سه شنبه 31 مرداد 1396-22:20

بحثی در باره زبان و فرهنگ مازندرانی

مازندران در مسیر توسعه یا در چِم تغییر ؟!

 جامعه در معرض تغییر، مانند ماهی است که در چِم گیر افتاده و دور خود می چرخد و گمان می کند رو به سوی دریا دارد و تا زمانی که به دست صیاد نیفتد واقعیت بر او معلوم نمی شود. اما جامعة در حال توسعه و در مسیر توسعه همواره در حال تحول و پیشرفت است.


مازندنومه؛ سرویس سیاسی،  احمد محمدی کارشناس ارشد جامعه شناسی (مدیریت توسعه روستایی): در درزنای تاریخ بشر هیج جامعه ای کاملاً ایستا نبوده است. سکون مطلق به خصوص برای انسان و جوامع انسانی معنی ندارد. حتی منزوی¬ترین، سنتی¬ترین و دور افتاده¬ترین جوامع نتوانستند راه تغییر و تحول را مسدود کنند و خواسته یا ناخواسته، خوب یا بد، با تغییر روبه رو بوده اند و خواهند بود.

در ایران اولین گامها به سمت توسعه با رویدادهای منجر به انقلاب مشروطه برداشته شد. اما سابقه تدوین برنامه مدون برای توسعه یا تغییرات هدفنمد، در دهة 30 و با تدوین برنامه های عمرانی آغاز شد. این نوع برنامه¬ریزی که بعد از انقلاب اسلامی برنامه ¬های توسعه نامیده شده اند کم و بیش به طور پیوسته و دائم ادامه یافته است.

قبل از ادامة بحث منظور خود را از دو اصطلاح 'توسعه' و 'تغییر' روشن می کنم. 'توسعه' به معنی تغییرات هدفنمد و برنامه ریزی شده برای بهبود وضعیت زندگی و پایداری اجتماع است. اما 'تغییر' دگرگونی های خود به خودی و غیر قابل کنترل است که ممکن است خوب یا بد باشد، اما از آنجا که خارج از کنترل هستند اغلب برای جامعه و آینده آن نامناسب و مضر یا حداقل ناخوشایند تلقی می شوند. البته خود تغییر ممکن است خوب یا بد نباشد اما عمدتاً به این دلیل که کنترلی بر آن نیست پیامدهای خوب یا بد به همراه دارد. جامعه در معرض مانند ماهی است که در چِم گیر افتاده و دور خود می¬چرخد و گمان می¬کند رو به سوی دریا دارد و تا زمانی که به دست صیاد نیفتد واقعیت بر او معلوم نمی شود. اما جامعه در حال و در مسیر 'توسعه' مسیر رو به همواره در حال تحول و پیشرفت است.

بحث زیر با آگاهی از این امر مطرح می¬شود که نظام برنامه¬ریزی در کشور متمرکز و استقلال عمل استانها در تدوین و حتی اجرای برنامه های توسعه محدود است. با وجود این در سالهای اخیر به استانها اختیارات نسبی داده شده است تا سند چشم انداز توسعه استان و شهرستانها را تدوین کنند و سیاستهای منطقه ای را اجرا نمایند. گذشته از این، موضوعاتی که مورد نظر ما است خارج از چارچوب برنامه¬های کلان توسعه است. بر همین اساس بایسته و شایسته است که در داخل استان تدبیر شود.

ورود به بحث

منظور من از مازندران زیست بومی فرهنکی است که صرفاً به مرزهای رسمی محدود نمی شود. اگر چه این محدوده یکی از مهمترین اجزای آن است، اما عناصر دیگری نیز هست که به این جغرافیا وابسته و در عین حال شکل دهندة آن چیزی است که مازندران فرهنگی می خوانم. این جغرفیا بدون زبان و فرهنگ قابل تصور نیست یا هویت و تشخص لازم را ندارد.

مازندران مجموعه¬ای است مرکب از باشندگان، سرزمین - آب و هوا، چشم اندازها، پدیده های زمینشاختی مانند کوه، دشت، دریا- الگوهای فرهنگی و معیشتی و در نهایت زبان.

