پنجشنبه 24 اسفند 1396-9:9
میزان «میز» ماست!
طنز مازندنومه/ این جوری نمی شه! من می خوام تمام کسانی رو که تو این ده روز جابه جا کردم برگردونم سرجاشون! آخه نمی شه که من هر لحظه برم تو دفتر تو نگاه کنم تا متوجه بشم کی رو کجا فرستادم؟!عجب گرفتاری شدم!
مازندنومه، سرویس اجتماعی، کلثوم فلاحی: مقدمه: هرگونه ارتباط نوشته زیر با جابه جایی های سیاسی در استان و کشور به شدت رد می شود و از یابنده ارتباط تقاضا می شود آن را نزد خود محفوظ بدارد!
اصل ماجرا:
مکان: اتاق آقای رییس تازه منصوب شده ی داغ عزل و نصب:
*رییس:دستور کار امروز چیه خانم منشی؟
-منشی:هر چی شما بفرمایید آقای رییس. امر، امر شماست.
*پس امروز انتصاب می فرماییم!
-اما دیگه کسی باقی نمونده که شما جابه جا کنید! در عرض ده روز شما کلهم همه رو جابه جا کردید!
* نه باز هم مونده، دیشب موقع شام یهو یادم اومد که زینی رو از واحد تدارکات بفرستم واحد ابتکارات جای خانم بینا، بعد خانم بینا رو بفرستم واحد ارجاعات جای آقای لواسانی، لواسانی رو بیارم جای زینی تو تدارکات. این جابه جایی لازمه!
- اما آقای رییس،شما تازه پریروز زینی رو از موتوری آوردید تدارکات، یادتون رفت؟
* راست می گی؟! این قدر این روزا مدیر جابه جا کردم و حکم زدم که قاطی کردم خودم! پس واسه اون پسره نباتی حکم می زنم بره ابتکارات جای خانم بینا. چک کن ببین دو، سه روز گذشته واسه نباتی حکم نزده باشم!
-الان بررسی می کنم، این قدر جابه جایی داشتیم که خودمون یادمون رفت کی رو کجا فرستادیم... بذار دفتر رو ببینم... حرف ن...نباتی...آقای رییس شما اون هفته نباتی رو مشاور امور خزانه کردید.
*ای بابا! اینم که قبلا" جابه جا شده، حالا اشکال نداره، با حفظ سمت بفرست بره سرپرست امور ابتکارات بشه.
-اون وقت خانم بینا چی؟ نیروی قدیمی ماست.
*بینا رو واسش حکم بزن مشاور من بشه! مشاور یک روزه بشه تا فردا یک پست واسش پیدا کنم. الان واسش بزن مشاور، فردا براش حکم می زنم بره اداره امور آب و نان!
-توی اداره امور آب و نان که تازه دیروز آقای گلی اومد، یادتون نیست؟ جای آقای لواسانیِ ارجاعات!
*اشکال نداره، برای گلی حکم می زنم بره جای اول خودش تو ارجاعات، واسه لواسانی هم حکم می زنم بره ابتکارات، خانم بینا هم بیاد این جا امور آب و نان!
-نفهمیدم چی شد! یک بار دیگه می فرمایید توی حکم چی بنویسم؟کی رفت جای کی؟یواش تر بگید یادداشت کنم!
*ببین خانم منشی،همون بار اول که گفتم سریع به ذهنت بسپار،من خودم نفهمیدم چی گفتم!الان دوباره بخوام بگم قاطی می کنم!
-پس یه کاری می کنیم آقای رییس! شما که دارید پیشنهاد جابه جایی همکارا رو می دید، من صداتون رو با رکوردر ضبط می کنم، بعد پیاده می کنم! این قدر حجم عزل و نصب ها زیاد شده که خود اون بنده خداها نمی دونند چی کاره شدند!
امروز آقای نیلی اومده بود اداری-مالی،ساعت 10 یهو یادش اومد که ای بابا از دیروز شده مشاور و دیگه معاون اداری-مالی نیست! خواست بره اتاق مشاوران که من حکم معاونت انبار رو دادم بهش! بیچاره گیج شده بود که کجا باید بره! می گفت امشب به عیالش می سپاره که فردا صبح یادش بندازه کدوم واحد بره، تو این دو روزه، سه بار حکم براش زدید!!
