يکشنبه 21 مرداد 1397-1:51
گفتگو با حسین علمباز، خواننده و پژوهشگر موسیقی مازندرانیکلماتی که بوی زندگی می دهد
حسین علمباز: من برای خودم در بخش گویش با لهجه مازنی، در قبال فرهنگ غنی مازندران، رسالت و مسئولیتی حس میکنم و تمام تلاشم این است که در فرم راه رفتن، لباس پوشیدن، لحن و حتی نوشتار به آن وفادار باشم. من وقتی محلی مینویسم، بوی این کلمات را حس میکنم و آنها را لمس میکنم! حتی سعی میکنم وقتی به شهر میروم، زیاد در آنجا نمانم، چرا که نمیخواهم بوی شهر بگیرم! معتقدم اگر بخواهم فارسی صحبت کنم، فرم دهان و ساختمان حنجره من، از خیشوم و کام و لبی، تغییر خواهد کرد و شاید نتوانم بالانس موسیقی محلی را برای همیشه حفظ کنم. ساختمان دهان، چگونگی قرار گرفتن فک، ارتفاع کام یا سقف دهان افراد در تولید صدا تأثیر دارد.
مازندنومه، سرویس فرهنگی و هنری: حسین علمباز نَمار، متولد ۱۳۳۵ در اِسپه کلای آمل، فارغالتحصیل کارشناسی ادبیات از دانشگاه دارالفنون تهران و بازنشسته آموزش و پرورش است. او مدرس، پژوهشگر و یکی از چهرههای مطرح آواز فولکلور مازندرانی است و در انتشار آلبومهای بسیاری مشارکت داشته و اجراهای متعددی در کارنامه هنری خود دارد. با ایشان گفتگویی در باب موسیقی فولکلور مازنی انجام دادیم که در ادامه میخوانید.
لطفاً از چگونگی ورود خود به دنیای موسیقی صحبت کنید.
" مازرون، خِشکه چو رِ تو ایاینه" یعنی مازندران با داشتن این همه رودخانه و سبزهزار و جنگل و کوه و بلبل و گنجشک و تیکا، حتی چوب خشک را به حرکت وا میدارد و بالطبع انسان را به وجد میآورد و من هم با توجه به استعدادی که داشتم، وارد فضای موسیقی شدم. در کلاس چهارم ابتدایی بودم که نماینده کلاس ما مریض شد و به مدرسه نیامد و من اتفاقی به جای او سرود خواندم. این سبب شد بعد از آن، برای اجراهای مدرسه از من استفاده شود. در همان سالها در مسابقات اردوی پیشاهنگی دبستانهای آمل به عنوان خواننده موسیقی محلی دبستان فرهنگ آمل شرکت کردم و به تقلید از ملودیهایی که بزرگان خانواده زمزمه میکردند، آوازهای محلی را اجرا میکردم و این موارد زمینه را آماده کرد تا من جذب گروههای موسیقی شدم.
از چه زمانی به پژوهش در حوزه موسیقی مازندرانی پرداختهاید؟
زندهیاد استاد محسنپور از سالهای قبل به من مأموریت دادند که در زمینه نغمههای موسیقی مازندرانی به پژوهش بپردازم و من حدود ۱۰ - ۱۲ سال را صرف این پژوهش کردم. با خودروی ژیانی که در آن سالها داشتم، از علی آباد کتول در شرق مازندران تا مرزن آباد در غرب مازندران میرفتم و در منزل پیران محل، چَپون سرهها (خانه چوپانان)، تِلار سرها (محل نگهداری دام)، نغمهها و الحان را یادداشت و ضبط میکردم. به تدریج متوجه شدم خوانش مازندرانی در چه دستگاههایی است و بعدها که وارد این عرصه شدم، اقیانوس فرهنگ مازندرانی را بسیار گسترده یافتم. به عنوان نمونه ترانه "لیلی جان" را غالباً در شور میخواندم، اما دیدم در مناطق مختلف مازندران "لیلیجان"های متفاوتی برای خود دارند و حتی "لیلی جان" را در چهارگاه هم داریم. یا خوانشهای "امیری" در نقاط مختلف مازندران فرق میکند. "امیری" الزاماً این نیست که با عشاق شروع شود و به قجر و قرچه اشاره کند و بعد به فرود برسد. من یک آواز "امیری" پیدا کردم در گوشه قرایی که در آلبوم "امیر و گوهر" نیز آن را به کار بردیم. در واقع منظور این است که گوشهها و مقامهای مازندرانی، دارای الحان متفاوت و گوناگونی است. در واقع من این شناخت و پژوهش را مدیون استاد محسنپور هستم.
