چهارشنبه 16 اسفند 1385-0:0

سفرنامه مازندران

گزارش سفر كنسول ابوت به سواحل بحر خزر(1847تا1848)- بهره هشتم.(ترجمه دكتر احمد سیف )


گزارش سفر كنسول ابوت به سواحل بحر خزر
 در طول اول نوامبر 1847 تا 17 فوريه  1848
[اسناد وزارت امورخارجه انگلستان: محرمانه،  شماره 136]
بخش هشت سفرنامه ابوت به مازندران(زمان محمد شاه قاجار) پيش روي شماست كه براي نخستين بار در مازندنومه منتشر مي شود.اين گزارش حدود 100 صفحه است كه به تدريج تقديم شما مي شود.هفت بهره پيشين در بخش مقاله هاي سايت ازنظرتان گذشت.از دكتر احمد سيف-استاد اقتصاد دانشگاه استافوردشایر انگلستان- به خاطرترجمه و ارسال اين سفرنامه سپاس گزاريم.

این قبیله همان گونه که من در جای دیگر هم مشاهده کرده ام در جنگ دائمی با قبیله یموت هستند وبه این اختلافات هم از سوی حاکمان گوناگون استرآباد دامن زده می شود چون واهمه دارند که اگر این قبایل با یک دیگر وحدت نمایند، اداره آنها دشوار شود.  از آن گذشته، هروقت یکی از این قبایل گردن کشی کند، می توانند از آن دیگری برای سوکوب شان استفاده کرد. گوکلان ها نژاد بسیار شجاع و سخت جانی هستندو تا فواصل زیاد در سرزمین همسایگان خویش پیشروی می کنند و بدی و خوبی هوا هم برای شان اهمیتی ندارد.

درآن سوی این کوه ها که به طرف خراسان می رود، این قبایل به ویژه درمسیر راهها دائم در حال غارت و چپاول اند در حالی که در جهت شمالی، آنها عمدتا همسایگان یموت خود را غارت کرده بعد به سرعت به تپه های محل سکونت خود عقب نشینی می کنند.

عقیده عمومی بر این است که آنها از یموت ها، بی باک ترند- که من هم فکر می کنم این گونه باشد- ولی به اندازه آنها مهمان نواز و قابل اعتمادنیستند. وقتی که زنان و مردم را در خراسان به گروگان می گیرند، آنها را معمولا به یموت ها و تکه ها می فروشند که آنها هم به نوبه اگر مورد نیاز خودشان نباشد، آنها را  به تجار خیوه می فروشند.

ولی وقتی که از یموت ها گروگان می گیرند، من فکر می کنم که آنها را معمولا به ایرانی ها می فروشند. حاکم استرآباد ادعا می کند که نیمی از همه کسانی که به گروگان گرفته می شوند، و یک راس از هر5 راس گاو، گوسفند و اسب در این منطقه به اسارت می روند. این ادعا اگر چه چشمگیر است ولی واقعی نیست چون حاکم این قدرت را ندارد که چیزی یا کسی را از این قبایل پس بگیرد.

 

 در مدتی که من در اردوگاه ایرانی ها بودم گوکلان ها دو تا زن یموت را که به اسارت گرفته بودندبه نزد حاکم آوردند. حاکم یکی از این زنان را به حرم خود دراسترآباد فرستاد و دیگری را هم به شاهزاده اردشیر میرزا هدیه کرد. اردشیر میرزا هم آن زن را به یکی از افرادش واگذاشت که این شخص نیز کوشید تا آن زن را به حاکم به 35 تومان بفروشد.

برای مدت طولانی مذاکره کردند و حاکم سرانجام به 30 تومان راضی شد. من فکر می کنم که به ازای این اختلاف قیمت، قرارشدیک دست لباس داده شود. به من خبر دادند که یکی از این زنان شوهر داشت ولی از طرفینی که برای خرید وفروشش مذاکره می کردند، ندیدم که به این نکته که او زنی شوهر دار بود، توجه کرده باشند.


