پنجشنبه 21 بهمن 1395-9:41
نگاهی به «یک نگاه»
درباره کتاب سازی های مرسوم در مازندران با نگاهی بر کتاب «مازندران در یک نگاه»
مازندنومه؛ سرویس فرهنگی و هنری، محمدمهدی کریمی سلیمی، پژوهشگر و دانشجوی دکترای الهیات دانشگاه پیام نور تهران: ندیدهایم اما شنیده و خواندهایم که در گذشتههای دور، نویسنده و کتاب، ارج و منزلت خاصی داشت. واژهی دانشمند و دانشور به هر کسی اطلاق نمیشد و هرکسی هم به خودش جرأت نمی داد که نام هر مطلبی را دانش و اثر علمی بگذارد.
از دهههای آغازین قرن فعلی شمسی، در همین استان مازندران خودمان، به نام پژوهشگران بسیار ارزندهای برمیخوریم؛ مثل مرحوم اسماعیل مهجوری، در نسل بعدی مرحوم طاهری شهاب و مرحوم ستوده. از زندهها هم نام نمیبرم که خدا را شکر، کم نیستند.
در زمان قدیم وقتی پژوهشگری در جایی از دنیا، در هر رشتهای میخواست به تحقیق دست بزند، برآورد او از مدت زمان کار، مثل امروز ساعتی نبود؛ سالی بود. یعنی نه تنها اثری از اینترنت وجود نداشت؛ بلکه همین کتابهای چاپی اولاً یکجا و در کنار هم در قفسههای امروز کتابخانهای پیدا نمیشد، ثانیاً خبری از فهرست صفحات و اعلام و جاها و اشخاص و... نبود.
سرتان را درد نیاورم! در گذشته پژوهشگر به معنای واقعی کلمه آستین همت بالا میزد. مثل «لینه» پدر علم گیاهشناسی، به سراسر جهان سرک میکشید تا سیاههی ناقصی از تنوع گیاهی ردیف کند. یا مثل مرحوم منوچهر ستوده، سالها در برف و باران و گرما و سرما، با پای پیاده و استر و اسب و...، مسافت آستارا تا استرآباد و کوه و کمر و دشتهای مابین را می پیمود و یادداشت میکرد. تازه وقتی مرحوم ستوده درباره یک ساختمان دست به قلم میشود، میفهمیم که در زمان حیات واقعاً قدرش را ندانستند. آن مرحوم چنان با دقت و با حوصله جزئیات بنا را به تصویر میکشد که من بی اختیار یاد دوستی میافتم که ادعای بزرگیاش گوش فلک را کر کرده بود و هیچ ابایی نداشت که بگوید من از کار پژوهش میدانی بیزارم!!
اینها را گفتم تا برسم به اصل مطلب. چند روز پیش اثری به دستم رسید اثر سرکار خانم کبری باوند سوادکوهی، «مازندران در یک نگاه». چاپ نشر آویدا 1395، 95 صفحه.
بگذارید از آخر شروع کنم؛ رسم گذاشتن عکس در انتهای کتاب به خودی خود بد نیست، گاهی هم کمک بزرگی در توضیح مطالب کتاب است. اما در انتهای کتاب فوقالذکر، سرکار خانم باوند فقط به گذاشتن چند عکس سیاه و سفید از خاندان باوند اکتفا کردهاند. گویا عنوان کتاب با کتابی دیگر درباره خانوادهشان اشتباه شده است.
ایراد از ویراستار (نداشته!) این کتاب است که به ایشان تذکر نداده با توجه به عنوان، این کتاب، اثری دربارهی همهی مازندران است، نه خاندان باوند. البته از کتب تاریخی توقع گذاشتن تصویر نیست، اما ردیفکردن عکس با یک موضوع خاص نه تنها از شمول کتاب به شدت کاسته، این شائبه را به ذهن میرساند که کتاب برای معرفی اجداد نویسنده نگاشته شده و بقیه عناوین برای افزودن به حجم بسیار اندک کتاب به آن افزوده شده است.
کمی که کتاب را از آخر به اول ورق میزنیم، متوجه موارد عجیبتری از این دست میشویم. بیوگرافی چند چهره از خاندان باوند را مطالعه میکنیم که ناگهان، با تیتر «گیل» و قبل از آن، «فرخان بزرگ»، «پایان کار یزیدبن مهلّب» و... مواجه میشویم. لطفاً خوانندگان محترم تصور نفرمایند صفحات کتاب جابهجا شده، چون در تمام کتاب چنین مواردی به چشم میخورد که در پایین به مواردی اشاره خواهم کرد.