موسیقی مازندرانی بیشتر در چه دستگاههایی اجرا میشود؟
محور اصلی موسیقی مازندرانی بر مبنای شور و شور دشتی قرار دارد، منتها خوانش هر ترانهای برای خود یک شناسنامه دارد. مثلاً وقتی کسی میخواهد "امیری" بخواند، میگوید: "امیر گِتِه که..." ( گِتِه به معنی میگفت) و اینجا مشخص است که او میخواهد "امیری" بخواند. یا اگر میخواهد "لیلیجان" بخواند، میگوید: "گِتِه لَیلی جان ..." وقتی اسم اینها را میآورد به عنوان پیش وَنگ و یا سروَنگ، (وَنگ به معنی فریاد) در حقیقت شناسنامه خوانش خود را ارائه میدهد. ولی برخی از ملودیهای ترانه و ترانکها، داستان و داستانکها وارداتی هستند. چرا که مازندران در گذر تاریخ، عرصه تاخت و تاز بسیاری از اقوام بوده است، مثلا تیمور لنگ از همین مناطق گذر کرد و یا اسکندر مقدونی تا منطقه زیار و پلور (مناطقی در جاده هراز آمل) آمده بود. یا شاه اسماعیل صفوی در همین سرزمین با امیرحسین جلایی مبارزهای بین دو هفته تا یکماهه داشت و در نتیجه بعضی از این اقوام در همین منطقه ماندنی شدند و با ورود فرهنگ جدید، ملودیهای هرایی، حقانی و غیره نیز وارد موسیقی این منطقه شد. موسیقیهایی مانند "حیدر بیگ" و "صنم بر" که ریشه مازندرانی ندارند.
آیا با پژوهشهایی که شما و یا سایر اهالی موسیقی در این حیطه داشتهاید، مشخص است کدام الحان و نغمات اصالت مازندرانی دارد؟
شاخصه اصلی موسیقی مازندران "لیلی جان" و "امیری" است و نیز "کتولی" که بخش ریتمیک "لیلی جان" است. "لیلی جان" و "امیری" در شور و "کتولی" در دشتی اجرا میشود. "کتولی" از کَتِل میآید، اگر شما در یک روز بارانی به تِلار بروید، کندههای چوبی را میبینید که به لحاظ ارتفاع و قطر، تقریباً با هم برابر هستند و مانند کاتی (نردبان) پشت هم و در روی زمین قرار گرفتهاند و لابه لای آن کَمِل (کاه) میگذارند و از روی آن رد میشوند تا به تلار برسند. به چوبهایی که در این بخش استفاده میشود، کَتِل میگویند. خوانش کتولی به معنای خواندن دم به دم، پشت هم، ریتمیک و متوازن است. گرچه کتل و کتولی معنای دیگری نیز دارد، ولی در اینجا منظور از خوانش کتولی، ریتمیک و متوازن خواندن است. مثلاً استاد محسنپور "امیری" زندهیاد نورمحمد طالبی را متینترین، محکمترین و با صلابتترین "امیری" استان میدانست، گرچه در موازات آن حدود ۱۰ "امیری" دیگر هم داریم.
شما کار مشترکی با استاد محسنپور در آلبوم "طالب و زهره" داشتید، لطفاً در این باره صحبت کنید.
