شنبه 23 تير 1397-0:14

مادربزرگ هایی که امید را به زندگی گره می زنند

این گزارش حکایت سه بانوی سالخورده در یکی از روستاهای مازندران است که مثلث خشکسالی، کمبود امکانات و مهاجرت زندگی آنها را تحت تأثیر قرار نداده و با وجود همه مشکلاتی که جوانترهای روستا را کم طاقت کرده است، ساعت‌هایی از روز را غرق در هنری می‌شوند که از کودکی آموخته‌اند و بر خلاف دختران و زنان روستا که دیگر انگیزه‌ای برای آنها باقی نمانده و سطح امید به زندگی‌شان بشدت افت کرده، در سایه هنر جاجیم و قالی بافی هنوز به تنهایی امور زندگی‌شان را می‌گذرانند.


 مازندنومه؛ سرویس اجتماعی، سهیلا نوری:

  اپیزود اول:

دور‌ترین خاطره ذهنش در همین روستا نقش بسته و از کودکی تا به امروز دلبسته زادگاهش است، هرچند که این روزها دیگر خبری از برو بیاهای سابق و جوش و خروش چشمه‌های روستا نیست. خاتون کوثری  بانوی سالخورده که با وجود 85 سال سن، هنوز پشت دستگاه جاجیم بافی می‌نشیند و به یاد روزهای کودکی که کنار دست مادرش می‌نشست و طرح جاجیم ها را به ذهنش می‌سپرد، با صبر و حوصله‌ای که مخصوص سالمندان است، به طرح‌های پررنگ و لعاب، جان می‌بخشد.

اپیزود دوم:

آشنایی با یک مرد مازنی آن هم در روزگار نوجوانی دلیل پایبندی‌اش به روستای خشک، بی‌آب و علف و به دور از امکانات بود، اما حالا که بیش از 10 سال از فوت همسرش می‌گذرد دغدغه زنده نگه داشتن هنری اصیل و هزار رنگ

مریم اسکندریان را در این روستا ماندگار کرده و به این امید که دختران و زنان جوان روستا به بافتن قالی‌هایی که گره از مشکلات مالی‌شان باز می‌کند، تشویق شوند و با وجود 70 سال سن، مدتی است شروع به آموزش قالیبافی به آنها کرده است.

اپیزود سوم:

مریم عالیشاه مادری شیرین زبان که تنهایی مانع تکاپوی او نشده و در حالی که همواره لبخند به لب دارد، قلبش برای هنری می‌تپد که از کودکی آموزش دیده و هنوز هم دست از انجام آن برنداشته است. گلیم و جاجیم بافی را حتی از آشپزی هم بیشتر دوست دارد و دلیل سلامت و چابکی این روزهایش را هنری می‌داند که بیشتر از 55 سال با او عجین شده و حالا که فرزندانش به خانه بخت رفته‌اند و همسرش به رحمت خدا رفته، وسیله‌ای است برای امرار معاش او، تا روی پای خودش بایستد و چرخ زندگی‌اش را بچرخاند.


 
رج هایی از رنج و امید

اهالی روستا خاتون کوثری را «بی‌بی» صدا می‌کنند. روستای قلعه سر در دهستان پشتکوه بخش چهاردانگه شهرستان ساری، در ۱۲۰ کیلومتری جنوب این شهرستان و در ارتفاع ۱۷۰۰ متری از سطح دریا قرار دارد. در سال‌های اخیر که سایه سنگین خشکسالی بر این روستا افتاده، رونق و آبادانی از روستا رخت بسته، کشاورزی و دامداری بسیار محدود شده و زنان و مردان روستا انگیزه‌شان برای زندگی را از دست داده‌اند، اما بی‌بی خاتون که در بخش بالا دست روستا با خانواده تنها فرزندش زندگی می‌کند با همه آنها فرق دارد.

در حال حاضر او تنها زن این روستا است که کارگاه جاجیم بافی‌اش به راه است و با آنکه 85 سال دارد و دست و پاهایش به‌خاطر بافندگی چندین ساله درد می‌کند، هنوز هم برخلاف بسیاری از زنان روستا که انگیزه‌ای برای زندگی ندارند چند ساعتی از روز را به کارگاهش می‌آید و جاجیم می‌بافد.

