يکشنبه 30 دی 1397-8:6

شرحی بر یک نماد هنری نصب شده در محمودآباد

از سنگ تا گفت‌وگو

    المان‌های متعددی در این نماد خودنمایی می کند که روی هر یک می توان به تحلیل حال آن پرداخت تا به فراخور ذائقه مخاطب، تیغ نقد برگیرد و به آن روترش کند یا به شیرینی کام ختم گرداند که هرکدام نغمه خوش آگین خواهد بود.


 مازندنومه؛ سرویس فرهنگی و هنری: استفاده از تندیس‌ها، مجسمه‌ها و حجم‌های هنری در فضاهای شهری یکی از روش‌های اثرگذار در زیباسازی محیط است که همواره مورد توجه مدیران شهری قرار می‌گیرد. انتخاب این آثار و نمادها برای قرار گرفتن در نقطه‌ای از شهر، معیارهایی را نیاز دارد. درک اهمیت این مسأله زمانی آسان‌تر می‌شود که دریابیم حجم‌های هنری صرفا جنبه تزئینی نداشته و در کنار زیباسازی محیط، به دنبال القای مفهومی اجتماعی هستند.

چندی پیش یک اثر هنری با نام «گفت‌وگو» توسط شهرداری محمودآباد در نقطه‌ای از این شهر قرار گرفت. اثری که با دستان مهندس «حسین محمدی» معمار و مجسمه‌ساز مازندرانی از دل یک قطعه سنگ بزرگ بیرون آمد و مورد توجه قرار گرفت.

از محمدی آثار مفهومی دیگری نیز در شهرهای مختلف به چشم می خورد. نماد «اخلاص» در بوستان ملل ساری یا ماهی نصب شده در ابتدای جاده فرح آباد از این نمونه ها هستند. انتخاب عنوان «گفت‌وگو» برای اثر هنری اخیر او که در پارک طاهباز محمودآباد نصب شد و ساخت یک حجم با این مفهوم، در روزگاری که جای خالی گفت‌وگو در بین آحاد مردم احساس می‌شود، نشان دهنده دغدغه اجتماعی هنرمند است.

محمدی در پاسخ به پیگیری برای تشریح این نماد و دغدغه‌های خود، متنی را نگاشت که بیان سرگذشت یک قطعه سنگ 12 تنی تا گفت‌وگو شدن است:

زبان به‌عنوان بخش جدانشدنی بسیار مهمی از فرهنگ هر جامعه تعریف می¬شود. برای تنوع¬بخشی به ادبیات گفت‌وگو، به «واژه» محتاج است تا مکالمه¬های محاوره¬ای را به جریان وادارد. هر واژه، هویت خود را داشته و با مفاهیم خود در جریان گفتمان، حضور خود را حفظ و متقابلا تعامل خود را نیز مفهوم¬سازی می‌کند. آنچه مسلم است نیز هویتمندی هر جامعه است که به میزان تلاش اهالی آن برمی¬گردد تا بر حفظ اصالت و هویت هر «واژه» که فرهنگ و پیشینه¬اش را ساخته، اصرار ورزد.

    گفت‌وگو با دو واژه «گفت» و «گو» بر بستر کتابنامه¬ فرهنگ‌ها نشسته است. ابتدا باید او «بگوید» تا تو دعوت به «شنیدن» شوی و سپس، به حق «گفتن» فراخوانده شوی. اصل انکارناپذیری را باید بر عمق تفاوت «گفت‌وگو» با «صحبت کردن»، «مذاکره»، «بحث»، «گفتار» و «سخن»، باور داشت تا فضای بینابینی حاکم شود. رازگویی و رازشنوی در گفتمان، ناظر بر تمامی صحنه¬های تعاملی است تا با حضور فعال خود، هدفمندانه به آراء هم حرمت نهاده و نتیجه¬مند بودن هر گفت¬وگو را همواره بر ناپایانی آن، قائمیت بخشید.
  امروزه بر صدرنشانده شدن صورت گفت¬وگو بر روابط اجتماعی، «نمادسازی» را ضرورتی اجتناب¬ناپذیر ساخته تا هنرمندانه، فرم با همراهی محتوا، تجسم عینیت بر تصویر ذهنیت نشانده شود. بیان گفتاری و ذهن کنشگر در عرصه¬ عمومی برای تحقق یافته¬های طرفین رخ می¬نمایاند تا به منظور فرهنگ¬سازی یا زبانمند¬شدن آداب را محقق ¬سازد.

با تکیه بر همین مفهوم، تمرکز بر داده¬های واژه¬هاست تا ¬بتواند دیالکتیک یا گفت¬وگو را سامان دهد و زبان مشترکی را بیافریند و چیستی را از کیستی باز¬شناساند. علائم را بر مسند عین بنشاند تا جست‌وجوگری و واکاوی را بر زبان جاری سازد که این اثر چیست!

   این چیستی است که راز جاوانگی از آن، به پا خاسته می¬شود و در پی کلیدواژه روان می¬شود تا به نظرگاه¬های فراخ از سوی مخاطبان دست یازد. نمادگرایی را از همین منظر در سطح شهرها به تجربه می¬نگاریم تا المان¬های انتزاعی به عنوان جوهره¬ وجودی اندیشگی از «خودبودگی» وام گیرد و خِرَد را ناز بدارد.