بله، در همان سالها که ایشان پژوهش در حیطه آواز مازندرانی را از من خواسته بودند، به بنده پیشنهاد دادند، با هم یک کار "طالبا" را اجرا کنیم. در تصور من نمیگنجید که این کار به چه شکل در خواهد آمد. مدتها گشتم و صدای هر کسی که "طالب" میخواند را جمع کردم. در نهایت ۴۰ "طالب" خوانی جمع شد که از آن ۲۱ لحن برجسته را در آلبوم "طالب و زهره" وارد کردیم.
آیا با پژوهشهایی که انجام دادهاید مشخص است که کدام منطقه مازندران از نظر موسیقی بکرتر است؟
غالباً کوهپایهها به دلیل تردد کمتر و اینکه بافت مردمان آن مناطق کمتر نیاز به حضور در شهر داشت، موسیقی بهتر ماند. به همین خاطر میتوان گفت که در مجموع بهترین موسیقی ما در دامنههای جنوبی دریای کاسپین وجود دارد. اما به تدریج که به شهر میرسیم، اصطلاحاً موسیقی شهری میشود. منظور از موسیقی شهری این است که موسیقی رنگ، بو، لحن و تم کوهپایهای دارد، اما آمیزهای از موسیقی داخل شهر است. در واقع این تقسیمبندی موسیقی کوهپایه و موسیقی کنار شهری، وجود دارد.
برخی از استادان موسیقی فولک معتقدند که موسیقی محلی ما نباید با موسیقی غیر در هم آمیخته شود، نظر شما در این باره چیست؟
من معتقدم جهان به سوی وحدت و یگانگی میرود و تمدنها در شرف یکی شدن هستند و همه در حال تبدیل به یک خانواده هستیم. بنابراین چه بخواهیم و چه نخواهیم شاید روزی شود که حتی به مدلی واحد از خوانش الحان برسیم و من اعتقاد دارم برای همدلی و یکرنگی، لزومی ندارد این فاصلهگذاریها با تعصب انجام پذیرد. من فکر میکنم میتوان یک کنسرت موسیقی با سه گروه پاپ، ایرانی و محلی را با فنون موسیقی و مدلاسیونهای خوب در یک زمان اجرا کرد و مخاطب را به وجد آورد.
یکی از ویژگیهای شما اصرار در گویش مازنی در هر مکان و موقعیتی است. با چنین رفتاری، دیدگاه امروزی شما نسبت به موسیقی مازنی برایم جالب است.
من برای خودم در بخش گویش با لهجه مازنی، در قبال فرهنگ غنی مازندران، رسالت و مسئولیتی حس میکنم و تمام تلاشم این است که در فرم راه رفتن، لباس پوشیدن، لحن و حتی نوشتار به آن وفادار باشم. من وقتی محلی مینویسم، بوی این کلمات را حس میکنم و آنها را لمس میکنم! حتی سعی میکنم وقتی به شهر میروم، زیاد در آنجا نمانم، چرا که نمیخواهم بوی شهر بگیرم! معتقدم اگر بخواهم فارسی صحبت کنم، فرم دهان و ساختمان حنجره من، از خیشوم و کام و لبی، تغییر خواهد کرد و شاید نتوانم بالانس موسیقی محلی را برای همیشه حفظ کنم. ساختمان دهان، چگونگی قرار گرفتن فک، ارتفاع کام یا سقف دهان افراد در تولید صدا تأثیر دارد.
استاد علمباز، شما گنجینهای هستید که سالهای سال در عرصهی موسیقی مازنی، تحقیق و پژوهش کردید و با بزرگان موسیقی مازندران و نیز افرادی که سینه به سینه آواها را منتقل کردند و شاید سال به سال وارد شهر نمیشدند، نشست و برخاست کردید. چرا این فعالیت شما به صورت یک مجموعه واحد در دسترس مخاطب امروز قرار نگرفته است؟
مقداری از این گردآوریها را زنده یاد محسنپور استفاده کرده است. مثلاً چند لحن در "طالب و زهره" و "امیر و گوهر" از پژوهشهای بنده بود. در آلبومهای "دودوک تیکا"، " ماه تی تی" و "بهارانه " که از سال ۷۰ خواندن آن شروع شده بود هم استفاده شده است و خودم هم در آنها آواز خواندم و چنانچه فرصتی دست دهد، در آینده نزدیک، باز هم به گردآوری چنین مجموعههایی اقدام خواهم کرد.