محصولات این منطقه ای که گوکلان ها در آن ساکن اند عمدتا عبارت است از برنج، گندم، جو، ماش، کنجد، پنبه و ابریشم با کیفیت پائین، که سالی حدودا 5000 من تولید می شود.  ابریشم را وزنی می فروشند، به وزن یک تخم مرغ و قیمت 2 یا 3 وزن تخم مرغ ابریشم هم براساس تقاضای موجود یک قران است. بعلاوه، کرباس، پارچه های ابریشمی راه راه و پنبه ای هم در این جا تولید می شود.

در این منطقه، ببر، گرگ، خرگوش، پلنگ، شغال، روباه، خرس، گراز، گوسفند وحشی، آهوی سرخ، شوکا، وجود دارند و وقتی که به طرف صحرا پیش می رویم، keijek یا Jeiran هم دیده می شوند. قرقاول، دراج، کبک هم بسیار فراوان اند. این منطقه هم چنین به داشتن قوش هم شهره است که دو نوع اش، به نامهای ترلان و ته گوان نامیده می شوند و ته گوان بسیار پرنده با وقار و زیبائی است.


گوکلان ها از خودشان اسب های خوبی دارند و البته گاه هم نژادهای بهتری را هم از برادران خود در صحرا به غنیمت می گیرند. سلاح معمولی شان نیزه است ولی در سالهای اخیر به سلاح گرم هم مجهز شده اند و در دو مورد، حاکم استرآباد، سلاح زیادی در اختیار آنها قرارداد.


منطقه ای که اردوگاه ایرانی ها در آن قرار دارد خرما رود نام دارد که در گذشته بسیار حاصلخیز بود و اگر چه اندکی اغراق آمیز به نظر می رسد ولی ارزش خرماهائی که در این جا تولید می شد را 300 هزارتومان در سال برآورد کرده اند. زغفران زیادی هم در این منطقه تولید می شد. در حال حاضر، حتی یک درخت خرما به دشواری در این منطقه یافت می شود و به قرار، زعفرانی هم تولید نمی شود. اگر این روایت راست باشد، این خیلی عجیب است که درخت خرما در منطقه ای که پر از درخت است از بین رفته باشد.

در مناطق هم مرز با صحرا، و در منطقه ای که من به همراه شاهزاده و حاکم بازدید کردیم زیتون وحشی زیادی وجود دارد. بر روی تپه ای دید خوبی نسبت به گنبد قابوس داشتیم که به نظر شیئی ای عزلت گزیده در صحرا ودر کناره چپ رود گرگان می آمد. در دامنه تپه ای که ما بررویش ایستاده بودیم رگه هائی از بناهای قدیمی وجود داشت که مردم می گفتند بقایای شهری به نام سلاسل است و آن منطقه را دشت حلقه هم می نامند. البته من نتوانستم در باره سابقه شان اطلاعاتی به دست بیاورم.

این جا بین نو ده و گنبد ، یعنی 2.5 مایل درشمال نوده و احتمالا سه مایلی جنوب گنبد واقع است. منطقه گوکلان ها درراستای شرقی و اقع است که از یک مجموعه صخره های تیره به نام نیل کوه آغاز شده و  ازجهت غربی هم تا جائی که چشم می بیندبه کوههای پوشیده از برف و صعب العبور به جائی می رسد که این قبایل در آن جا چادرزده اند. یک رشته ای از صخره های نه چندان مرتفع به نام تپه های گوکچه که از منطقه گوکلان آغاز شده و درشمال این نقطه ای که ما اکنون در آنجا هستیم ادامه می یابد. رود اترک نیز در آن سوی این منطقه می گذرد.


من از ترک دوباره اردوگاه خیلی خرسند بودم چون به غیر از مهمان نوازی شاهزاده حاکم، اقامتم در اینجا چندان راحت نبود. در چادری ترکمنی اقامت داشتم که باران و برف به سهولت از آن به درون می آمد.  اسب های من هم صدمه زیادی دیده بودند، چون سرپناهی نداشتند.