درباره تیترهای فوقالذکر، باید بگویم در متن کتاب دیده میشود که ایشان بدون هرگونه اشاره به منبع در متن کتاب، مطالبی را مطرح میکند که ناقص رها میشوند. به این جمله از صفحۀ کتاب، زیر تیتر «مرگ فرخان بزرگ»(ص 66) توجه بفرمایید: «پس از فرّخان هیچ یک از حاکمان اموی به تبرستان حمله نکردند. این مسئله تا فرمانروایی اسپهبد خورشید ادامه داشت». اما اسپهبد خورشید که بود؟ در زمان او چه رخ داد؟ به جای پرداختن به این پرسش، به تیتر دیگری میرسیم: «سکهها» و بحث به طور کلی رها میشود. برای یافتن پاسخ، باید به صفحۀ 20 برویم که تیتر «پایان زندگی نوهی فرخان بزرگ» را یدک میکشد.
البته فلشبک به گذشته در سریالهای و فیلمهای امروز و حتی داستانها، امری معمول و رایج است، اما نگاهی به فهرست مطالب (تصویر فهرست در پایان مطلب) شما را از فرضیهی فلشبک به طور کامل به دور خواهد ساخت. این که پیوستگی مطالب این کتاب در چه سطحی است را تصویر فهرست فریاد میزند.
پرسشی که در مطرح است، این است که چه منطقی برای ترتیب مطالب کتاب در کار بوده است؟
چرا تیترهای «پریم» و «خیابان قارن ساری» در کنار هم قرار گرفتهاند؟ یا ارتباط «آتشکده کوسان» و «مامطیر» چیست؟ یا «طوسان» با «مرگ فرخان بزرگ» با «توجی» چه ارتباطی دارند؟
در مقدمهی این کتاب، که به جای نویسنده، نویسندهی دیگری آنرا نگاشته که اتفاقاً از دوستان نقدپذیر و ناقد است و نگارنده احترام زیادی برای ایشان قائل است، مقدمهنویس بر دو نکته بارها تأکید میکند: سادهنویسی تاریخ و لزوم پرداختن محققان به تاریخ به زبان همهفهم و روان. همچنین نویسنده آثار جدیدالتحریر درباره تاریخ مازندران را به کپیبرداری و اطناب و ظن و گمان شخصی نویسنده و... متهم میکند.
باید عرض کنم علم تاریخ برخلاف خیلی از علوم، به کارکرد دستگاههای بدن شباهت ندارد که با پرتونگاری و آزمایش خون و... به چگونگی عملکردش پی برد. تاریخ مجموعه ای از نوشته ها و گفته هاست که در صحت بسیاری از آن تردید است. تاریخ یعنی صفحهای بزرگ و سیاه که اندک نقاط روشنی دارد.
اهل فن و پژوهشگران تاریخ (که خود از زمرۀ آنان نیستم اما آنان را دوست دارم) به نگارنده بارها گفتهاند که اطلاعات ما از کلیت ایران اشکانی آنقدر اندک است که آرزو داریم کاش یک هرودت دیگر در این دوره زندگی میکرد.
اطلاع داریم که تمدن در مازندران از غار کمربند و هوتو آغاز شد، اما بسیاری از جزئیات و حتی کلیات انسانهای ساکن در این ناحیه برای ما ناشناخته است. خلاصه این که تاریخ مثل تسبیحی از یافتههای رنگارنگ و ریز و درشت است که جز با استنتاج انسانی، قابل اتصال نیستند.
اگر نویسنده عقیده دارد اسم این استنتاج، ظن و گمان شخصی است، حتماً حق با اوست! اما با این عقیده، باید در تحلیل را تخته کرده، به نوشتههای ابناسفندیار اکتفا کنیم، چون تاریخ که تغییر نمیکند! و ما هم حق دم زدن نداریم! پس نوشتن کتاب جدید تاریخی، حشو و زاید است.
درباره ادعای کپیبرداری، چیزی نگویم بهتر است. همهی منابع تاریخ مازندران مگر به چند عدد میرسد؟ و مگر میرظهیر و شیخ علی گیلانی و اعتمادالسلطنه و... از روی دست او ننوشتند؟ مگر تمام تاریخ تمدن ویل دورانت، کپی از این و آن نیست؟فقط توصیه میکنم ایشان صفحهی 38 تا 40 همین کتاب را مجدداً مطالعه بفرمایند.
ضمناً ایشان فرمودهاند «کتاب حاضر اما در صفحاتی اندک، به برخی از رویدادها، اماکن و شخصیتهای محوری تاریخ مازندران، نگاهی از سر علاقه و اشتیاق انداخته...».
پرسشی که برای بنده پیش میآید، این است که اگر قرار بوده «برخی» در این کتاب مطرح شود، چرا نام کتاب چنین جامع و پرطمطراق است؟ و چرا (دقت کنید) خانم باوند از بابل به سمت غرب را جزو مازندران نمیدانند که هیچ اسمی از هیچ منطقهای جلوتر از آمل در کتاب دیده نمیشود! شاید سرکار خانم پژوهشگر، از هماکنون جدایی احتمالی شرق و غرب مازندران را پیشبینی کرده، از مامطیر و آمل به آنسو را با پاککن پاک فرمودهاند!