اخیراً شعری با گویش مازنی در وصف اسطوره بزرگ کشورمان، آرش کمانگیر سرودهاید. لطفاً در این مورد صحبت کنید.
همواره برای اسطوره به دلیل این که غالباً سندیتی برای آن نیست، پر و بال میدهند و عملاً هرکسی از ظن خود با او یار میشود! مثلاً در فیال بروجرد تندیس آرش وجود دارد، مردم خراسان هم معتقدند زادگاه آرش در آنجاست. سارویها معتقدند آرش متعلق به آنهاست. در رویان هم چنین عقیدهای است. آملیها هم دلایل مختلفی دارند که آرش را به خود منتسب میکنند و حتی منطقه "خوشواش" را که یکی از روستاهای ییلاقی دامنه دماوند و جاده هراز است، زادگاه او میدانند و با بیت معروف:" از آن خوانند آرش را کمانگیر ، که از آمل به مرو انداخت یک تیر" به آملی بودن او اشاره دارند. اما در تقویم تبری به روز ۱۳ آبان شمسی، "تیرماه سیززِه شو" میگویند و معتقدند که در چنین روزی آرش جهت پایان دادن به جنگ ایران و توران و مشخص شدن مرزهای آنها، از قله دماوند به پرتاب تیر اقدام میکند.
در بخشی از این شعر آمده است:
اَتتا صِوی سَر، سِززِه بییه تیرماه / دِماون کوه رِه، اِفتابِ تِه لا بِدا
آرش کمونگیر، بِن دَرمه دَکِته راه / دَس تیر و کمون، اون کوه تِگ هِرِسسا
(صبح روز ۱۳ تیرماه تبری، در حالی که آفتاب طلایی، کوه دماوند را پوشاند، آرش کمانگیر از پای کوه به راه افتاد و همچنان که تیر و کمان به دست داشت، در نوک کوه دماوند ایستاد.)
و در بخشی دیگر از این شعر داریم:
تیر رِه پَر هِدا و دیم آسمونِ/ هر جا که بِنِه هیتِه بوو سامونِ
بال بال بَزو تیر صِوی تا نماشونِ/ دِکاشت بَئیه روخِنِه ء جیحونِ
(آرش تیر را سوی آسمان پرواز داد تا هر کجا که به زمین افتاد، آنجا مرز و سامان دو کشور شود. تیر آرش از صبح تا غروب بال بال زد و در کنار رودخانه جیحون کاشته شد.)
من شش رباعی و یک پیش مقدمه در رابطه با این موضوع با روایتهای گوناگون نوشتم و قصد دارم این شش رباعی را با شش لحن متفاوت، به صورت "ضربی امیری" اجرا کنم.
آیا در فضای شور ، احساس حماسه منتقل میشود؟
من گوشههایی را انتخاب کردم که حس حماسه در آن باشد. از ریتم "دو چهارم" استفاده کردم که با تأکید بر سر ضربها و با پژواک و طنین صدای خارج از فرم عادی خواننده، این احساس حماسی منتقل خواهد شد. مثلاً در "طالب و زهره" در جایی که طالب توسط رقبا ضربه میخورد و آسیب میبیند، به خاطر عشقی که به زهره داشت، با خود نجوایی میکند که این نجوا در "چهارگاه" اجرا میشود و از ویبرههایی استفاده میشود که حس حماسی داشته باشد. با وجودی که داستان "طالب و زهره" سراسر تغزل است و پر از عشق است، ولی در این بخش به جهت اینکه حق این صحنه ادا شود، به صورت حماسی اجرا میشود.
