دوشنبه 10 ارديبهشت 1397-12:19

یک روز در میان کارگران معدن سوادکوه

اینجا قانون را با خون نوشته اند

کارگر شرکت البرز مرکزی می گوید: ما هر روز در معدن منتظر حادثه ایم و مرگ رفیق زندگی ما شده است. چه می شود کرد؟! خب کار ما این است. در مقابل این دل های پاک و اندیشه فراخ، رو سیاهی تنها برای همین تکه های زغال باقی می ماند. دردها مشترک است، اما اینجا در معدن البرز مرکزی کسی از درد نمی گوید. عادت کرده اند به خاموشی و سربه زیری و کار.


مازندنومه؛ سرویس اجتماعی، حلیمه خادمی: سوادکوه در دل نام خود، «کوه» را یدک می کشد و کار در عمق کوه های سوادکوه با مردان این سرزمین کهن آمیخته شده است.

این جا پل سفید است و شرکت البرز مرکزی. معدن و کارگرانی در حجمی از غبار و دود و مشقت که آلام شان در قاب هیچ دوربین و در صفحه هیچ کاغذی جای نخواهد گرفت .

تا حدود يک قرن پيش اقتصاد عمده مردم سوادكوه دامپروري بود و با زندگي عشايري وكوچ نشيني امرار معاش مي كردند كه هنوز هم بازماندگان اين نسل در گوشه وكنار اين منطقه با همان سبك ساده زندگي دیده می شوند.

 با تاسيس راه آهن و كشف رگه هاي ذغال سنگ در كوه هاي سوادكوه و پيامد آن احداث معادن استخراج ذغال سنگ و ترانسفر آن به كمك لكوموتيو به اصفهان، سبك جديدي در كسب درآمد مردم و تغيير زندگي كوچ نشيني به زندگي كارگري و مقرري بگيري معادن به وجود آمد.

مجموعه معادن كارسنگ، كارمزد، تاريك دره و... در همین راستا فعالیت خود را از چند دهه پیش آغاز کردند.

اطلاعات اولیه در رابطه با وجود زغال سنگ در منطقه زیرآب به سال های 1313-1310 به هنگام ایجــــاد راه آهن سراسری تهران شمال بر می گردد.

 در سال های 1341-1338 جهت شناخت دقیق و تكمیل اطلاعات، عملیات اكتشافی توسط شركت «دماگ» آلمان شروع شد و از سال 1347 زمین شناسان شركت ذوب آهن ایران، با همكاری كارشناسان روسیــه توانستند نتایج خوبی را به ثبت برسانند كه نتیجه آن شروع بهره برداری از معادن كارمزد در سال 1350 است.

تاریخچه عملیات اكتشافی در حوزه البرز مركزی كه بیش از 30 هزار كیلومتر مربع از سطح استان مازندران را در بر می گیرد، به حدود 80 سال بالغ می شود.

نخستین عملیات اكتشافی در این حوزه وسیع در سال 1314 به هنگام احداث خطوط راه آهن سراسری در زیرآب صورت گرفت كه منجر به بهره برداری از معدن كنیج كلا شد و متعاقب آن نیز عملیات اكتشافی دیگری در محدوده فوق انجام شد كه نهایتاً در سال 1350 به بهره برداری قسمتی از معدن كارمزد در این حوالی انجامید.

 از این جهت معادن شركت ذغال سنگ البرز مركزی را می توان از قدیمی ترین معادن ذغال سنگ ایران دانست. ازطرفی شركت ذغال سنگ البرز مركزی در راستای سیاست خصوصی سازی دولت از سال 1383كلیه معادن در حال بهره برداری خود را به بخش خصوصی واگذار کرد.

*8 ساعت کار بی وقفه

آقای ایمانی -نگهبان کارخانه- به محوطه هدایتم می کند. نگاه اول کوهی از سیاهی ست که با دیدن آن حجم از سیاهی، ترس به سراغم می آید. پشیمان می شوم که چرا برای تهیه گزارش به معدن آمده ام!

لحظاتی بعد با کارگران به صحبت مشغول می شوم. کارگران کلاه ایمنی بر سر و چهره ای سیاه به رنگ ذغال و دود دارند. «اکبر فتاحی» می گوید: زغال های سیاه از دل کوه کنده و توسط کارگران وارد کارخانه زغال شویی می شود.

او از 8 ساعت کار بی وقفه حرف می زند: «8 ساعت سرپا و در معرض مواد شیمیایی و گرد و غبار هستیم که روی ریه ها تاثیر و مشکلات تنفسی برای ما به همراه خواهد داشت.»

لبخند می زند و ادامه می دهد: « کمر درد ، سرو صدای زیاد و کم شنواشدن و درد مفاصل رفیق ما کارگران معدن است.»

 این ها را که می گوید می خندند. نمی دانم، شاید خنده ای تلخ که از گریه غم انگیزتر است. در زمان و مکان گم می شوم و نمی توانم سخن درد همراه با لبخند را درک کنم .

« ما آمده ایم کار کنیم تا روزی حلال سر سفره ببریم. باید مرد روزهای سخت بود .»-فتاحی می گوید.