مازندران به عنوان هستی فرهنگی که هنوز هم اخگر های آن زیر خاکستر سیاست، روزمرگی و خود کم بینی زنده است، نه تنها به مرزهای رسمی فعلی محدود نمی شود، بلکه از شرق به ماوری گرگان و دشت؛ از جنوب شرقی به حوالی سمنان و گرمسار؛ از غرب به طالقان و از جنوب به رودبار و قصران می رسد. از فیروزکوه و دماوند نام نبردم چون به نظر نمی آید به رغم مرزهای رسمی در کوتاه و حتی میان مدت از فرهنگ و زبان مازندران جدا شود زیرا بسیاری از باشندگان آن هنوز خود را نه تنها از نظر زبانی بلکه فرهنگی مازندرانی می دانند (برای اطلاع از گستره جغرافیایی زبان مازندرانی ر.ج: جنيدي، 1368 و هومند، 1369). در این وسعت جغرافیایی هنوز گویشوران زبان مازندرانی زنده اند و رسوم و سنتهای اصیل مازندرانی پابرجاست و بعضاً به نسل بعد، حتی اگر به صورت ناخودآگاه، منقل می¬شود.

 این مجموعه مانند هر جامعه و جغرافیایی در معرض تغییرات متعدد و پیچیده¬ای است. اما برخی از تغییرات نه تنها تأثیر، شدت و عمق بیشتری دارند بلکه تداوم آنها به دلایلی که سعی می کنم توضیح دهم، سبب حذف و نابودی این زیست بوم فرهنگی می شود. این تغییرات یا تهدیدها عبارتند از: 1) تغییر زبان و فرهنگ مازندرانی؛ 2) تغییر ترکیب جمعیتی استان؛ 3) نابودی محیط زیست و تغییر چشم انداز استان. این سه دسته از یک سو قریب الوقوع هستند و از سوی دیگر با هم روابط متقابل تشدیدکننده دارند. تأثیر این عوامل هم اکنون نیز آشکار است. در ادامه ابتدا به تشریح این تهدیدات می پردازم.

1)    تغییر زبان و فرهنگ: در مورد زبان یا لهجه بودن گویش مازندرانی اما و اگر وجود دارد (مثلاً نگاه کنید به: افخمی، 1378 و بشیر زاده، 1391). اما یک نکته آشکار است و آن این که مازندرانی لهجه¬های مختلف دارد و فرهنگ و زبان مازندرانی واجد هویت جدا و مستقل از فرهنگ های بومی دیگر است. در مورد رابطة زبان و فرهنگ و رابطة این دو با توسعه و پایداری نیز بسیار می¬توان نوشت.

رابطة زبان و فرهنگ دوسویه است، زبان فرهنگ را می سازد و در عین حال ساخته و متأثر از آن است. بسیاری از ویژگی¬های فرهنگی، مثل ضرب المثل¬ها، متل¬ها، ترانه¬ها و شعرها جنبه بیانی و زبانی دارند و با مرگ زبان از بین می-روند. زبان های بومی انبار دانش بومی است که امروزه بسیار مورد توجه متخصصان توسعه قرار گرفته است. دانش بومی سازوکار سازگاری جامعه انسانی با طبیعت و زیست بوم است.

دستورالعمل هایی نانوشته و گاه ابتدایی برای زندگی در محیط خاص و در واقع ذخیره تجارب زندگی نسل های مختلف در زیست بوم خاص. دانش بومی شفاهی است، برخی از جنبه¬های دانش بومی به شکل قصه، مثل¬ و گزین¬گویه است. زبان از این طریق بستر توسعه پایدار است. با مرگ زبان بومی، دانش بومی وابسته به آن نیز از بین خواهد رفت و یکی از راه¬های توسعه پایدار مسدود می¬شود.

«دوزبانگی» مقدمه روند مرگ یا حذف زبان است. ابتدا زبان دوم (و معمولاً برتر) رواج می یابد و سپس با کندی و به تدریج  و از بن یعنی از خانه و خانواده جای زبان محلی ضعیف شده را می گیرد. این روند ابتدا در خانواده شروع می شود سپس به اجتماعات کوچک تسری پیدا می کند و در نهایت کل جامعه را بر می گیرد. سرعت مرگ یا حذف زبان¬های محلی و بومی در جهان چنان سرعت گرفته که سازمان ملل را به واکنش وادشته است. این سازمان دولتها را مسئول حفظ و نگهداری از این زبانها می¬داند. برای تعیین مقدار خطری که زبان را تهدید می کند، معیار پنج طبقه¬ای وجود دارد:

 1. زبان‌های در آستانه‌ی خطر (بیمار): اغلب بچه‌ها به این زبان تکلم می‌کنند اما این خصوصیت به مناطق محدودی خلاصه می‌شود؛

