شنبه 15 تير 1398-9:55
گفتوگو با داود کیاقاسمی؛ شاعر، ترانه سرا و خوانندهجای طنز در شعر و ترانهی مازندرانی خالی است
ریشه طنز در موسیقی ایرانی بسیار طولانی است. از موسیقی مطربی و تختحوضی و ضربی گرفته تا موسیقی کافهای و فیلمفارسی مسیری را طی کرد. اما در مازندرانی چندان موسیقی طنز نداشتیم، مگر موسیقی کوچهبازاری که گاهی خوانده و شنیده میشد.
مازندنومه؛ سرویس فرهنگی و هنری، علی صادقی+ اشکان جهان آرای: مازندران به واسطه نیما یوشیج خاستگاه تحول در شعر فارسی محسوب میشود. اما این تحولخواهی در شعر مازندرانی بسیار با فاصلهتر از تحول در شعر فارسی رخ داد.
از دهه 80 جرقههایی در شعر تبری ایجاد، رگههایی از نوآوری در تبریسرودهها از سوی برخی شاعران دیده و شنیده و به مرور شعرهایی خارج از قالبهای مرسوم شعر تبری سروده شد و پس از آن هم شعرهایی در قالب شعر نو روی کار آمد. اِساشعر یکی از انواع سرودههای نو تبری است به شکل شعرهای کوتاه که مورد توجه برخی شاعران قرار گرفته است. اما در تمام این سالها شعر طنز و فکاهی جایگاهی در مازندران نداشت.
زبانِ جدی شعر در سرودههای مازندرانی به بیان روابط عاشقانه یا توصیف طبیعت و گاهی هم مسائل اجتماعی میپرداخت و از زبان طنز بهرهای گرفته نمیشد. این در حالی بود که طنز در زندگی و زبان مازندرانیها جایگاه خاصی دارد و در اشعار فولکلور مازندران هم میشود رگههایی از طنز را نیز یافت.
در سالهای اخیر شاعری حقوقدان و در عین حال خواننده و نوازنده سعی کرده که فکاهی را به شکلی جدی به تبریسرودهها پیوند بزند. «داوود کیاقاسمی» با نام هنری «دابو اوپِه» دانشآموخته حقوق در مقاطع کارشناسی و کارشناسی ارشد از دانشگاه تهران و دکترای حقوق عمومی از دانشگاه میسور هندوستان است. علاوه بر عضویت در هیأت علمی دانشگاه شمال آمل، وکالت هم میکند. اما در جامعه وزنِ چهره ادبی و هنری او سنگینتر از جایگاه علمی و حقوقیاش به نظر میرسد.
صفحهاش در فضای مجازی بیشتر به صفحه یک شاعر و خواننده شبیه است تا استاد حقوق. چهار کتاب «جُستاری در حقوق اساسی»، «خرید و فروش اموال دولتی و عمومی»، «بایستههای حقوق کار» و «ساده و سوده از حقوق اداری» را در تخصص خود تألیف و منتشر کرد و کتابهای «آزادی مطبوعات در حقوق ایران» و «دادرسی اساسی در جمهوری اسلامی ایران» را نیز برای نشر آماده کرده است؛ اما در کارنامه هنریاش هم از کارگردانی فیلم کوتاه داستانیِ «شیشِم» تا نویسندگی و اجرای داستان کوتاه تبری «مرغنه جنگی»، شعرسرایی برای آلبومهایی مانند «خوِر بیاردنه»، «آلالهرو»، «بهارِ وا»، «مشتی پِلوِری» و «دلخوا»، ملودیسازی و خوانندگی در آلبوم فارسی «شرقیترین آواز» و انتشار مجموعه شعر فارسی «فریادهایی برای چهارعنصر» به چشم میخورد.
او اخیراً رمانی را با نام «آینههای سرکوه» تألیف کرده که هنوز به انتشار نرسیده است. فیلمنامه بلندِ «تیلویزون»، مجموعه شعرهای فارسی «چراغِ بینفت» (اشعار کلاسیک) و «نرسیده به انقلاب» (اشعار نیمایی)، «آخَرِ هذیانی»، مجموعه شعرهای تبریِ «بِل اتّا بَخونِم» (اشعار کلاسیک) و «زِمسّونِ وَچون» (نیمایی و اِساشعر)، منظومه بلند تبری «اِرباب و رَیِّت» و داستان «هِلا ندومّه چه» از دیگر آثار منتشرنشده کیاقاسمی به شمار میآیند.