 اندکی پس از ورود من، به رهبران گوناگون یموت ها پیغام فرستاده بودم که برای همراهی کردن من در سفرم به صحرا به این جا بیایند و چندین روز طول کشید تا آنها پیدایشان شد و من داشتم از آمدن شان ناامید می شدم که خبرورودشان را به من دادند. وقتی برای خداحافظی نزد شاهزاده حاکم رفتم او اسبی به من هدیه داد که ارزش زیادی نداشت و من بعدا فهمیدم که او با زور وفشار، حاکم استرآباد را وادار کرده بود که بهایش را بپردازد.

در روز 14 ژانویه من در معیت یاب علی خان و کوربان خان، دویجیس بابا خان، گوجوک، و حاجی مرادخان، عروض محمد سردار و عطا گولدی خان از قبیله دز به سوی صحرا حرکت کردم. من با حاکم استراباد برسر سفرم به صحرا کلی بگومگو داشتم چون او موافق این سفر نبود و می گفت بعضی از این قبایل،  بخصوص قبیله جعفربای یاغی شده اند و او نمی تواند امنیت مرا در میان شان تامین کند. در نهایت، او به من اجازه سفر نداد و هم چنین دربازدید از جعفربای هم هیچ گونه امکاناتی در اختیار من قرار نداد ولی من مصمم بودم که بخش های از صحرا و به خصوص قبایلی که درسواحل زندگی می کردند،  را بازدید کنم.


مسیر راه ما، برای مسافت کمی به سوی غرب بودولی ما وارد جنگل شده بودیم و از یک راه باریکه بطرف شمال غربی حرکت کردیم. تعداد همراهان ما به نسبت زیاد بودولی ترکمن هاگاه وبیگاه بیمناک شده و می ترسیدند که غافلگیرشوند. ولی ما چیزی که نگران کننده باشد ندیده بودیم.

 بعد از دو ساعت و نیم اسب سواری، جنگل را پشت سر گذاشته و به مجتمع قبیله گوجوک رسیدیم وقرارشد شب در آنجا به عنوان مهمان بابا خان بمانیم. خود او و آدمهای دوروبراو با احترام زیاد از ما استقبال کردند. به محض ورود من دیدم که دو چادر به سوی ما در حرکت بودند، یعنی ترکمان ها درزیر چادر آن را به حرکت درآورده بودند. چادر ها را در منطقه تمیزی مستقر کردند که بلافاصله برای ما آماده شد.


وضعیت این مجتمع این بود که در دامنه جنگل قرارداشت، بربستری زیبا و سبز و چادرها هم در دو دسته 40 یا 50 تائی تقسیم شده بودند.  من درگزارشات پیشینم جنس و ظاهر این چادرهای ترکمنی را توصیف کرده بودم.
در15ژانویه وقتی راه افتادیم نم نم باران بود که می بارید و بعد تند شد و اندکی که رفتیم تا پوست تن مان هم خیس شدیم. ازچند مجتمع گوجوک و تاتار که در آن سوی قرارداشت گذشتیم.

مسیر ما هم دشتی سرسبز بود. پس از 16 مایل به مجتمع قبیله ایمررسیدیم و بانان مطبوع و کره، صبخانه خوبی خوردیم. مردم می گفتند که جمعیت قبیله شان شامل 200 خانوارچومورس و 100 خانوارچاوارس هستند که درباره شان در صفحات بعدی توضیح خواهم داد. از آنجا گذشتیم و 5 مایل بعد به مجتمع دوه جی رسیده ولی درآن توقف نکردیم و درمایل سی ام به مجتمع دز رسیده درمجتمع حاجی قلی خان لنگر انداختیم.

حاجی قلی خان به گرمی و با مهمان نوازی زیاد مارا پذیرا شد و ما هم خوش بودیم که بعداز این که تمام روز باران خورده بودیم الان سرپناهی یافته ایم.  درابتدای سفر، راه ما به فاصله نزدیکی از جنگل می گذشت ولی کم کم فاصله ما با جنگل زیاد شد ولی زمینی که از آن می گذشتیم، هم چنان تا جائی که در سه جهت به چشم می آمد سرسبز بود.