2. زبان‌های به خطر افتاده: بچه‌های اندکی این زبان‌ها را به عنوان زبان مادری و در منزل استفاده می‌کنند؛

3. زبان‌های شدیدا به خطر افتاده: فقط نسل مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌ها از این زبان‌ها استفاه می‌کنند. پدرها و مادرها ممکن است این زبان‌ها را بفهمند اما به کودکان منتقل نمی‌کنند وحتا بین خودشان هم استفاده نمی‌شود؛

4    . زبان‌های در محدوده‌ی بحران: جوان‌ترین متکلمین این گروه همان نسل پدربزگ‌ها و مادربزرگ‌ها هستند، آنها نیز خیلی کم و به‌ندرت از این زبان‌ها استفاده می‌کنند؛
5    . زبان‌های مرده: دیگر کسی از نسل صحبت‌کنندگان این زبان‌ها باقی نمانده است.

بسیاری از زبان ها و لهجه¬های مختلف ایرانی چه در داخل و چه در بیرون از مرزهای ملی در معرض خطر نابودی هستند.  زبان مازندرانی شاید به علت تعداد نسباً زیاد گویشوران آن و همچنین تنوع لهجه های درون زبانی در فهرست زبانهای در معرض خطر ندارد. اما همچنان که در زیر نشان خواهم داد، این ظاهر قضیه و گول زننده است. عوامل متعددی در این امر دخیلند که در یک دسته بندی کلی به عوامل درونی و عوامل بیرنی تقسیم می شوند.

الف. عوامل درونی:

1-    مهم ترین عامل درونی، مکتوب نبودن آن و نبود رسم الخط قابل پذیرش است. این زبان در دوره¬ای بسیار دور مکتوب بود و آثاری – مانند مرزبان نامه، نیکی نامه، باوند نامه و... - به این زبان نوشته شده است. اما تعداد آثار مکتوب در مقایسه با تاریخ طولانی آن و همچنین تعداد گویشوران و باشندگان آن به قدری ناچیز است که به چشم نمی¬آید. به علاوه، در دوران اخیر جز اشعاری که به این زبان سروده و منتشر شده که آن هم معدود و محدود بوده است، آثار مکتوب قابل ذکر منتشر نشد و نمی¬شود.

نانوشته بودن زبان و عادت نکردن به نوشتن و خواندان به زبان محلی باعث شده است که حتی در ارتباطات مبتنی بر متن (نوشتاری) بین دوستانِ همزبان و افراد خانواده - که به واسطه پیشرفت و گسترش فناوری های اطلاعات و ارتباطات، به خصوص ارتباطات وابسته به گوشی همراه مانند پیامک (اس. ام اس)، تلگرام، اینستاگرام خیلی رایج شده است و امروزه وقت زیادی را افراد به خصوص جوانان و میانسان می گیرد- اغلب از زبان فارسی استفاده شود.

2-    عامل دیگر، خودکم بینی یا احساس ضعف گویشوران مازندرانی در مقابل زبان و فرهنگ غالب یعنی فارسی یا تهرانی است. سیطره یا هژمونی زبان فارسی به واسطه روند رو به افزایش استفاده از رسانه ¬های فارسی زبان هر روز جدی تر می¬شود. روندی که می توان «تهرانی شدن الگوی زندگی در ایران» ¬نامید. منظور الگوی کلی زندگی است که اگر چه یکدست نیست و مسیر مشخص از پیش معینی را نیز دنبال نمی کند و از منبع خاص یا واحدی تغذیه نمی کند، اما متأثر از الگوهای غالب (نه لزوماً برتر و فرهیخته تر) است که خاستگاه آن هر جا (اغلب غرب یا جوامع صادرکنندة مد) باشد از مسیر تهران عبور کرده است.

این عامل تأثیرگذارتر و فرساینده¬تر و به قول ما «دائم و قائم تر» از  عوامل خارجی است، ¬خودکم¬بینی گویشوران و باشندگان مازندرانی سبب انقطاع آموزش زبانی و انتقال نیافتن توانایی و ظرفیت های پنهان زبانی و در بلند مدت خشکیدن محدود چشمه های احتمالی «زبان آوری» در افراد می شود. شدت خودکم بینی فرهنگی و زبانی و یا شدت نفوذ و سیطره فرهنگ و زبان غالب در بین اقشار و گروه های مختلف متفاوت است. اما در یک نگاه کلی زنان بیش از مردان، جوانان بیش از میانسالان و کهنسلان، شهرنشینان بیش از روستانشینان بیشتر تحت تأثیر فرهنگ غالب قرار دارند و از در تعاملات خود از زبان فارسی استفاده می کنند (مقایسه شود با: صفائی اصل و آرام: 1396).

