سه شنبه 27 فروردين 1398-23:28
گزارش مازندنومه از مشاغل مرتبط با مرگمرگ کسبوکار من است
مرگ پروسهای دارد و کسبوکاری و درآمدی؛ از نعش کشی و مرده شوری و گورکنی تا ملایی که نماز میت و گورتلقین میخواند، نجاری که لحد را میسازد، قنادی که شیرینی آماده می کند، گلفروش، بنرنویس و چاپخانهدار، روزنامهها که پول میگیرند و آگهی تسلیت چاپ میکنند، نگهبانهای قبرستان، قرآنخوان و روضهخوان و مداح، سازنده سنگ قبر و.... مرگ به فقير و غني نگاه نميکند، اما اینجا مرگ کسب و کارعدهای شده است.
مازندنومه؛ سرویس اجتماعی، حلیمه خادمی: بیتعارف از مرده می ترسم. تا مدت ها مرگ اطرافیان، کابوس شبانه من است و پس از فوت عزیزی، گاه عاقبتم به بیمارستان هم کشیده شد!
دوران مدرسه وقتی به ما موضوع انشا میدادند، هیچ دانشآموزی نمی نوشت که دوست دارد در آینده غسال، گورکن یا مردهشور شود! این مشاغل اما وجود دارد و اگر نباشد، مشکلات زیادی برای مردهها و وابستگانشان ایجاد خواهد شد.
با همهی ترس و واهمهای که داشتم، دل به دریا زدم و برای تهیهی این گزارش، چندبار به قبرستان و غسالخانه رفتم.
*غسالخانه: استاد حبیب و هزار مردهاش!
هوای پلسفید مه گرفته. به ورودی غسالخانه که میرسم، کمی مکث می کنم. کمی مردد هستم، ولی به هرحال در آهنی غسالخانه را باز میکنم. حوله هایی در سالن آویزان است؛ آخرین حمام و آخرین حوله!
دو تخته سنگ را میبینم که بالای یکی شیر آب و لیف و صابون قراردارد و روی دیگری هم پارچهی سفیدی که همان کفن است.
«حبیب اکبری» سالهاست اینجا مرده ها را می شوید. به این همه ترس و وحشتم لبخند میزند و می گوید: «دختر جان! مردهها ترس ندارند، از زندهها بترس!»
با وسواس میایستم تا لباسم به جایی نخورد. به این میاندیشم که من هم روزی به این جا خواهم آمد، اما آن روز نه با پای خود. اینجا بین فقیرزاده و آقازاده تفاوتی وجود ندارد؛ لباس همه یکرنگ و از یک جنس است.
کمی که به شرایط مسلط شدم، با آقا حبیب گرم گفتوگو میشوم. متولد سال 1329 و بازنشسته شهرداری پلسفید است. میگوید: از سال 1358 کار مرده شوری را شروع کرده و سفید/کفن دوزی را در دوره جوانی در مسجد جامع شهر کنار حاج عباسقلی حسنی آموزش دیده است.
او ادامه میدهد: «پدرم هم مرده می شست و به همین علت هیچ ترسی از مرده ها نداشتم. وارد شهرداری که شدم همزمان که راننده آمبولانس بودم مرده هم می شستم.»
-«تا حالا شده از مرده ای بترسید؟»
آقا حبیب با قاطعیت جواب میدهد: خیر. بعد ادامه میدهد: «مردههای زیادی دیده ام. تعدادی بر اثر تصادف، وضعیت اسفناکی داشتند، اما هیچ گاه ترسی به دل راه ندادم. مردهای داشتم که سرش در تصادف کاملاً از بین رفته بود و برای التیام آلام بستگانش، طوری کفنپوش اش کردم که گویی سر دارد.»
او از بخیه و ماساژ بدن بعضی از مردهها که شمایل آنها تغییر کرده، می گوید و من حالم از تصور این صحنهها دگرگون می شود.
وی معتقد است که خانواده داغدار، آخرین تصویر عزیز سفر کردهشان را برای همیشه در ذهن خواهند داشت، برای همین تمام تلاش خود را بهکار می برد تا آنها صورتی زیبا را نظارهگر باشند.
حبیب اکبری با چکمه سفید و لباس بادگیری که به تن دارد، مشغول پهن کردن کفن می شود و می گوید: «یکی از کارهای خوب شهرداری این بود که با تهیه کفن، سدر و کافور و مجهز کردن غسالخانه، کمتر خانوادهها را دچار مشکل میکند.»
در برخی مناطق کفندوزی شغلی جدا محسوب می شود. برخی نیز لباس آخرتشان را در سفرهای زیارتی که می روند، تهیه می کنند.