 کناره پائینی که به وضوح نشان دهنده مسیر آب بود، در چند نقطه با دشت تقاطع می کرد و علاوه براین شواهد دیگری- حصارهای ویران و هم چنین تکه پاره های ظروف سفالین که در دشت یافته بودیم- هم وجود داشت که نشان می داد این جا در گذشته جمعیت ثابت داشت. زمین در سرتاسر این منطقه پوشیده از پوسته نوعی حلزون کوچک بود که درآتش سوزی علف های خشک بوسیله ترکمن ها در تابستان و پائیز  هزارهزار تلف می شوند.


شماره افراد قبیله دز براساس یک تخمین، 200 خانوار چومورس و 500 خانوار چاوارس است. براساس یک تخمین دیگر ولی تعداد کل خانوارها فقط 600 خانوارذکرشده است.
تعداد حیواناتی که در طول سفر امروز دیدیم- عمدتا غازهای وحشی، سیاه خروس ها دم سنجاقی   bustard, grouse- بیشمار بودند ولی در این هوای بارانی امکان شکارکردن شان وجود نداشت. هم چنین این جا و آن جا به نی زار برخورد کرده بودیم که در میان شان من قرقاول و کبک سیاه، حواصیل، مرغ باران، جوجه تیغی، مارهای سمی و روباه زیاد می دیدم.


به من خبر رسید که گروهی از گوکلان ها شب پیش به یک مجتمع گوجوک ها یورش بردند ولی درکارشان موفق نشدند و به همین خاطر به این اردوگاه آمده و 5 راس اسب را دزدیدند که هنوز اسبها پیدا نشده اند.  به نظر عجیب می آید که اینها می توانند به این راحتی دست به سرقت بزنند با وجود این که اردوگاه با تعداد بیشماری سگ های پاسبانی نگهبانی می شود. به همین خاطر، ما پای اسبهای  مان راشب پیش در غل و زنجیر گذاشتیم تا از به سرقت رفتن شان جلوگیری کرده باشیم.


در16 ژانویه نم نم باران هم چنان می بارید ولی هوا بعدا خیلی خوب شد. صبح ساعت 8 راه افتادیم و از یک نهر باریک به نام آب روسچان گذشتیم که از کوتول سرچشمه می گیرد و از مجتمع ییلگی می گذردو درمسیر جنوب غربی به سلطان دوشان تپه می رسد که تداوم طبیعی زمین دراین دشت است.

تکه پاره های ظروف سفالین نشان می دهد که در این جا در سابق ساختمان مسکونی وجود داشته است. سمت گیری ما بعد به سوی غرب شدو از چند مجتمع دیگر ییلگی گذشتیم که شماره خانوارهای این قبایل به گفته یکی از همسفرانم 300 خانوار چومورس و 200 خانوار چاوارس هستند. همسفر دیگرم معتقد است که تعدادشان 200 خانوار هر قبیله است.

بیست دقیقه مانده به ده به رودخانه گرگان رسیدیم  که رودخانه ای گل آلود و آرام است که حدودا 20 یارد عرض آن است که در یک بستر بسیار عمیقی که عرض اش حدودا 50 یارد است جریان دارد. آب رودخانه در این موقع کم بود ولی این رودخانه بطور کلی خیلی عمیق است،  یعنی عمیق تر از آن است که- به استثنای چند نکته خاص- بتوان به راحتی از آن گذشت. در بهار که آب این رودخانه خیلی زیاد می شود. دشت هم چنان سرسبز بود ولی وقتی که هوا در این جا گرم می شود، همین سبزه ها خیلی زیاد رشد  می کنند.


ده دقیقه مانده به ده ما از چند مجتمع ییلگی گذشتیم و زمین های کشت شده دیگر در اطراف نمودار شدند که بسیار گسترده و مفصل بود. در این زمین ها گندم و جو کاشته بودند که تازه داشتند از خاک سر بیرون می زدند . کشت در این جا دیمی است و آبیاری لازم ندارد.


اردوگاه چومورس ها بصورت دایره یا نیم دایره است و چادرها را طوری استوار می کنند که درورودی شان همه به طرف مرکز دایره باز شوند و گوسفند، گاو و اسبهای شان را شبهادرمرکز دایره می خوابانند. در این موقع از سال، اردوگاه معمولا شامل 15 تا 60 چادر است. ما همه جا شاهد تپه های مخروطی شکل بوده ایم که به واقع، محل چادر ترکمن هائی است که درگذشته اند.