با این شاعرِ حقوقدانِ آوازخوان 47 ساله در مورد چگونگی حضور همزمانش در دنیای حقوق، ادبیات و موسیقی و همچنین نگاهش به ادبیات و شعر مازندران و ورودش به عرصه شعر فکاهی بومی گپ و گفتی داشتیم:
*دکترای حقوق دارید و در این رشته مدرس دانشگاه هستید، اما در جامعه شما را بیشتر به عنوان یک چهره ادبیاتی میشناسند. این شاخهها چطور در شما پیوند خوردهاند؟
من از بهار 1370، در اواخر سال چهارم دبیرستان، سر دوراهی ادبیات و حقوق گیر کرده بودم. درسم خیلی خوب بود و در عین حال، همیشه علاقهمند به شعر و ادبیات بودم. از زمان دانشآموزی شعرهایی با حال و هوای آن روزهای خودم میگفتم. در کنکور سراسری 1370، موفق به کسب رتبهی 11 شدم. اما به دلیل علاقه وافرم به شعر، هنگام انتخاب رشته میل زیادی به ادبیات داشتم. در مقابل، اطرافیانم میگفتند حیف است که حقوق نخوانی و بروی سراغ ادبیات. در نهایت حقوق را انتخاب کردم.
با این که به دانشکده حقوق راه یافته بودم، نگاهم به دانشکده ادبیات بود و در کلاسهای درس برخی استادان ادبیات از جمله دکتر قیصر امینپور و دکتر مظاهر مصفا شرکت میکردم. حتی پس از دو ترم حقوق خواندن، نامههای تغییر رشته را از دانشکده حقوق و آموزش کل دانشگاه تهران گرفتم، اما در لحظه آخر یکی از دوستان منصرفم کرد. این دومین بار بود که حقوق برنده نبرد درونی من شد. سومین مرحله جنگ بین حقوق و ادبیات در من، سال 1374 بود؛ زمانی که برای کارشناسی ارشد آماده میشدم. ابتدا ادبیات را انتخاب کردم و توفیقی شد تا بسیاری از کتابهای ارزشمند مانند نهجالبلاغه، گلستان و بوستان سعدی، دیوان حافظ، حافظنامه بهاءالدین خرمشاهی و بسیاری از آثار دیگر حوزه ادبیات را بخوانم.
درواقع، به بهانه کنکور ارشد ادبیات فرصت مطالعاتی ادبیاتی ارزشمندی برای من ایجاد شده بود. اما بعد از حدود چهار پنج ماه خواندن مستمر برای رشته ادبیات، باز ناگهان پشیمان شدم و تصمیم گرفتم همان حقوق را ادامه بدهم. قریب چهار ماه مانده بود به امتحان ارشد نشستم و با قدرت حقوق خواندم و دوباره در همان دانشکده حقوق دانشگاه تهران پذیرفته شدم و حقوق عمومی خواندم. بعد هم در میانه دهه 80 شمسی برای دوره دکتری حقوق به هندوستان رفتم. پس از حدود یک سال و نیم اقامت در هندوستان، فرصت فراغتی برایم ایجاد شد و درآن فرصت، با دلتنگیِ حاصل از دوریِ مازندران، ترانهسرایی به زبان تبری را آغاز کردم.
*در واقع جنگ بین ادبیات و حقوق همیشه در شما وجود داشت؟
بله، و همیشه هم حقوق برنده شد. با این همه، همواره ادبیات برای من مثل یار گمگشتهای بود که لحظهای از جستجوی آن دست نمیکشیدم. با این که حقوق را رسماً به عنوان مسیر آیندهی زندگی انتخاب کرده بودم، اما در عمل ادبیات بر حقوق چیرگی داشت. البته این دوگانگی یک امکان خوبی هم برای من فراهم میکرد؛ به این معنا که وقتی از یکی خسته میشدم، به سمت دیگری میرفتم. درواقع، حقوق و ادبیات در کنار هم مأمنی برای من بودند.
نخستین کتابی که از شما خریدم مجموعه شعری بود به نام «فریادهایی برای چهار عنصر» که در سال 1380 از سوی نشر رسانش منتشر شد. آن کتاب را سه بار خواندم. پس از آن انگار شعر را کنار گذاشتید و سراغ کتابهای حقوقی رفتید و دوباره به شعر برگشتید و حالا تألیفات حقوقی ندارید. این سیر تطور به حال شما ارتباط داشت یا نیاز زمانه بود؟
اشاره خوبی کردید. تألیف کتابهای حقوقی پس از کتاب «فریادهایی برای چهار عنصر» به همین موضوعِ خستگیهای ناشی از یک حوزه و پناهبردنم به حوزه دیگر ارتباط دارد. البته من پس از انتشار مجموعه شعر اولم، بلافاصله از فعالیتهای ادبیام دست نکشیدم.
سه مجموعه شعر برای انتشار آماده کرده بودم که هر بار برای انتشارشان اقدام کردم، به من مجوز ندادند. به همین دلیل مستأصل شدم و به سمت کارهای دیگر از جمله تألیف کتابهای حقوقی رفتم. جالب این بود که این مجموعه شعرها مشکل خاصی هم نداشتند. فقط به دلایل سلیقهای مانع انتشارش میشدند. اتفاقاً خودم فکر میکنم بهترین آثارم همانها هستند که منتشر نشدند؛ «نرسیده به انقلاب»، «چراغِ بی نفت» و «آخرِ هذیانی». «آخر هذیانی» را در سال 1382 سرودم؛ یک شعر بلند است که به تنهایی با یک تعداد طرح نقاشی حدود 40 صفحه می¬شود. این تنها شعر آزاد من است که خیلی آن را دوست دارم. ساختاری روایی دارد و از دردهای من در آن سالها حکایت میکند. تمام آن دردها در این کار منفجر شدند. شعری که سه لایه مجزا دارد و برای هر کدام از این لایهها نشانهگذاری کردم که مخاطب را تا پایان کار نگه دارد. در میانههای شعر قطعات ترانه وجود دارد و شعر حالت موزیکال پیدا می¬کند. اثری است با ساختار مونولوگ تئاتری که به این شکل هم قابلیت اجرا دارد.