    نمادها حس شاعرانگی را می¬آفرینند و از قول‌ها، به ضمیر می¬پردازند. نمادها برای مکان، حس و هویت می¬خواهند تا تأثیر کالبدی را به تأثیر در روان و نظر بکشانند. نقش نمادها به متمایزسازی محیط در شهر تعریف می¬شوند تا به قرارگاه‌های رفتاری، صورت ماندگار به آن ببخشند. نمادها در عین بی¬جانی و بی¬روحی برای فضاهای شهری، هم جان-بخش هستند و هم روح نواز. نمادها در منظر شهروندان طُره¬انداز هستند، گلخانه¬های سرخ فردیت را به نمایش می¬خوانند و با حفظ هویت ¬جمعی به هویت ¬فردی حرمت می¬نهند. این آثار از نشانگی فرمیک به اصالت¬خواهی و هویت¬سازی نشانه می-روند. جنبه¬های تاریخی و اجتماعی را بومی¬سازی و نیز عکس آن را ساختارمند می¬کنند.

نمادها منظومه¬ای از اخلاق را به نمایش گذاشته و بر حفظ تعادل، اصرار می¬ورزند. به شهرها، نقش مختصات میدانی و صورت¬بندی را هدیه می‌دهند تا موج هیجان همایونی را بر سطح شهر ایستا و سبزه مینایی بکارند و وحدت بصری را شکوفا کنند.

نماد «گفت و گو» برخاسته از دل همین نظریه در جست‌وجوی موادی مانا به معدن سنگ مرمریت رسید و پس از حمل آن و فرود بر درگاه آواز فرز و قلم و چکش به فرم «گفت¬وگو» تن داد تا نوجویی¬های خود را پی گیرد. جرثقیل، سنگ قریب به 12 تنی را روی دو تراورس در کارگاه نشاند تا قصه¬ آزادسازی نماد مجاز، از دل سنگ خام آغاز شود.

بیش از دو ماه در کارگاه با لحظه¬های سخت و سنگین در هوای پر مهر بهار، تکه¬های رذائل با هدف، خارج شد و فضیلت نماد گفت‌وگو، عریان شد. لبخند سنگ با حس اینکه ضربات چکش و قلم با او چه خواهد کرد، به تسلیم در برابر اراده¬ تغییر، از بی¬صورتی به صورت¬بخشی، تن داد.

نغمه¬ لطافت پیدایی گفت‌وگو، از هیبت سنگ خام، عریان بود. از طلوع آفتاب در انتظار گشودن درب کارگاه، چشم¬به‌راه بود تا نوازش قلم را بر جانش بنشاند و عصر، چشم¬بند را تا طلوع فردا به امانت می-گرفت. غبار سنگ در فضای محصور، چنان بود که خط شعاع آفتاب بر سیمای سنگ، نشانه می¬رفت.

     غالب زمان تراکم غبار حاصل از جیغ فرز، به حدی می¬رسید که امکان تصویرسازی از طرف همدم‌ام نبود. اما یار، یاری خودش را داشت و از فداکاری خود، دست بردار نبود و اصرار بر شکار لحظه¬ها داشت. فرایند پرالتهاب و تاریخی که از سنگ خام چگونه به تصویر می¬آید، فضای ذهن هر مهمان را به خود وامی¬داشت. بسیار اصرار می¬رفت، تا مخاطبان فراوان به کارگاه فراخوانده شوند تا شهادت‌شان بر عبور از دالان غبار، بی¬سو نمانَد و آواز تنگی نفس شنیده شود و فریاد بی¬صدای لحظه به لحظه¬ی تغییر سنگ، بر گوش تاریخ به یادگار، ثبت شود.

    المان‌های متعددی در این نماد خودنمایی می¬کند که روی هر یک می¬توان به تحلیل حال آن پرداخت تا به فراخور ذائقه¬ مخاطب، تیغ نقد برگیرد و به آن روترش کند یا به شیرینی کام ختم گرداند که هرکدام نغمه¬ خوش¬آگین خواهد بود.

•  «وجه پرسشگری» از شاخصه¬های نماد «گفت‌وگو»ست و آغازگر دیالوگ و کشف افق¬ها و درهم¬آمیختگی آن، تا به پیدایش زبانی نو با تأویلات تجربی حاصل آید.

•  «فرم سردرخودفروبُردگی» با هیبتی محزون، رازها در دل، با سخن درسکوت، هم¬زیستی با نجوا، برفراز با معصومیت، سر برآسمان و نگاه بر خاک، تسامح بر زمین و خلوص در سینه، صیقل یافته¬تن و تکیه¬بر صخره¬ سخت، موج¬گونه بر درگاه دریا و نمایی از شعله¬ آتش.

•  فرم با طرح نمادینی از مارپیچ آرژیمید و «منحنی اسپیرال» ارشمیدس و لگاریتمی و «مارپیچ هیپربولیک» است که در خود سخن¬ها داشته و پرداختن به هر یک باب گفت¬وگو را همواره گشوده خواهد داشت.

•  «نمای طرحواره» با سخن رازآلود و حیرت¬افکن مأنوس است و همواره با سکوت، هزار سخن همراه است.

•  پرنده¬ای با نگاه معصومانه و پرسشگر نشسته بر زانو، به گفت‌وگویی تاریخی دست زده که زبان و بیان عرفانی فلسفی، مدل دیالوگی آن‌هاست.

می¬پرسد چه شده؟ و می‌گوید: «با من حرف بزن، حیرت زبان¬سوزت را بُگشا‍‍ و از ایمان متحیرانه سخن بگو، که من رازدان تواَم. جنسیت من و تو یکی و فهم کلام پر رازت آسان، و چه اسرار و آواز من نیز، نیک بایدت.»

حيرت آهنگم كه مي‌فهمد زبان راز من / گوش بر آيینه نه، تا بشـنوي آواز مـن
داغ شو ای پرسش از کیفیت حال سپند / نغمه‌ای دارم که آتش می‌زند در ساز من (بیدل دهلوی)