از عمق گم شدگی در زمان و مکان بیرون می آیم. می پرسم: از شغلت پشیمان نیستی؟ و جواب می دهد: «بیشترکارگرهای اینجا مدرک دانشگاهی دارند. همین که شغلی داریم و کار می کنیم، شکرگزاریم. اگر صورت و دست هایی سیاه داریم، کارگر صفر و بی سواد نیستیم. با افتخار جهت توسعه کشور کار می کنیم  و پشت سر ما صدها نفر از زیرشاخه های همین کار روزی می خورند و به همین دلیل سختی برای ما معنایی ندارد.»

مرد کار، زغال را طلای سیاه می داند و این دستان و این تفکر قابل ستایش است.



* قانون معدن با خون نوشته شده

«زمان خدابخشی پالندی» کارگر 43 ساله ای است که 10 سال سابقه کار در معدن دارد و 8 سال در کارخانه زغال شویی کار کرده است.

 می گوید: «در دو شیفت صبح و بعد از ظهر کار می کنیم و کارگران شیفت شب کارخانه را برای روز بعد آماده می کنند.»

آقا زمان این گونه از معدن تعریف می کند: «کار معدن قابل توصیف نیست. سخت و خشن است. باید از نزدیک مشقت های این کار را لمس کنی.»

 استخراج، پیشروی و بخش تعمیرات سه بخش کار در معدن است. استخراج توان چند برابر می خواهد و بازوانی آهنین تا بتوان زغال را از قلب کوه بیرون کشید.

«کار در معدن های کشور هنوز به صورت سنتی انجام می شود، با بیل و کلنگ و پیکور از معادن زغال استخراج می کنیم.»

 این را آقا زمان می گوید و ادامه می دهد: «ذات معدن خطر است. کسانی که وارد کار معدن می شوند همه خطرات را به جان می خرند تا در مقابل مشکلات و ضربه های روزگار حفظ آبرو کنند.»

 در مقابل این دل های پاک و اندیشه فراخ، رو سیاهی تنها برای همین تکه های زغال باقی می ماند. تکاپو و تلاش این مردان ساده و تلاشگر، زغال را رو سیاه کرده است.

آن ها حتی از دستمزدشان نیز گلایه ندارد: «حفظ آبرو و کسب روزی حلال برای ما مهم تر است تا دستمزد و تاخیر در دریافت حقوق. قانون معدن با خون نوشته شده!»-خدابخشی می گوید.



*امید دوباره زیستن

«یک صبح که در معدن مشغول کار بودم، واگنی فرار می کند که  باعث مرگ همکارانم شد.»

آقا زمان سپس آن ماجرا را تعریف کرد و ادامه داد: «ما هر روز در معدن منتظر حادثه ایم و مرگ رفیق زندگی ما شده است. چه می شود کرد؟! خب کار ما این است. ما به کوه احترام می گذاریم.کوهی که با سخاوت تمام به ما روزی می دهد. از دل کوه تکه ای را جدا می کنیم و روزی می شود برای خانواده مان.»

نگاهم به گوش های «آقازمان» می رسد. گوش های شکسته اش گواهی می دهد زمانی کشتی می گرفته است. خواستم همین را بپرسم که گفت: «خیلی از معدنکارها انتخاب دیگری نداشتند و برای امرار معاش باید این سنگ سیاه را استخراج کنند. شاید اگر انتخاب دیگری برای کار و فعالیت داشتیم این شغل پر خطر را انتخاب نمی کردیم.»

این جا اگر کارگر از آتش سوزی، انفجار و خفگی جان سالم  به در ببرد، باید با بیماری ریه و مشکلات تنفسی دوئل کند!

آقازمان می گوید: «می دانیم که شاید مرگ امروز در کمین خود ما باشد، اما وارد تاریکی می شویم و پایان کار و هنگام خروج، نور و روشنایی را که می بینیم، امید دوباره زیستن در ما ریشه می زند.»



* چراغ امید، اینجا آخر از همه جا می میرد

همراه این کارگر سختکوش به قسمت کاری او می رویم. پله های مارپیچ را طی می کنیم. از اینکه این ارتفاع را بالا می روم ترس در وجودم رخنه می کند و غیر ارادی میله های کنار پله ها را نگه می دارم. تمام پله ها پر از سنگ های سیاه است.

 به مقصد که می رسم دستانم را سیاه می بینم و رو سیاه در مقابل این قلب های بزرگ.

جوانی 30 ساله را می بینم، با 5 سال سابقه کار. اثرات شیمیایی مواد معدنی در وجودش اثر گذاشته، ولی راضی و شکرگزار است.

بقیه هم همین گونه اند. دردها مشترک است، اما اینجا در معدن البرز مرکزی کسی از درد نمی گوید. عادت کرده اند به خاموشی و سربه زیری و کار.

از بیمه، میزان حقوق و دستمزد، مطالبات صنفی و بازنشستگی که می پرسم با لبخندی عبور می کنند و چیزی نمی گویند. چراغ امید، اینجا آخر از همه جا می میرد. مردان بی ادعای معدنکار در دل سیاهی  و تاریکی، به حداقل ها رضایت دارند، امیدوارند و سپاسگزار حضرت حق.