*هنوز هم قصد انتشار آن کتابها را ندارید؟
اگر مجوز بدهند حتماً انتشارشان میدهم. اگرنه، به انتشار الکترونیکی آنها فکر میکنم. به کسب درآمد از کتابها نگاهی ندارم. فقط نگران ثبت نشدن این آثار هستم.
*میتوانید به کتاب صوتی هم تبدیل کنید.
بله. این راهکار هم وجود دارد. البته برای این کار، به کمک دوستان آشنا به این حوزه نیاز دارم. اساساً آنقدر درگیری در حوزه تألیف دارم که به حوزه انتشار زیاد توجه نمیکنم. فقط این اواخر با کمک فضای مجازی توانستم بخشی از آثار و اندیشههایم را انتشار بدهم.
*اهل موسیقی هم هستید و آلبوم هم انتشار دادهاید. در جنگ بین ادبیات و حقوق، موسیقی از کجا پیدا شد؟
موسیقی همیشه همراهم بود. تعزیه خوانی در بین اجداد مادریام یک هنر مقدس بود. از خردسالی با نغمههای موسیقی، خاصه موسیقی مازندرانی، زندگی کردم. در میانهی دهه 70 شمسی در فرهنگخانه مازندران مدتی کوتاه نزد استاد احمد محسن پور آموزش آواز مازندرانی دیدم. همانجا طی چند جلسه «لَلـهوا»نوازی را نزد «سید جمال محمدی» در حد مختصری فرا گرفتم و پس از آن دیگر به طور جدی به فراگیری موسیقی نپرداختم. با این حال، به عنوان ترانهسرا و تصنیفسرا، ارتباطم را همواره با هنرمندان موسیقی حفظ کردم و از آنها نکات زیادی آموختم.
شاملو میگوید «گمشده من موسیقی است. میخواستم موسیقی بدانم و هیچ وقت موسیقیدان نشدم و این تنها حسرت زندگی من است. هرچند شعر من پر از موسیقی است و میخواستم گمشدهام را در شعر پیدا کنم.» راستش، من نمیخواستم حسرتی شاملووار در دلم بنشیند. نه این که بروم سازی یاد بگیرم، بلکه گمشده خودم را در موسیقی با ترانهسرایی، تصنیفسرایی و بعدها ترانه خواندن و ملودیساختن پیدا کردم و به این ترتیب، نیازهای موسیقایی خودم را جبران کردم. البته چنین هم نیست که نخواسته باشم ساز یاد بگیرم؛ نمیشد یاد بگیرم. هر بار سازی میخریدم و مدتی کار میکردم، اما موضوعی جدیتر پیش میآمد و سراغ آن میرفتم و ساز را رها میکردم. اتاق من قبرستان سازهای خریده شده و استفاده نشده است. راستش، من هیچ وقت نتوانستم خودم را متقاعد کنم که یکی دو سال وقف آموختن یک ساز بکنم. همیشه دغدغههای بزرگتری در ادبیات و حقوق داشتم که مرا قویتر و بیشتر به سمت خودشان جذب میکردند.
*ترانهسرایی شما سبک خاصی دارد که متعلق به خودتان است. شبیه دیگران نیست. به ویژه در ترانههایی که برای آهنگهای فولک یا نوستالژیک قدیمی بازسازی کردید، خیلی به متن اصلی وفادار هستید و سعی میکنید بر همان وزن بمانید. اما در ترانههای نزدیک به کارهای کودکانه هجاهای کوتاه و ریتمیک دارید. اینها ویژگی آثار شماست. با آشناییتان از موسیقی، وارد شاخههای گوناگون در سرودن شدید. حتی ترانه فکاهی را آغاز کردید و جدی گرفتید. کسی در مازندران ترانه فکاهی نمیگوید. در حالی که بزرگان موسیقی ایران مانند ابوالحسن صبا یا علینقی وزیری ترانه فکاهی میساختند و جواد بدیعزاده و ایرج ترانه فکاهی میخواندند. تا کنون شاعری در مازندران وارد این عرصه نشد. چطور شد که به این سبک رسیدید؟ پژوهش کردید و دیدید که جای خالیاش حس میشود؟ یا نیاز جامعه، شما را به این سو برد؟ مانند ترانه فکاهی «قوقولیقو» که با ساختاری منسجم، کم از ترانه «ماشین مشدی ممدلی» ندارد.