در جائی که یک صحرا نشین می میرد، تپه ای درست می کنند که بسته به اهمیت فرد از دست رفته ارتفاعش فرق می کند و گاه هم در مرکز این تپه یک نهال می کارند. این تپه های محل دفن این افراد نیست بلکه به واقع بنای یادبودی است برای فردی که در گذشته است و در ضمن نشانه آن است که این قطعه مورد استفاده دیگری قرار نمی گیرد.

من تلاش بی فایده ای کردم تا در باره این تپه های مصنوعی مرتفعی که در همه سو وجود دارند اطلاعاتی به دست بیاورم ولی ظاهرا اطلاعاتی در باره شان وجود ندارد و کسی هم بطور جدی درباره شان فکر نمی کند. بعضی از ترکمن ها می گفتند که چندین سال پیش، به تصادف دریکی از این تپه ها زیورآلان طلا پیدا شده بود و من درگزارش دیگرم نوشتم که به گفته اهالی محل،  در تپه تورنگ در نزدیکی استرآباد، وقتی که حفاری کردند، اشیای مختلفی ساخته شده از طلا و مس پیدا کردند.


25 دقیقه بعد از ساعت ده ما به آق کاله رسیدیم، ویرانه های شهری  که درگذشته اقامت گاه قبیله قاجار بود ولی با پیشروی ترکمن ها و تضعیف قاجارها به دلیل اختلافات درونی، از آن جا رانده شدند. به من گفتند که این جریان اندکی پس از مرگ نادرشاه اتفاق افتاد.  مادام که فاجارها درگرگان- اقامت گاه قدیمی شان-  متحدباقی ماندند، ترکمن ها در آن سوی رودخانه اترک تحت کنترل بودند. ولی با بالاگرفتن اختلافات درونی در میان قاجارها، که باعث مرگ تعداد زیادی هم شد، ترکمن ها هم توانستند اموال شان را تصاحب کرده و قاجارها را عقب برانندو آنها هم به احبار درشهر استرآباد پناه گرفتند.

 آق کاله، با یک دیوار گاه گلی حصارشده بود و این تقریبا تنها چیزی است که از آن باقی مانده است. شکل این قلعه مربع است و در هر ضلع آن هم به نظر می رسد که دوازده برج دیده بانی وجود داشته است پیرامون این قلعه، حدودا یک مایل و نیم است و هر ضلعش هم حدودا 1000 قدم اسب طول دارد. زمین داخل قلعه، اکنون چند تپه گلی است، و خرابه های بناهای گذشته و درمیان شان هم هرجا که بشود ترکمن ها چند باریکه کشت هم دارند.


از این نقطه به طرف جنوب غربی وبعد به طرف غرب حرکت کرده و از مجتمع آق و عطا بائی گذشتیم و درساعت یک ربع بعداز 12 به کارا خان- رئیس قبیله عطا بائی رسیدیم که پیرمرد بسیار محترمی در میان ترکمن هاست. متوجه شدم که همگان در این جا عزادار مرگ نقد علی خان هستند که در تهران به عنوان گروگان حکومت زندگی می کرد. سوگواری بطور منقطع برای 40 روز ادامه دارد، دوستان و فامیلان دورهم برای دعاخواندن جمع می شوند و بخش های از قرآن را هم در بعضی از روزها به صدای بلندقرائت می کنند.

رشته ای از پیرمردان را دیدیم که دربیرون از محل عزاداری به آرامی عزاداری می کردند ولی صدای زنی هم از درونchotmeh می آمد که به واقع درعزاداری کردن حرفه ای بود  وبسار حزن انگیز ولی نه به صورتی آزاردهنده سوگواری می کرد. ترکمن هائی که همسفر من بودند روبروی پیرمردان نشستند و فاتحه ای خواندند و پیرمردان هم به ریششان دست کشیده و محاوره شان آغاز شد.
ادامه دارد....