*خانم منشی، به صمد بگو یه چایی واسم بیاره کف کردم از بس پشت سر هم حکم امضا زدم!
-صمد که دیگه تو آبدارخونه نیست آقای رییس! شما دو روز پیش براش حکم زدید که بره امور عمومی!
*آره یادم اومد! به جاش کی رو آوردیم آبدارخونه؟
-بذارید تو دفترم نگاه کنم...آبدارخونه...صمد خانگلی رفت به امور عمومی...جاش خسرو پذیرا اومد!
*پس به خسرو پذیرا بگو چایی بیاره واسم...نه نمی خواد، یه فکری همین الان به ذهنم رسید، واسه پذیرا حکم می زنم بره امور نقلیه جای خلخالی، بعد خلخالی بیاد جای این تو آبدارخونه.
- خلخالی پسرعموی منه آقای رییس، این یکی رو بدون نگاه کردن به دفترم می تونم بگم که سه روز پیش فرستادید دبیرخونه! یادتون نیست؟ الان تو نقلیه، کردستانی مسئوله!
*دیگه اعصابم داره خورد می شه، چقدر قر و قاطی شد همه چی! واقعاً مدیریت کار سختیه! اصلاً من این جا خودم چیکاره ام؟! احیانا" با کسی که جابه جا نشدم!؟
- فعلاً نه! هر چند شایعات زیاده که با اینکه تازه اومدید این جا، شما رو هم می خوان جابه جا کنند! می گم این جا فقط آقای یونس تبار مونده و آقای ساکت. این دو تا رو جابه جا نمی کنید؟
*یه سکه بده بندازم هوا ببینم کدوم شون رو امروز جابه جا کنم، اون یکی رو فردا! اصلا" ولش کن، جفت شون رو ضربدری بفرستید جای همدیگه و خلاص! یه حکم مشاور هم براشون بزنید با حفظ سمت!
-چشم. دیگه همه جابه جا شدند آقای رییس! هیچکی نمونده غیر از من وشما! عجب پروژه نفس گیری بود!
*می گم خانم منشی! این جوری نمی شه! من می خوام تمام کسانی رو که تو این ده روز جابه جا کردم برگردونم سرجاشون! آخه نمی شه که من هر لحظه برم تو دفتر تو نگاه کنم تا متوجه بشم کی رو کجا فرستادم؟! عجب گرفتاری شدم!
-ببخشید آقای رییس، می تونم یه سئوال بپرسم؟
*بپرس.
-چرا این همه نیرو رو خیلی سریع به صورت فله ای جابه جا کردید؟ کمی صبر می کردید بهتر نبود؟ اگر داشتند خوب کار می کردند که باید به کارشون ادامه می دادند، اگر هم بد کار می کردند، چرا رفتند جای دیگه و دارند ادامه می دن کارشون رو؟!
*راستش خودم هم متوجه نشدم چرا این کار رو کردم! اما باید یه کاری می کردم تا همه بفهمند من رییس این جا شدم دیگه!
###
نتیجه گیری شعری:
گفتی که» از آن باشد«،گفتم که» از این باشد«
یک نکته بی معنی،گفتیم و همین باشد
در کار گلاب و گل، گفتند که» حکمت چیست؟«
گفتم که» همین خوب است، بگذار همین باشد«
خلقی شده گمراهت، وقتی که به همراهت
یک روز شهین باشد، یک روز مهین باشد
پایت به زمین باشد، دستت به هوا باشد
دستت به هوا باشد،پایت به زمین باشد
یک روز جناح چپ، یک عمر جناح راست
همواره در این کشور، اوضاع چنین باشد!(بخشی از شعرِ طنزِ سعید بیابانکی)
نتیجه گیری کلاسیک:
در روزگار پیشین،میز و منصب به مردم، هم وعده کردندی، هم وفا نمودندی! بعد از آن تنها وعده کردندی و وفا ننمودندی! امروز نه وعده کندی و نه وفا!
نتیجه گیری گلستانیه(کتاب خواهر سعدی!):
مریدی گفت پیر را، چه کنم کز خلایق به رنج اندرم از بس که به زیارت من همی آیند و اوقات مرا از تردد ایشان تشویش باشد؟
گفت:هر چه درویشانند مر ایشان را «میز»ی بده و آن چه مدیرانند از ایشان«میز»شان را بخواه که دیگر یکی گرد تو نگردد.