من با بزرگان موسیقی مازندران از سالهای آغازین جوانی مصاحبت و مجالست داشتم. با استاد محسنپور و برخی دیگر از بزرگان موسیقی مازندران مدتها در ارتباط بودم. در دهه 60 و اوایل دهه 70 که آلبومهای «اِفتاب تِه» و «اِسّاره سو»، «بِهار مونا»، «شوار» و «بهارانه» منتشر شدند خیلی خوب بودند، اما موسیقی سنتی مازندران کم کم به تکرار افتاد. حتی با تمام احترامی که برای استاد محسنپور قائلم و بیگمان زحمات زیادی برای موسیقی مازندران کشید، آن اواخر به سمت تکرار حرکت کرد. نه تنها موزیسینها، بلکه شاعران ما نیز به همین سمت پیش رفتند. تمام مضامین و حرفها تکراری شدند. در واقع، در دهه 60 حرفها و ملودیها جذاب و جدید بودند، اما رفته رفته تکراری شدند. به همین دلیل مخاطب کم کم به چند ترانه قدیمی پاپ مازندرانی رجوع کرد و بعد هم سراغ موسیقیهای جدید پاپ مازندرانی رفت.
سعی کردم در کنار خلق آثار سنتی که دوستانِ اهل موسیقی میخواستند، آثار جدیدتری هم ارائه کنم؛ برای مثال، قطعه «لالایی برای شهید» که در آلبوم «بهار وا» با تنظیم «فضلالله دهقان» وخوانندگی «اکبر رستگار» منتشر شده یک کار سنتی است، اما کارهایی که برای خانم «فاطمه مهلبان» سرودم، کارهای جدید و جوانپسند است. گرایش من به سمت ترانههای طنز هم از این نیاز درونی به تجربه کردنِ فضاهای تازه و متفاوت حاصل شد.
*یکی از دیدگاههای شما اصلاح اشعار بومی فولکلور است. در آثار مختلفی نیز این کار را انجام دادید. دلیلتان چیست؟
شعر و ترانه در موسیقی قرار است مفهومی را در یک ساختار منسجم و با یک زبان هنری به مخاطب انتقال بدهد. اما گاهی در اشعار فولکمان با ساختار و ترکیبی روبرو میشویم که انسجام لازم را ندارد و گاه حتی صدر و ذیلش با هم تناقض دارند؛ مثلاً در ترانه «تِه مَله سنگتراشون» از آثار ماندگار زندهیاد احمد بختیاری میخوانیم:
تِمومِ مَله رِه مِن بَزومه پا (تمام محل را برای پیدا کردنت زیر پا گذاشتم)
دیگِر نمبه تِه مله (دیگر به محلهات نمیآیم)
تناقضش در این است که از یک سو خواننده به محله معشوقهاش میرود و کوچهکوچهاش را میگردد و از سوی دیگر، به او میگوید دیگر به محلهات نمیآیم! بیشتر ابیاتی که در این ترانه خوانده میشود، نسبتی با این گوشواره ندارد. من تحلیلی به این شکل بر این ترانهی قدیمی صورت دادم و به این نتیجه رسیدم که این گوشوارهی «دیگِر نمبه تِه مله» باید معنای جملات قبلی را تکمیل کند، نه آن که با آنها معارض باشد. منظورم آن است که من حتی در آن فضای موسیقی سنتی که گاهی دوستان از من درخواست شعر دارند، تلاش میکنم یافتههای ذهنی خودم را پیاده کنم تا با طیف گستردهتری از نسل جوان ارتباط برقرار کند.
*با هنرمندان موسیقی پاپ مازندرانی نیز همکاری میکنید؟
بله، در حال حاضر تمام دلمشغولی موسیقایی من فعالیت در عرصه موسیقی پاپ مازندرانی است، به ویژه کارهایی که برای خانم «فاطمه مهلبان» با تنظیم دوست خوبم، «بنیامین عمران»، انجام میدهم. کارهای زیاد و خوبی آماده انتشار داریم. غیر از این کارها، خودم هم وارد عرصه خوانندگی شدهام. اساساً امروزه ترجیح من این است که کارهایی که شعر و ملودیشان را خودم ساختهام، خودم بخوانم. دلایلش هم یکی این است که شاعر و ملودیساز معمولا مظلوم واقع میشوند و کسی نامی از آنها نمیبرد و دومی هم این است که اینها اندیشههای من است و حس میکنم حرفهای خودم را خودم باید فریاد بزنم هرچند با صدای گرفته و نارسا. معتقدم این طوری تأثیرگذاری بیشتری خواهد داشت.