راجع به حفظ موسیقی فولکلور مازنی چه صحبت و راهکاری دارید؟
استان مازندران به دلیل توریست پذیری و نیز گردشگران بسیاری که دارد، شاید بیشتر در معرض آسیب فرهنگی هم قرار داشته باشد و این در موسیقی آن نیز به چشم میخورد. به هرحال مازندران سرزمینی است که مهد تمدن است و پیشینه چندین هزار ساله دارد. حتی واژگان این سرزمین در فرهنگ برخی کشورهای دیگر نیز وجود دارد. امروز اگر ما برای حفظ و ماندگاری موسیقی مازنی تلاشی نکنیم، فرهنگ و هویت ما خدشهدار خواهد شد و در این حیطه و در حفظ این آداب و سنن باید تلاش شود. من معتقدم در مدرسهها و در همان دوران ابتدایی، باید در این زمینه کار شود. همانگونه که در کتابهای جغرافیای مدارس از محیط بومی آن مناطق صحبت میشود، چه خوب است که روی خوانش موسیقی این بچهها هم کار شود تا برای ماندگاری این موسیقی تشویق شوند. یا مسابقاتی که در مدارس برگزار میشود، یک بخش مهم آن موسیقی فولکلور باشد و داوران روی خوانش آواز مازنی تکیه و تأکید داشته باشند.
لطفاً در مورد مقالهای که اخیراً نوشتهاید و خیلی هم مورد توجه رسانهها قرار گرفته بود توضیح دهید .
مقالهای بود که بر اساس تحقیقاتم بر روی انواع زنگ در زمستان ۹۴ نوشته بودم. زنگی که در داخل گَهره (گهواره) قرار میدادند به نام "قَرَک"، یا به پای کوتِر (کبوتر ) یا طِلا کِتِه (بچه خروس) میبستند و یا به گردن بامشی (گربه) آویزان میکردند، یا بر گردن گوگزا (گوساله)، وَرِه ( برّه) و یا تِشک (گاو نر) و یا شتر میبستند و نام آن را "زنگِ چِمِر" (صدای زنگ) گذاشتم. این مقاله در روزنامه لوموند پاریس و مطبوعات روسیه هم به چاپ رسید و تحت عنوان "پژوهشی درباره فرهنگ جنوبی دریای کاسپین" در کتابی شامل ۳۰ مقاله در روزهای آینده منتشر خواهد شد و خوشبختانه مقاله بنده بسیار مورد استقبال خارجیها قرار گرفت. در این مقاله اشارهای داشتم به اینکه چند مدل زنگ داریم و زنگها به تناسب جثه حیوان، متفاوت بودند و اینکه زنگ یک پیام آور بود. "تال" بزرگترین زنگ کاروانها بود که از فاصله چندین کیلومتری، صدای آن به گوش میرسید. بعضی از زنگها، هارمونی خاصی ایجاد میکردند و حیوانات را به کار و یا میل بیشتر به رفتن تشویق میکردند. برخی زنگها تک زبانه بودند و بعضی دو زبانه و کاربرد آنها را به همراه شکل آن در این مقاله و کتاب به چاپ رساندم.
به عنوان یک معلم و استاد موسیقی، چه صحبتی برای شاگردان خود دارید؟
من خود هنوز در راه شاگردی و هنرآموزی هستم. اینکه شما واژه استاد را به بنده اطلاق میکنید، از بزرگی و فهم و ادب خودتان است. به قول شاعر :
آب دریا را اگر نتوان کشید / پس به قدر تشنگی باید چشید
باید عرض کنم که هنرمند میتواند بهترین الگوی رفتار، کردار و پندار یک جامعه باشد. هنرمند باید عاشق و علاقهمند به هنرش باشد. عرایضم را با دو بیت از سرودههای خودم به پایان میرسانم:
رمز و راز کائنات عشق است عشق / روشنی بخش حیات عشق است عشق
گرچه کوه بیستون سنگی و سخت / آنچه حک شد روی آن عشق است عشق
منبع: هنرآنلاین