگیری می‌کنند. آن‌ها هم که شانس ادامه تحصیل پیدا می‌کنند باید مسیری طولانی را با صرف هزینه بسیار طی کنند تا به مقصد برسند. با این حال، دانش‌آموزان مدرسه دورافتاده امام حسن مجتبی(ع) اسبو، همچنان چشم به راه مسئولانی هستند که شاید از جاده‌های صعب‌العبور روستا عبور کنند تا برای آن‌ها روزهای خوب آینده را هدیه بیاورند.