قصه گرایش شما به کار طنز در شعر مازندرانی چیست؟
ریشه طنز در موسیقی ایرانی بسیار طولانی است. از موسیقی مطربی و تختحوضی و ضربی گرفته تا موسیقی کافهای و فیلمفارسی مسیری را طی کرد. اما در مازندرانی چندان موسیقی طنز نداشتیم، مگر موسیقی کوچهبازاری که گاهی خوانده و شنیده میشد. ما موزیکهای فولکلور متعددی داشتیم که من روی آنها خیلی تحقیق کردم؛ مثلاً زنان در عروسیها هنگام سنت «عاروس حموم» (به حمام بردن عروس) و «عاروس بساتن» (آرایش کردن عروس) میخواندند:
تِه گِتی مِن سوسوس نوومه / ایشالاره
احمدِ (نام فرضیِ داماد) عاروس نوومه / ایشالاره
بَدی تِه رِ سوسوس هاکردمی / ایشالاره
احمدِ عاروس هاکردمی / ایشالاره
تِه گتی من درزِن نوومه / ایشالاره
زینتِ (نام فرضی خواهرِ داماد) برارزن نوومه / ایشالاره
بَدی تِه رِ درزِن هاکردمی / ایشالاره
زینتِ برارزن هاکردمی / ایشالاره
خب، این هم نوعی طنازی است. من هیچ وقت این ترانهخوانی جمعی را از نزدیک ندیدم و فقط صدایشان را میشنیدم؛ چون هیچ مرد و پسری اجازه نداشت وارد این محافل زنانه عروسیها شود. با این همه، این قطعه را بازسازی و بازسرایی کردم که با تنظیم و صدای دوستان خوبم، آقایان «حنیف شهمیرزادی» و «علیاصغر رستمی»، در یک کنسرت اجرا شد و مورد استقبال هم قرار گرفت. خوشبختانه امروز یک گروه موسیقی بانوان در آمل هم این قطعه را در اجراهایشان میخوانند. اما شاید ندانند چه کسی آن را چند سال پیش اول بار از دل فرهنگ فولک در حال احتضار بیرون کشید و احیا کرد.
*مثل قطعه «اِفتاب زود دَر بِرو» که استاد محسنپور از یک آیین کودکانه در مازندران ساخت.
بله. یک رسم کودکانه بود که بچهها هنگام آفتابگرفتگی در مازندران انجام میدادند و شعری مَتَلوار همراه آن میخواندند و حالا تبدیل به قطعهای زیبا در موسیقی ما شد. البته این قطعه، طنز نیست. در فولک میتوانیم رگههایی از شعر و موسیقی طنز را هم پیدا کنیم، اگرچه چندان نمونههای خوب و ارزشمندی نیستند؛ مثلاً «محمد خِشخون» پیش از انقلاب میخواند:
مگر شهر بابلِ چوفروشمه
مگر امیرکلای سازهروشمه؟
مگر شهر جویبارِ باکلهروشمه؟
مگر من سمنونِ نمِکه روشمه؟
محمد خِشخون بیسواد و باهوشمه
مخلص دستهجمعِ نوارفروشمه
این ترانه با تَهمایههایی از طنز بود و در عین حال، امروزه از دیدگاه مردمشناسی هم ارزشمند است، چون در قالب طنز محصولات شهرهای مختلف را بیان میکرد. اما می¬توان حدس زد که احتمالاً قصد خواننده طنز نبود. تواناییاش در این حد بود که به این شکل ترانه بگوید یا قصد داشت با جلب توجه مخاطب، او را ترغیب به خریدن و شنیدن نوارش کند. گاهی هم این خوانندهها قصدشان این بود که حرف جدی بزنند و امروزه حرفشان حالت طنز پیدا کرد؛ مثلاً ما امروزه با قطعه «باریکلا شعبون کدخِدا» میخندیم، در حالی که این قطعه طنز نیست، یا این قطعه موسیقی:
مِلوک برو بوریم بابول سینِما / مه ملوک جان
پیرهن بلن گیرمه با کفش سیا / مه ملوک جان
اینها طنز نبودند، بلکه زندگی روزمره آن زمان را با واژههای دم دستی بیان میکردند. اما امروزه خندهدار به نظر میرسند.
من فکر میکنم اگر قرار باشد با اندکی تخفیف و آسانگیری، از ترانه طنز در موسیقی مازندرانی نام ببریم، دو اثر معروف از زندهیاد «حسین حسینزاده» در صدر قرار میگیرد؛ یکی، ترانه «سید خانم جان» است که این طور گفته میشود او عاشق دختری به نام «سید خانم» بود و پس از نرسیدن به معشوقه، این ترانه را از روی لج سرود و خواند:
این ورِ همِن، اون ورِ همِن، رضا چَک بلِن، حسین بِتیمن، داوود گِلِسِن، تِرِه خوانه سید خانم جان
ای بوِم کی و کی تِرِه خوانه سید خانم جان،
همه خر و خی تِرهِ خوانه سید خانم جان
در واقع، خواننده معشوقهاش را پس از ازدواج با شخصی دیگر، دست میاندازد و مسخره میکند. میشود گفت این نوعی dislove مازندرانی است و شاید از اولینهای آن هم باشد که زندهیاد حسینزاده خالق آن است. این به نظر من به هر نیتی که سروده شده باشد، تا حد زیادی طنز است. من این ترانه را بر اساس همین وزن بازسازی کردم که باز هم در کنسرتی با تنظیم و صدای «حنیف شهمیرزادی» و «علیاصغر رستمی» اجرا شد:
بَوم كي و كي تِره خوانه نازگلي جان!
كوهي و دشتي تره خوانه نازگلي جان!