بسته سدر روی تخت قراردارد. بوی سدر و کافور در هوای غسالخانه پیچیده.
- «اینجا که آمدی محرم راز کسان باشد، مکن پرده دری، تا که باشد محرم تو هر بی پدری» این را آقا حبیب میخواند و بر این باور است که در این مکان باید محرم اسرار مردگان بود.
یاد نفرین معروف مازندرانیها افتادم که: «ته ره تخته سر بشورن!» و تخته سر همین جاست.
استاد حبیب هیچ گاه به دستمزد این کارش فکر نکرده و این کار را برای ثوابش انجام می دهد. آماری هم از تعداد مردههایی که شسته، ندارد؛ فقط میگوید هزار نفر را رد کرده است.
*غسالخانه: توران خانم، مادر امیرحسین
«توران سنجابی» بانویی است که حالا مقابل من ایستاده و چکمه به پا و دستکش به دست دارد.
این مادر که بانوان مرده را میشوید، چند سال قبل فرزند 16 سالهاش را نیز شست و تا قبر همراهی اش کرد.
- «در این سالها هیچوقت چیز غیرمنتظرهای مثل زنده شدن مرده ندیدی، توران خانم؟»
-«نه، فقط یکبار مرده ای را داخل قبر گذاشتم، زمانی که خواستم بیرون بیایم، دیدم چشمانش باز شده و دارد نگاهم میکند.»
-«یعنی زنده شده بود؟»
-«نه، اما چشمانش باز شد و نگاهم کرد.»
-«هیچ وقت خواب مرده نمی بینی توران خانم؟»
-« خیر، هیچ کدام از این مردهها را در خواب ندیدم. اصلاً از بچگی ترسی از مرده نداشتم.»
دلم نمی خواست از مرگ فرزندش بپرسم. اما خودش گفت: «یک ماهی بود که حمام خانه را خراب کرده بودیم و امیر حسین 16 ساله من، چند روزی میشد که به حمام نرفته بود. عصر یک روز بهاری او تصادف کرد، پنج روز در بیمارستان در حالت کما قرار داشت و بعد پر کشید. وقتی امیرحسین را به غسالخانه آوردند، بستگانم مانع شدند، ولی من میدانستم فرزندم مدتی است حمام نرفته. با اصرار وارد غسالخانه شدم و آخرین حمام پسرم را همانند اولین حمامش انجام دادم. هر شب به لحظهای که با امیرحسین درون قبرش خداحافظی کردم، فکر میکنم. او آنجا ماند و من آمدم.»
توران خانم 17 ساله بود که برای اولین بار مردهای را در روستایش –اساس- شست. او مادر، برادر و بسیاری از بستگانش را خودش شسته و کفن کرده است.
او هم مانند استاد حبیب، بابت این کار دستمزد نمیگیرد، مگر این که خانواده متوفی تمایل داشته باشند خودشان هدیهای بدهند.
*نعشکش: عماد بابایی، روح آن مرده!
از غسالخانه میزنم برون. قلبم احساس سنگینی دارد. نمی دانم از بوی کافور و سدر است یا دیدن کفن و حرفهای مردهشورهای شهر.
مشاغل مرتبط با مرگ، نوعی شجاعت و نترسی را طلب میکند. «عماد بابایی» 36 ساله، 4 سال است که کنار شغل آتش نشانی، راننده آمبولانس نعشکش است.
عماد میگوید: «اوایل از این کار میترسیدم. یکبار خیلی ترسیده بودم. مرده در ماشینم بود و مرتب احساس می کردم روح آن مرده از پشت سر می خواهد مرا خفه کند. اما به مرور زمان عادت کردم و الان دیگر ترسی ندارم.»
تلفن که زنگ خورد، او با ماشین نعشکش می رود تا کسی را به سرای آخرتش ببرد.
*چاپخانه: آگهی تسلیت
مشاغل مربوط به مرگ متنوع است. حتی چاپخانهدارها و بنرنویسها هم از قبل مرده، کاسب می شوند.
«محسن رزاقی» کار چاپ بنر را در شهر پلسفید انجام می دهد. 15 درصد درآمد او از چاپ بنرهای تسلیت به دست میآید و 25 درصد هم درآمدش را هم از حکاکی روی سنگ قبرها کسب می کند.
او از کاهش هزینههای تشریفات تدفین در سوادکوه میگوید و به فوت یکی از بستگانش در روزهای اخیر اشاره میکند که خانواده داغدار تصمیم گرفتند هزینهها را به سیل زدهها اختصاص دهند.
*قبرستان: عمو مهرعلی خندان!