به گویش مازنی از اولین مرتبه‌ای گفت که پای کارگاه جاجیم بافی نشست؛ 7 سالم بود که مادرم بافتن جاجیم را به من یاد داد. آن زمان‌ها بیشتر دخترهای روستا بافتن جاجیم را بلد بودند. من هم مثل همه آنها این کار را انجام می‌دادم تا کمک خرج پدر و مادرم باشم، بعدها هم که ازدواج کردم جاجیم بافی را در خانه شوهرم ادامه دادم. آن زمان‌ها زن و شوهر با هم کار می‌کردند تا زندگی را اداره کنند، اما از هم توقع زیادی نداشتند.

بی‌بی‌خاتون حتی تعداد انگشت شماری از بافته‌های زیبایش را هم برای خودش نگه نداشته زیرا او از همان ابتدا تاکنون این هنر پرمشقت را دنبال کرده تا کمک خرج خانواده‌اش باشد، برای همین است که می‌گوید وقتی تعداد جاجیم‌هایی که می‌بافت به سه یا چهار تخته می‌رسید، آنها را می‌فروخت تا در ازای پولی که از فروش هنر دستانش می‌گرفت، جو، گندم، برنج و سایر مایحتاج زندگی را بخرد.

می گوید، زنان روستا علاقه‌ای به یاد گرفتن جاجیم بافی و حوصله این کار پرزحمت را ندارند، در عوض مردهایشان معمولاً به شهرهای دامغان، سمنان و ساری می‌روند تا در کارخانه‌های آنجا کار کنند و خرج زندگی هایشان را تأمین کنند.

بی بی‌خاتون تنها یک فرزند دارد و از زمانی که همسرش از دنیا دفته با خانواده پسرش زندگی می‌کند. نه تنها دست از زندگی نشسته که با لبخند و حوصله برای نوه‌ها و نتیجه‌هایش داستان‌های زندگی تعریف می‌کند. هرچند که زندگی‌های امروز را بسیار سخت‌تر از زندگی سابق می‌داند، اما هنوز روزها را با امید و علاقه دنبال می‌کند و تنها ناراحتی‌اش این است که دیگر توان روزگار جوانی را ندارد.

بی‌بی‌خاتون روزگار قدیم را بیشتر از امروز دوست دارد و می‌گوید؛ درست است که سال‌های قبل امکانات زندگی نداشتیم، اما خشکسالی نبود و کشاورزی و دامداری به راه بود. آن وقت‌ها خبری از سردرد، پا درد، فشارخون و خیلی از مریضی‌های امروز نبود و دل مردم خوش‌تر بود. اما حالا گرانی زندگی را خیلی سخت کرده و برای اهالی روستای بی‌آب و علف ما خیلی سخت است که مثل شهری‌ها برای خریدن مواد غذایی به بازار بروند.

 رنگ زندگی

اصالتش به مهدی شهر استان سمنان بر می‌گردد. این طور که می‌گفت وقتی 6 سال داشت، در حیاط خانه‌شان در شهرستان شاهرود زنی زندگی می‌کرد که به بیشتر از 20 نفر از زنان و دختران محل قالیبافی یاد می‌داد. همین باعث شد که هر روز به آنجا برود و از آن زن کاشانی قالیبافی را آموزش ببیند. بعدها که با یک مرد مازنی ازدواج کرد، به روستای پِشِرت از توابع شهر کیاسر آمد و حالا با وجود اینکه سال‌هاست همسرش از دنیا رفته در همین روستا زندگی می‌کند.

مریم اسکندریان 70 ساله که دوست داشت دختران روستا هم مانند او قالیباف شوند و بتوانند مخارج زندگی‌شان را تأمین کنند، از مدتی قبل تصمیم گرفت این هنر را به آنها آموزش دهد، به‌همین خاطر ابتدا نوه‌اش را به این هنر علاقه‌مند کرد و از آن به بعد تعدادی از دختران روستا هم به خانه‌اش می‌آیند و او در نهایت مهربانی و آرامش، این هنر پر از رنگ و نقش را به آنها آموزش می‌دهد تا به قول خودش با رفتن او این هنر نمیرد.

نزدیکی‌های غروب بود که از مزرعه برگشت. به همراه دختر و عروسش برای چیدن عدس رفته بود. وارد حیاط خانه که شدم با وجود خستگی‌اش از کار، با لبخند و آغوش باز استقبال کرد. تنها چند دقیقه‌ای زمان خواست تا دست و صورتش را بشوید و خیلی زود به اتاق برگشت. پشت دار قالی نشست. طرحی بسیار سخت، با رنگ‌های زنده و زندگی بخش را می‌بافت. به نیمه‌های قالی رسیده بود و همزمان که رج به رج می‌بافت از آرامشی گفت که از این هنر می‌گرفت: «قالیبافی کار پاکیزه‌ای است. به جای اینکه مثل خیلی از زن‌ها بیرون خانه بنشینم و وقتم را بیهوده تلف کنم، در خانه خودم می‌نشینم، کارم را انجام می‌دهم و درآمد کسب می‌کنم. برای همین این کار را خیلی دوست دارم و از آن آرامش می‌گیرم.»