كَتول ايا، نكاي تيكا، ساريِ سيكا، شاهي شوكا، بابل ميچكا، آملِ وركا تِره خوانه نازگلي جان!
اَي بَوم كي و كي تره خوانه نازگلي جان! زيراب ككي تِره خوانه نازگلي جان!
عمونوروزخون، نوروز سلطون، دم بهارون، با شه برارون، سمندسوارون، بمو مازرون، سر خيابون، بين دلخواهون، بَيه ته خواهون، بوته ته قربون، يار مهربون، مه دل ارمون، دل بي¬درمون تره خوانه نازگلي جان!
اَي بَوم كي و كي تره خوانه نازگلي جان! سالاره مردي تره خوانه نازگلي جان!
اين ورِ چالوس، اون ور چالوس، ببر كَندلوس، پلنگ زانوس، تِره كِنده لوس، تره دارنه دوس تره خوانه نازگلي جان!
اي بَوم كي و كي تره خوانه نازگلي جان! شير شهسواري تره خوانه نازگلي جان!
عموبينجه كار، بينجه بزو بار، نيسون سوار، بُورده تا بازار، ميدون كنار، هنيشته خار خار، بكشيه سيگار، بَروته شه بار، بخريه گوشوار، بوته اسا مار، بُوريم خواسهگار، بوم جانه يار، مه دل هزار بار تره خوانه نازگلي جان!
اي بَوم كي و كي تره خوانه نازگلي جان! بازارِ مردي تره خوانه نازگلي جان!
بوم كيجا كي تره خوانه نازگلي جان! اي بوم كيجا كي تره خوانه نازگلي جان!
ريكا دابويي تره خوانه نازگلي جان!
در این بازسرایی، تلاشم این بود که در کنار بیان آیین نوروزخوانی و برنجکاری و خواستگاری، انواع جانوران جنگلی را به فراخور نام ببرم و نیز به نیتِ همگرایی مناطق مختلف استان، شهرهای شرق تا غرب استان را به هم پیوند بدهم.
ترانهی دیگری که زندهیاد حسینزاده میخواند «اُمِّ لَیلا» است و در آن هر بار با شوخطبعی میگوید: «اُمِّ لَیلا بَوِّه مِه فِدا» (املیلا فدای من بشود). نمیگوید: «اَمِّ لیلا بَوِم تِه فِدا» (ام لیلا فدای تو بشوم)! این هم تا حد زیادی طنز است و معلوم است که خواننده با شیطنت، قصد خنداندنِ مخاطبان را دارد. در جایجای متن هم نامِ روستاهای اطراف جویبار را میبرد و با مردمانشان شوخی میکند. اما اینها همه ناگهانی و مقطعی بودند و به جریانی فکرشده و مستمر تبدیل نشدند.
*«علی گلپور» هم اثرهای مشابهی دارد، مانند «مِن دِ تا زن داشتِمه / من چَندِه غم داشتِمه / اسا بیَمو عیدی / زنان خاننه خرجی / خورد زنا دِوَندی / گت زِنا چادری ...» یا: «این شهر و اون شهر، مشتی صنمبر...بابل و ساری، ماشین سواری... این جه و اونجه، مشتی خدیجه...» اما باز هم فکر میکنم در حد جرقه بود، یا این که در همین حد توانایی داشتند. یا شاید هم چون شاعران آن دورهها شعر طنز مازندرانی نمیسرودند، ادامه پیدا نمیکرد.
درست است. من همیشه جای خالی طنز را در شعر و موسیقی مازندرانی حس میکردم. حدود 15 سال پیش همین اندک موسیقیهای طنز مانند «سید خانم جان» را در ماشینم گوش میدادم. آن زمان برخی اطرافیان به من میگفتند گوش دادن به این موسیقیها در شأن شما نیست. در حالی که من دنبال رگههای طنز در موسیقی مازندران بودم. دیگران این قطعهها را ترانهی سطحی و کوچهبازاری میدیدند و من حسی را میشنیدم که در آثار جدی موسیقی مازندران مفقود بود. همین منع کردنها مرا بیشتر تشویق میکرد که برای اثبات درستیِ مدعایم به سمت بازسازی اشعار طنز مازندرانی بروم و کم کم به سرودن اشعار طنز با ملودیهای مستقل روی بیاورم.
*این فرآیند ادامه خواهد داشت؟
صد در صد. این یک روند مستمر است. قصد نداشتم که با یکی دو اثر ذائقه طنز و نگاه اجتماعیام را در شعر مازندرانی ثبت کنم و ادامه ندهم. من یک آلبوم طنز دارم که منتشر نشده است. اتفاقا استقبال خوب و بازخورد مناسب جامعه نشان میدهد که این مسیر باید ادامه پیدا کند؛ برای مثال، ترانه طنز «مرغونِ زِبون» در اندک جاهایی که اجرا شد، مورد استقبال خوبی قرار گرفت:
کلاج گنه: غار غار
کلاج گنه: غار غار
کلاج گنه: غار غار غار غار
از دس خاله شیمار
خاله شیمار لَوِنه
گزنا ره پشته وَنّه
مه کنگه پشته زنّه
از دس خاله شیمار
کلاج گنه: غار غار غار غار غا... الخ...