اغلب زبان اول را زبان مادی می نامند. اما در اکثر فرهنگ های بومی و محلی بیشترِ زنان و مادران یعنی مهمترین واسطه های انتقال زبان به نسل بعدی، تمایل چندانی به انتقال زبان محلی به فرزندران خود ندارند. بی¬مهری جنس زن به زبان محلی امری جهانشمول است، به همین دلیل برخی استفاده از اصطلاح «زبان مادری» را به خصوص برای زبانهای محلی درست نمی دانند. این بی مهری امروزه حتی به مادربزرگها و پدر بزرگها هم تسری پیدا کرده است. کم نیستند مادر بزرگ و پدر بزرگ (حتی بالای 60 سال) که با نوة خود با ترکیبی عجیب و غریب از فارسی و محلی سخن می گویند. تبیین این موضوع نیاز به بررسی تجربی بیشتر و عمیق تر دارد، اما شاید فراگیر شدن مسابقة پنهان دانایی و توانایی گویش به زبان غالب بتواند این موضوع را تبیین کند.

دیگر نتیجه سیطره زبان غالب یا خودکم بینی زبانی، تشدید این تصور است که آموزش زبان محلی سبب کندی یادگیری زبان فارسی یا لهجه دار شدن فرد می شود. خاستگاه این برداشت در بدبینانه ترین حالت توسعه نیافتگی زبانهای بومی و محلی که خاستگاه آن مراحل اولیه سیطره زبان فارسی است، و در خوش بینانه ترین حالت این تصور است که آموزش همزمان دو زبان سبب کندی یادگیری زبان معیار یا حتی کند ذهنی کودکان می شود. برخی سعی می کنند کودکانشان حتی در معرض شنیدن دو زبان- به خصوص زبان محلی- قرار نگیرند. اما اخیراً فرض اول یعنی ضد توسعه ای بودن زبان های محلی رد شده است. بررسی های علمی نیر درستی پیش فرض دوم را به پرسش گرفته و نشان  داده اند که کودکانی که همزمان دو یا چند زبان  یاد می گیرند از کودگان دیگر باهوش ترند. برخی مراکز آموزش معتبر (از جمله در ایران) نیز به آموزش همزمان دو زبان یا بیشتر روی آورده اند. فارغ از استناد به پژوهشهای علمی که هنوز اثبات نشده اند، با مثال آوردن از شاعران بزرگی مثل نیما و شهریار به موضوع خاتمه بدهم. این دو نمونة تسلط همزمان به زبان فارسی و محلی به شکل اعلی هستند. گمان نمی کنم خدماتی که این دو بزرگوار به زبان فارسی و در عین حال به زبان مادری خود کردند نمونه دومی داشته باشد.

ب. عوامل بیرونی

منظور از عوامل بیرونی تغییرات کلی و فراگیر محیط خارجی و به خصوص عملکرد دولت و سیاستها و برنامه های دولتی است. 1.تغییرات محیط خارجی و سیاستهای کلان و منطقه ای: تغییرات محیط خارجی، چه تغییرات خواسته یا ناخواسته و چه هدفمند یا غیر هدفمند و همچنین سیاستهای کلان و منطقه ای دولت تأثیرات ناخواسته و غیر قابل پیش بینی از جمله بر فرهنگ و زبان های محلی دارد. یکی از راه های اشاعة فرهنگ و زبان تماس و تعامل افراد است. تبدیل تهران به مرکز سیاسی، فرهنگی و اقتصادی و همچنین توسعه ارتباطات جدید و ساخت جاده و مسیرهای جدید  پیامدهای غیر قابل انکاری بر فرهنگ و زبانهای بومی از جمله مازندرانی داشت.

