جمعه 13 اسفند 1395-13:20
خراشی از جنس «فلز»، بر پیکرهی تاریخ هزار ساله
بنای زیبا و درعینحال مظلوم رسکت، چشمانتظار همان دستانی است كه كلاه را بر سرش گذاشتند تا این بار نویددهندهی آن باشند كه آمدهایم تا بسازیمت. بیشك تا آن روز در خلوت و جلوت خود این چنین زمزمه میكند: حبابوار براندازم از نشاط، کلاه/ اگر ز روی تو عکسی، به جام ما افتد.
مازندنومه؛ سرویس فرهنگی و هنری، سجاد زلیکانی، دانشجوی کارشناسی ارشد مطالعات معماری ایران دانشگاه تهران: چندی است صدایی مرا به سوی خود فرامیخواند. صدا آشنا و گویی از همین حوالی است.
در پی صدا كه میروم، قامت رعنای برجی تاریخی را در جوار روستایی به نام «رِسكت» میبینم كه بر دامنهی كوهی قد برافراشته است و خیره به چشمانم مینگرد.
ناگاه مجبور به سكوت میشوم؛ زیرا حرفی برای گفتن نمیماند. هرآنچه بود و هست، مقابلم قرار دارد. باید با گوشِ جان صدایش را شنید. دردِ دل است، درددلی آمیخته با آه و ناله؛ نالهای كه حكایت از غربت و فراموشی دارد.
در لابهلای سكوتِ تنهاییاش، به ناگاه فریاد برمیآورد كه «چه كسی حاضر است او را فریب دهم؟! چه كسی حاضر است كلاه بر سرش بگذارم؟! آیا شما حاضر به پذیرش چنین كلاهی هستید؟!»
كوههای اطراف كه پیوندی دیرینه با برج دارند و قریب به هزار سال است همنشین یكدیگرند، با پژواكی كه به صدایش میدهند، گویی به یاری او آمدهاند تا اگر رهگذری، آه و نالهاش را نشنیده، طنین آن را به گوش او برسانند. متعجب و حیران، با خود زمزمه میكنم كه آری، حق با توست؛ زیرا رنگ رخسارهات خبر میدهد از سرِ درون.
اصطلاح «كلاه بر سر كسی گذاشتن» كنایه از فریب، حیله و نیرنگ است؛ به گونهای كه شاید اطرافیان متوجه این عمل ناپسند نشوند. اما دربارهی «برج رسكت»، نه فریب است، نه حیله و نه نیرنگ؛ بلكه عین واقعیت است.
كلاهی به این گشادی و بیقوارگی را همه میبینند! كلاهی از جنس فلز كه به بهانهی «كمبود بودجهی لازم برای مرمت»، سالهاست سنگینی آن بهاجبار بر دوش او نهاده شده است! آیا حق دلخوری و شكایت از ما را ندارد؟! آیا حق ندارد سرزنشمان كند؟! آیا استادان و معماران و هنرمندانی كه چنین یادگار زیبایی را برایمان به ارث نهادهاند، حق ندارند دلسرد و ناامید شوند؟! آری، در كنارش كه بایستی، متوجه خواهی شد شعری آشنا از شاعری نامآشناتر را با خود زمزمه میكند:
از دشمنان برند شكایت به دوستان
چون دوست دشمن است شكایت كجا بریم/سعدی
كلاه، چه از نوع فریب و حیله باشد و چه از نوع واقعی و عینی، در هر صورت اثراتش بر آن شخص دیده خواهد شد. اگرچه كلاهِ فریب و نیرنگ شاید در مبحث ما نگنجد، اما كلاه واقعی، یعنی كلاهی همانند آن چیزی كه اكنون بر سر برج تاریخی رسكت نهاده شده است، را میتوان اینگونه تفسیر كرد:
فرض كنید در یك روز سرد زمستانی برای مراقبت از خود در برابر سرما، باد و نزولات جوی، كلاهی گرم و پشمی بر سر میكنید؛ اثر مثبت این كلاه آن است كه شما را در مقابل عوامل یادشده حفظ میكند اما موهای سر شما را هم كه شاید ساعتها برای مرتبكردن و حالتدادن به آنها وقت صرف كردهاید تا زیبایی ظاهری خود را حفظ كنید، بهكلی بههم میریزد و از حالت مناسب خود خارج میكند! حال كلاهی كه بر سر این برج قرار دادهایم، اگرچه شاید بهظاهر اثرات منفی باد و نزولات جوی و سرما بر برج را به حداقل رسانده یا خنثی كرده باشد، صد افسوس كه این بنای زیبا را از شكل و فرم طبیعی خود خارج كرده است؛ تا جایی كه میتوان گفت این اثر امروز از اصالت هنری خود خارج شده است! بنایی اینچنین زیبا را كه با ذوق هنری و مهندسی دقیق ساخته شده است، با قراردادن عنصری نامتعارف، چندین سال است به تمسخر گرفتهایم!