آغاز این شعر با دو بیت از مولاناست که گفته است: «ای سلیمان در میان زاغ و باز / حلم حق شو با همه مرغان بساز / ای دوصد بلقیس حلمت را زبون / اِهدِ قومی اِنهم لایعلمون». سلیمان حاکم زمانه بود. این شعر نقدِ مدیریت کلان در جوامع است و بحث تساهل و تسامح را مطرح میکند. این را از یک سو از این شعر مولانا و از سوی دیگر از یک مَتل در فولک مازندرانی الهام گرفتم. البته کمی هم ریشه در ذهنِ حقوق عمومی من دارد.
اینها با زبان طنز مفاهیمی جدی را بیان میکنند و فلسفه دارند؛ هر مرغی از بالادستی خود شاکی است. در پایان، هدهد که مرغ پیامرسان سلیمان نبی بود، میآید و پیام نهایی را ابلاغ میکند. اسم این ترانه «مِرغون زِوون» است، یعنی زبان پرندگان؛ یا همان «منطقالطیر». نقد قدرت است و میگوید که کسی نمیماند. پس بالادستی بهتر است با رفق و مدارا با پاییندستی برخورد کند. وگرنه، این دور باطل جنگها و خونریزیها همچنان ادامه خواهد داشت.
ترانه «قوقولی قو» در واقع نقدِ سرمایهداری پلشت است. ترانهای که با تنظیم دوست خوبم «مهدی حسنزاده» و با صدای خودم اجرا شد و انتشار یافت و اتفاقاً مورد توجه زیادی قرار گرفت. در این ترانه که با زبان میانه فارسی و مازندرانی سروده شد، برخی سوءرفتارهای اقتصادی و شخصمحورانه جامعه مورد انتقاد قرار گرفته است. درواقع، این ترانه نقد سرمایهداری پلشتِ انحصارطلب و تکخور جامعه است:
یَک قِران پول پَیدا کردم / قوقولی قو قوقولی قو
همه رِه دعوا کردم / قوقولی قو قوقولی قو
شِه خِد رِه رِسوا کردم / قوقولی قو قوقولی قو
مردِمِ نون رِ خوردِم
مالِ وِشون رهِ بردِم
شِه آبرو رِه دادم
نون رِه به دست آوردِم
راسّی راسّی غَوغا کردِم / قوقولی قو قوقولی قو... الخ...
ترانهی طنز دیگری چند سال پیش نوشتم که با درهمآمیزی و بازسازی دو ترانهی قدیمی و یک متَل ویک مثَل مازندرانی، به مجموعهای از مسایل اجتماعی و رفتارهای نادرست مدیریتی نیشخند تلخی میزند:
درویشِخل ره شهرداری بزونه
بینج دله چه خارخاری بزونه
سورک ره ای فرمونداری بزونه
ساری دلِ کناری بزونه
پشمالی بیارده اسا اغوزدار
چتی ونه بَوه خدا امه کار؟
ها بله بله بله بله آله باله
ها بله بله بله بله ممرز چاله
ننه گته راغون هاده
چراغ ایوون هاده
باغ لاریجون هاده
نون هاده، دندون هاده
اسا کا هرچی هدایی عقل فراوون هاده
*
هرکجه شهرک صنعتی بزونه
تالار و باغ خلوتی بزونه
هچکی ندونه چه اِتی بزونه
وام بیتنه کجه پتی بزونه؟ ... ]تکرار گوشواره[
*
هرجا دانشگا حسابی بزونه
بنگاه ملک اربابی بزونه
فوق لیسانس قلابی بزونه
کتاب دنیه، کبابی بزونه... ]تکرار گوشواره[
«عجب پِشمالی بیارده اینتا اَغوز دار» مَثلی است که برای به سخره گرفتن یک رفتار یا زیر سوال بردن آن به دلیل بینتیجه بودنش به کار گرفته میشود؛ به این معنی که درخت گردو عجب هلویی داده است! در واقع، از کولاژ دو ترانه قدیمی و یک متَل کودکانه (آله باله) و یک مثَل سائر، این ترانه را ساختم که نقدی است بر سوءرفتارهای مدیریتی و اجتماعی اعم از تأسیس شهرداریها در روستاها و فرمانداریها در شهرهای کوچک، توسعهی بیبرنامهریزی و قارچگونهی دانشگاهها، گسترش بنگاههای مشاور املاک که جنگل و ساحل و شالیزار را به حراج میگذارند، پر بودن غذاخوریها و خالی بودن کتابفروشیها و نظایر آن، که دیگر قصههایی پرغصه شدهاند.
*سالها پیش، منظومه روایی بلندی به نام «اِرباب و رعیِت» نوشتید، شبیه فرم شعر «پریا»ی شاملو.