همسایگی با تهران و هم مرز بودن حوزه های فرهنگ مازندرانی با تهران منجر به الحاق برخی از این زیست بوم های فرهنگی به استان تهران شد که نتیجه اش دگرگونی فرهنگی و زبانی در این زیست بومها است. مهمترین حوزه نفوذ فرهنگ مازندرانی که در پی این تحولات از مازندران جدا و به تهران الحاق شدند عبارتند از فیروزکوه، دماوند، رودبار و قصران . در نتیجة این الحاقها و همچنین تغییرات حاصل از اجرای برنامه های کوچک و منطقه ای مثلاً ساخت جاده و همزمان با آن ایجاد فرصتهای شغلی در تهران و تغییر مسیر مهاجراتهای فصلی و ... سبب شد که از مقدار تعاملات بین باشندگان این مناطق با سرزمین اصلی فرهنگ محلی (مازندران) کاسته شود.

این تأثیر بیشتر در نسلهای بعدی نمود پیدا می کند. به نحوی که اهالی جوان فیروزکوه و دماوند و همچنین رودبارو قصران و طالقان به رغم زندگی در فضای فرهنگی خاص، لمس و تجربه آن فرهنگ و شنیدن ناگزیر نغمات، لهجه و زبان مازندرانی خود را تهرانی می دانند و در عمل نیز از زبان مازندرانی بیگانه شده اند.

2.سیاستهای فرهنگی و آموزشی: این عامل از عوامل دستة اول مهمتر است و پیامدهای آن عمیق تر است. یکی از مهمترین سیاستها که ناخواسته منجر به تضعیف زبان و فرهنگ های محلی شده است، زبان رسمی آموزش در مدارس و مهمتر از آن محتوی کتابهای درسی است. تنها در سالهای اخیر به خصوص با مطرح شدن موضوع بحث ما، هم در محتوی بازنگری شده است و نمونه هایی از فرهنگ ها و رسوم محلی یا تشریح و توضیح آن در کتابهای مختلف نقل شده است و هم از آموزش زبان محلی در مدارس و دانشگاه سخن به میان آمده است.
قلمرو دیگر اجرای سیاست فرهنگی رسانه های شنیداری و دیداری است که در سیطره زبان فارسی قرار دارد.

زبان ارائه مطالب این رسانه ها  حتی در شبکه های استانی فارسی است. اگر توجه خود را به رادیو و تلوزیون مازندران معطوف کنیم، خواهیم دید که از همان ابتدای شکل گیری رادیو ساری جز برنامه «روستا در مازندران»، بقیه برنامه ها به زبان فارسی بوده و هست. این گفته در مورد برنامه های تلویزیون نیز صادق است. برنامه های محلی تلویزیون محدود به برنامه های طنز و اجرای مسابقات در سطح روستاها و البته موسقی محلی و در کل سرگرمی است. به جز موسیقی محلی که به زبان دیگری قابل عرضه نیست! برنامه های تلویزیونی به زبان محلی اغلب سرهم بندی شده و ظاهراً برای خالی نبودن عریضه پرداخت و اجرا شده است. کارکرد این برنامه بیش از آنکه مثبت باشد، منفی است. یعنی تنزل زبان محلی به وسیلة سرگرمی بر عکس اغلب برنامه های جدی مثل اخبار، گفتگوی خبری، گفتگو و مصاحبه با مردم به زبان فارسی است. پیام ناخواسته این تفکیک زبانی یا تأثیر آن روشن است.

منابع:

-    بشیر زاده، حسن (1391)، مازندرانی: گویش، لهجه یا زبان؛ ساری: رسانش نوین.
-    بشیر زاده، حسن:  وبلاگ: تاریخ مشاهده 5/5/96 http://bashirnezhad.blogfa.com/post-13.aspx
-    جعفرزاده، محسن (1378) فرسايش تدريجي گويش مازندراني. سایت مازندنومه، تاریخ مشاهده 5/5/96.
http://www.mazandnume.com/  تاریخ انتشار21 دی 1387
-    جنيدي، فريدون (1368) سخن آغاز: واژه¬نامه مازندراني. تهران : بنياد نيشابور.
-    خليلي ازني، حامد (1392) گستره زبان مازندراني. در سایت مازندنومه. تاریخ مشاهده 5/5/96
http://www.mazandnume.com/  
-    دیهیم، گیتی (1384) بررسی خرده‌گویش‌های منطقه قصران؛ تهران: نشر فرهنگستان زبان و ادب فارسی. چاپ اول.
-    صفائی اصل، اسماعیل و آرام، یوسف (1396) حفظ یا تغییر بانهای محلی ایران؟؛ فصلنامه ادبیات و زبانهای محلی ایران زمین، شماره 15، بهار 1396.
-    هومند، نصرالله (1369) پژوهشي در زبان تبري. آمل: كتابسراي طالب آملي.