به طرز شگفتآوری، بیش از 70 درصد حجم کتاب در دورهی باوندیان میگذرد! زیرا باتوجه به پژوهشهای مستمر در تاریخ مازندران، 70 درصد تاریخ مازندران را سلطنت باوندیان تشکیل میدهد و دورههای دیگر بسیار کماهمیتتر است!
جناب مقدمهنویس در مقدمه فرمودهاند: «به چه دلیل یک کار پژوهشی و علمی وقتگیر انجام میدهیم؟چه کسانی غیر از چند پژوهشگر همرشته، باید در جریان یافتههای ما قرار گیرند؟ پس سهم عموم مردم از دانایی به دستآمدهی ما چیست و کجاست؟...» که با توجه به اشارات و کنایههای قبلی ایشان، ناخودآگاه نوعی اتهام به نویسندگان آثار موجود تاریخی را به خواننده تلقین میکند.
یک پرسش اساسی که پس از تورق کتاب در ذهن هر خوانندهای پیش میآید، نداشتن هرگونه ارجاع در متن است. با توجه به ادعاهای مکرر کتاب در موضوعات گوناگون، حتی یک فهرست منابع خشک و خالی هم در این 95 صفحه نمی بینیم که بسیار عجیب است.
برمیگردیم به آنچه در ابتدای نوشتهام عرض میکردم. در گذشته چون نتیجهی پژوهش، اغلب فراتر از تصور همگان بود، از طرفی منابع علمی در دسترس عموم و حتی خواص قرار نداشت، خلق آثار تخیلی و من درآوردی اصلاً کار دشواری نبود. مثل امروز نبود که با یک جستجوی آسان در اینترنت، مثلاً تاریخ سقوط امپراتوری روم شرقی یا انواع نژادهای موش صحرایی یا پراکندگی بارش در صحرای تونس یا متن نوشتهی کُرت فریشلر را بیابیم و اشتباه نوشتهای را تصحیح کنیم. اگر هم ادعایی خلاف واقع میکردی، به راحتی آشکار نمیشد.
ازسوی دیگر، زدن حرف تازه و بیان نکتهای نو که نخستین بار به ذهن نویسنده و پژوهشگر رسیده بود، امر دشواری نبود. نه کسی او را به کپیبرداری یا اطناب متهم میکرد، نه به زودی حریفی پیدا میشد که او را به چالش بکشد؛ نه همکاری که با تأیید نظر او، از سوزاندنش در دادگاه تفتیش عقاید کلیسا جلوگیری کند.
امروز هم میتوان سخن نو گفت و جهان را تازه کرد؛ دقیقاً مثل خانم نویسندهی ما که با جدیت تمام از تاریخ پیشدادی شاهنامهای کیکاووس و کیخسرو و طوس و نوذر در کنار آل نوذر در کوسان سخن میگوید (ص51). پیش از این به غلط تصور میشد آل ابیسفیان و آل زیاد و آل علی(ع) به اعتبار عرب بودنشان پیشوند «آل» دارند، اما خانم نویسنده در عمل این نظریهی بیپایه را رد میکند و معتقد است حتی خاندانهای اصیل ایرانی هم شایسته مفتخرشدن به پسوند مقدس «آل» هستند.
همچنین در پاسخ به ادعای نویسنده مقدمه درباره قبح کپیبرداری از ابناسفندیار، یک صفحه و نیم در صفحه56 و57 از ابناسفندیار و نویسندهای دیگر نقل مستقیم دارد که با توجه به حجم کتاب، ستودنی است.
نویسندهی ما با پردهبرداری از یک راز مهم اما مبهم تاریخی، دربارهی اسپهبد شاهغازی میگوید «مقبرهی او در ساری زیر ساختمان هلال احمر است که مقبرهی سلم و تور و منوچهر نیز آنجا میباشد...» (ص47). بنابراین سلم و تور و منوچهر چهرههای مهمی هستند که نامشان در ذیل نام اسپهبد شاهغازی بزرگ، ایضاً در شاهنامه فردوسی آمده است؛ اما نویسنده گرامی چون اطلاعاتی درباره آنان نداشته، یا به جهت کاستن از حجم بسیار زیاد کتاب از معرفی آنان منصرف شده است.
نویسندهی ما با بیاعتنایی به غلط مصطلح امروز که ساری را شهری کویری و بیابانی میدانند، ساری را شهر «ساحلی» معرفی کرده که جای خوشوقتی دارد (ص38).
در خاتمه از نویسندگان مقدمه و ذیالمقدمه پوزش میخواهم و امیدوارم نوشتهی بنده که صرفاً ابراز عقیدهای شخصی است را حمل بر جسارت نفرمایند و امیدوارم پیشگویی سرکار خانم باوند درباره آینده مازندران، جز خیال نباشد که مرغ خیال را بستن، شایستهی اهل قلم نیست.