او اگرچه جاجیم و گلیم بافی را هم می‌داند اما بیشتر از همه به‌ قالیبافی علاقه دارد. هرچه باشد در کارش موفق است و تاکنون چندین مرتبه در سطح استان به‌عنوان قالیباف نمونه مورد قدردانی قرار گرفته است؛ «شوهرم دامدار بود و تعداد زیادی گوسفند داشت. من در تمام آن سال‌ها از پشم گوسفندها نخ می‌ریسیدم، آنها را رنگ می‌کردم و قالی می‌بافتم برای همین در قالیبافی تجربه زیادی دارم. تا به حال بیشتر از 100 قالی بافته‌ام و به جز چند تای آنها را که به بچه هایم یادگاری داده‌ام، باقی قالی‌ها را فروخته‌ام و به زخم‌های زندگی زده‌ام.

او که از میان رنگ نخ‌ها، سفید، بنفش و سبز را بیشتر از بقیه دوست دارد، می‌گوید: کنار هم قرار گرفتن رنگ‌ها بیشتر از 60 سال است که زندگی من را خوشرنگ کرده است و حالا که پا به سن گذاشته‌ام خوشحالم که دختران جوان روستا هم دارند این هنر را از من یاد می‌گیرند تا زندگی آنها هم رنگی شود.

از این هنر لذت می برم

پیرزنی شیرین زبان که چهره مهربانش عجیب به دل می نشیند، ساکن روستای اروست از توابع شهر کیاسر است. از سر باغ  بر می‌گشت و در حالی که بقچه غذایش را در دست داشت، آرام آرام پله های خانه را بالا رفت. در چهره اش نه تنها نشانی از خستگی نبود که چشمانش برق هم می زد. 

وقتی فهمید می خواهم برایم از هنری بگوید که سال‌ها است با آن خو گرفته خوشحال تر شد. دستگاه چوبی نخ ریسی اش را آورد و آن را کنار جاجیم نیمه کاره ای که بافته بود گذاشت و شروع به تعریف کرد؛  6 ساله بودم که مادرم جاجیم بافی را به من یاد داد. درست یادم نیست چند ساله بودم، ولی سن و سال زیادی نداشتم که ازدواج کردم. شوهرم مرد خیلی خوبی بود و نمی گذاشت زیاد کارهای بیرون از خانه را انجام بدهم که خسته بشوم برای همین وقت زیادی داشتم تا جاجیم های مختلف ببافم و با فروش آنها در خرج زندگی کمک حال شوهرم باشم.

مریم عالیشاه بانوی 65 ساله روستایی که شمرده شمرده صحبت می‌کرد، ادامه داد: چند سالی است که شوهرم از دنیا رفته و من تنها شده‌ام. برای همین مجبورم همه کارهای زندگی را به تنهایی انجام بدهم. 6فرزند داشتم که همه ازدواج کرده‌اند و برای خلاص شدن از خشکسالی و بی‌امکاناتی روستا در شهر سمنان زندگی می‌کنند برای همین کارهای کشاورزی هم به گردن من افتاده و خدارا شکر تا الان به‌کمک کسی نیاز نداشتم.

خاله مریم که نقشه‌ها را از همان قدیم به ذهن سپرده و بدون اینکه به نقشه‌ای نگاه کند جاجیم‌هایی زیبا می‌بافد، این هنر را دلیل همه انرژی‌اش می‌داند و می‌گوید: این هنر مثل ورزش کردن می‌ماند برای همین است که من از زن‌های روستا که جاجیم نمی‌بافند سالم و سرحال‌تر هستم و می‌توانم به تنهایی هم کشاورزی کنم، هم جاجیم ببافم و هم سفارش بگیرم.

در حالی که می‌گفت «در این دوره زمانه اگر یک آدم سالم دیدی به او سلام برسان » خندید و ادامه داد: من هم بعد از این همه کار کردن ناتوان شده ام ولی باز هم چون کار می‌کنم از بیشتر زن‌های روستا سالم‌تر هستم و به جای اینکه مثل آنها بی‌حوصله باشم و تن به کارهای سخت ندهم، از جاجیم بافی لذت می‌برم.

منبع: ایران آنلاین