درست است. در آن منظومه پازلهای مختلفی از قطعات فولکلور مازندرانی را گرد هم آوردم و لابهلایش را با تخیل خودم افزودم و یک اثر جدید و مستقل به زبان تبری خلق کردم. ترانههایی را هم با شعر و ملودی خودم وارد این منظومه کردم. میتواند با وجود شخصیتهای مختلف از حیوانات تبدیل به یک نمایش رادیویی موزیکال شود. در جایی وَگ (قورباغه) میخواند:
هوا اَی بَیه تاریک و
لَل بِمو باریکباریک و
مِه تنِّ گیرنه پنّیک و
دِل کنِّه جریک جریک و
وچون کِنِّنه ریک ریک و
سیکاکِتهئون بیک بیک و
بمردن بَیه نزدیک / بمردن بیه نزدیک
ترانه دیگری در این منظومه هست که نقد جدی بر اجحافهای کارفرمایان در حق کارگران در محیطهای کار وارد میکند:
اِرباب دارمِه پهلوونه
شو رَسِنه مهرِبونه
روز کا بونه حموم شونه
مِه رِه تا وینِّه، سَگ بونه
اِرباب شِه تن رِه لیف زَنِّه
بالا پایین ردیف زَنِّه
دِز نییه امّا کیف زنه
مِه مِزِّ اَی شِه جیف زَنِّه
این هم طنز است، ولی حرفهای کاملاً جدی در آن زده میشود.
*نکته اینجاست که این ظرفیت طنز و طنازی را در زبان مازندرانی داشتیم. اما به طور جدی وارد موسیقی ما نشد. شعرهای ما عموماً به طبیعت و عشق و کارآواها ربط داشت. دلیلش چیست؟
حق با شماست. موسیقی ما به نسبت غنی است، اما زیادی جدی است و مثلاً در قیاس با موسیقی همتباران گیلانیمان، درونمایههای حزن و اندوهِ بیشتری دارد؛ در واقع، وجه طربانگیز و شاد موسیقی گیلان بیشتر است و به همین دلیل بیشتر مورد توجه جامعه ایرانی قرار گرفته است. موسیقی مازندران با وجود گستردگی بیشتر، بخش عمدهاش غم و سوت و مویه است. انواع گوشههای آوازی ما از صنم و امیری و طالبا گرفته تا نجما و کتولی و هرایی و نیز لالاییها (موسیقی گَهرهسری) و کیجاجانها، بسیار ظرفیت بالایی دارند. فقط باید از این ظرفیتها با فرم و محتوای جدید نیز بهره برد و موسیقی و شعر مازندران را از پوستهای که در آن مانده است بیرون کشید و دایره آن را گستردهتر از پیش کرد. گامی که در شعر طی یکی دو دههی اخیر با قالبهایی مانند اساشعر برداشته شد و من نیز به سهم خود تلاش میکنم در فضایی جدید و به روز، آن را کاربردیتر و جذابتر کنم.
*فضای مجازی فرصتی برای دیده شدن همه ایجاد کرده است. بسیاری از بزرگان امروز ادبیات مازندران در فضای مجازی حضور ندارند و دیده نمیشوند و جامعه هم آنها را نمیشناسد. اما افراد نوظهوری روی کار آمدهاند که آثار قابل توجه و درخوری هم ندارند، ولی به مدد فضای مجازی معروف و شناخته شدهاند. این از نظر شما آسیب است یا فرصت؟
هر موضوعی معایب و مزایای خود را دارد. فضای مجازی امکان بزرگی است که در دسترس هر کسی هست. مهم این است که چه استفادهای از آن بشود. من خودم در همین فضا با دوستان خوبی در ارتباط قرار گرفتم و توانستم دست به کارهایی بزنم که تا پیش از این، یا ممکن نبود و یا بسیار دشوار بود؛ برای مثال، من شعرهای آلبوم «دلخوا» را با دوست هنرمندم، «مجید رئیسیان»، سراسر در فضای مجازی، مصراع به مصراع و بیت به بیت، هماهنگ کردم و بستم. یا تمام کارهای مشترک من با آقای «بنیامین عمران» و خانم «فاطمه مهلبان» در همین فضای مجازی شکل گرفته است.
خب، این فضا معایبی هم دارد و مثلاً یک آدم میآید لاطائلاتش را در آن منتشر میکند. نمیتوانیم جلوی او را بگیریم حتی اگر محصولش ضعیف باشد. اصلاً او برای پراکندن کارهایش در این فضا نیازی ندارد از من و شما اجازه بگیرد. با این همه، میتوان با شیوههایی فکرشده ذائقه مخاطبان را ارتقا داد تا دست به انتخابهای درست بزنند و وقت خود را وقف آثار ارزشمند کنند. به این ترتیب، آن افراد نوظهورِ ضعیف یا رفته رفته حذف می¬شوند و یا ناگزیر سطح کار خود را ارتقا میدهند. نقش رسانههای جدی در این زمینه بسیار پراهمیت است. معتقدم در مجموع حضور رسانهها و افراد جدی در فضای مجازی تأثیر خودش را میگذارد. فقط نباید میدان را خالی کرد. درواقع، نگرانی در این نیست که افراد ضعیف در فضای مجازی حضور دارند، بلکه در این است که افراد قوی به هر دلیل میدان را خالی بگذارند.