اگر محققی، هنرمندی یا معماری از دیگر نقاط جهان در سیر تحقیقات و مطالعات خود به برج رسكت رجوع كند و این صحنهی رقتبار را ببیند، چه ذهنیتی نسبت به ما پیدا خواهد كرد؟!
آیا هماكنون حاضر خواهیم بود تصویری از وضعیت فعلی برج را در مجامع معتبر جهان به نمایش درآوریم بیآنكه سرافكنده شویم؟! آیا چنین وضعیتی از سوی نهادهای معتبر علمی دنیا پذیرفته خواهد شد؟! آیا سرزنش آنان را نخواهیم شنید؟! آیا نمیتوان از تجربیات مشابه در دیگر نقاط این كرهی خاكی برای ساماندهی بناها، استفاده كرد؟! آیا هیچ راهكاری جز این روش برای بهبود وضعیت برج وجود ندارد؟! یا شاید ما در این مورد كوتاهی می كنیم؟! مصیبتبارتر آنكه اگر و باز هم اگر امید به آن داشته باشیم كه در آینده كلاه فلزی برداشته شود و مرمتی اساسی و علمی صورت گیرد، با این اوصاف چندان دور از ذهن نیست روزی را متصور شویم كه حین برداشتن كلاه، آجرها و تزئیناتِ ردیفبهردیفِ برج، آسیب ببینند. البته این كلاه شاید تاكنون نیز آسیبهایی را بر پیكرهی برج وارد كرده باشد.
بههرروی این بنای زیبا و درعینحال مظلوم، چشمانتظار همان دستانی است كه كلاه را بر سرش گذاشتند تا این بار نویددهندهی آن باشند كه آمدهایم تا بسازیمت. بیشك تا آن روز در خلوت و جلوت خود این چنین زمزمه میكند:
حبابوار براندازم از نشاط، کلاه
اگر ز روی تو عکسی، به جام ما افتد/حافظ
معرفی اجمالی برج رسکت
برج رسكت در استان مازندران، 65 كیلومتری جنوبِ ساری، بخش دودانگه، منطقهی تاریخی فَریم و در نزدیكی روستایی به همین نام قرار دارد. برج بر دامنهی كوه و به فاصلهی اندكی از درهای به نام شهسوار، به صورت مدوّر، از جنس آجر و با گنبد مخروطیشكل، ساخته شده است. یكی از اولین كسانی كه در دههی 1930 میلادی گزارشهایی علمی از آن ثبت كرد، معمار نامآشنای فرانسوی، آندره گدار بود كه بحث او دراینباره در كتاب آثار ایران به چاپ رسیده است.
استاد منوچهر ستوده نیز در كتاب از آستارا تا استرآباد به معرفی این برج پرداخته و نصرتاله مشكوتی در كتاب فهرست بناهای تاریخی و اماكن باستانی ایران توضیحی دربارهی آن داده است. این بنا از نگاه تیزبینِ استاد محمدكریم پیرنیا نیز دور نمانده و ایشان در كتاب سبكشناسی معماری ایرانی از آن یاد كردهاند. مهمترین ویژگی برج رسكت، همانند برج لاجیم، وجود كتیبهی كوفی و پهلوی در كنار یكدیگر است كه این دو بنا را بهعنوان نمونههای عینی و شاهدان ملموسِ همجواری دو فرهنگ پیش و پس از اسلام در قالب یك اثرِ معماری، معرفی میكند.
تاریخ ساخت بنا با توجه به خوانش آندره گدار از كتیبههای آن، مربوط به اوایل قرن پنجم، یعنی سال 400 هجری قمری است. بهطور كلی پژوهشگران، برج رسكتِ فریم را یادمانی چندمنظوره میدانند. اما بهنظر میآید اصلیترین دلیل ساخت آن، كاربری آرامگاهی باشد؛ زیرا آندره گدار معتقد است این بنا آرامگاه یكی از امیران خاندان «باو» بوده است. باوندیان یا «اسپهبدان باوندی» حكومتی محلی در طبرستان بودند كه از دودمان شاهان ساسانی به شمار میرفتند. برج رسكت در تاریخ 1312/5/9 به شمارهی 193 در فهرست آثار ملی ایران به ثبت رسیده است.