به خاطر وضعیت اقتصادی مردم، در پل سفید هیچ پولی بابت قبر از شهروندان دریافت نمی شود. در برخی محلات هم صندوق ذخیره آخرت تشکیل داده اند تا بعد از فوت، کمک خرج هممحلی ها باشد.
هزینه های فوت در سوادکوه گران نیست و اغلب رایگان است. اما در برخی شهرهای کشور قیمت قبر به چندصد میلیون تومان میرسد و حتی مشاغلی مانند گریهکن هم وجود دارد تا با شیون و زاری بر سر مزار، کسب درآمد داشته باشند!
به قبرستان شهر میروم. چهره گورکن برایم آشناست. اوایل امسال بعد از واقعه سیل، از او عکسی انداخته بودم که با دسته ای سیر در دست، حس امید را القا می کرد. آن عکس همه جا پخش شد و چند روز بعد استاندار هم با او ملاقات کرد.
«مهرعلی رجبی» تا مرا می بیند میگوید: «باز آمدی از من عکس بگیری؟!»
عمو مهرعلی که لبخندش را در روزهای وحشت سیل، مهمان مردم کرده بود، سال هاست قبرکنی میکند. او بازنشسته راه آهن است و هیچ درآمدی از این راه ندارد. اگر هم پولی دریافت کند، آن را را خرج افراد بیبضاعت شهر میکند.
با شوخی می گوید: «اگر می دانستم روزی باید به تو گزارش دهم چند قبر کندهام، آمار را جایی یاداشت می کردم!»
زاده سال 1320 است و از جوانی قبر میکند و مرده در قبر میگذارد.
-«وقتی 30 ساله بودم، از ساختمان سه طبقهای به پایین پرت شدم. 12 ساعت مرده بودم، ولی دوباره زنده شدم.» اینها را پیرمرد زحمتکش میگوید و یکی از خاطرات بامزهاش را تعریف میکند: «چند سال پیش در اثر تصادف خودروها به خاطر درگیری چند الاغ در محور سوادکوه، عدهای فوت شدند. مردم با چادر روی خانمی را پوشانده بودند، به گمان اینکه آن زن هم فوت شده است. 20 دقیقه ای رو به قبله بود تا من رسیدم. چادر را کنار زدم و متوجه شدم هنوز بدنش تکان می خورد. او را به درمانگاه رساندم که ساعتی بعد به هوش آمد و هنوز زنده است.»
مهرعلی رجبی چندسال پیش فردی تصادفی را شب هنگام به خاک سپرد. صبح روز بعد در محل تصادف، انگشتان مرده را میبیند که جا مانده بود. آنها را هم برمیدارد و تدفین می کند!
مردههایی بودند که در اثر زخمهای عمیق بوی تعفن گرفته یا دچار سوختگیهای شدید شده بودند. او آنها را هم شست و به قبرشان سپرد.
*پروسه مرگ
سالانه حدود 16 هزار نفر در مازندران فوت میکنند و آمار مرگ و میر در شهرهای استان بیشتر از روستاهاست. مردها هم در مرگ، گوی سبقت را از زنان ربودهاند.
بعضی از مردم از غسالها فرار میکنند و به محض اینکه بدانند شغل فردی غسل دادن میت است، از او فاصله می گیرند. این وضعیت حتی در برخی روابط خانوادگی و فامیلی نیز تاثیر گذاشته است..
از همه این سختی ها دشوارتر آن است که دید اجتماعی به این افراد بسیار منفی است و این حرفه باوجود سختی های زیادی که دارد، در قانون به عنوان مشاغل سخت دیده نشده است.
بسیاری از مسئولان در مناسبت های مختلف برای بزرگداشت اقشار و مشاغل مختلفی نظیر روز معلولان و یا آتش نشانها و پاکبانان، لباس و یا بطور نمادین کار آن اشخاص را برای حمایت و قدردانی انجام می دهند، اما این سابقه وجود ندارد که آنها یک روز برای آشنایی با کار این قشر و قدردانی از آنها در غسالخانه حضور یابند و میتی را غسل دهند!
مرگ پروسهای دارد و کسبوکاری و درآمدی؛ از نعش کشی و مرده شوری و گورکنی تا ملایی که نماز میت و گورتلقین میخواند، نجاری که لحد را میسازد، قنادی که شیرینی آماده می کند، گلفروش، بنرنویس و چاپخانهدار، روزنامهها که پول میگیرند و آگهی تسلیت چاپ میکنند، نگهبانهای قبرستان، قرآنخوان و روضهخوان و مداح، سازنده سنگ قبر و.... مرگ به فقير و غني نگاه نميکند، اما اینجا مرگ کسب و کارعدهای شده است.