يکشنبه 30 تير 1398-1:0

گزارشی از بانوی سرپرست خانواده که با بلال‌فروشی روزگار می‌گذراند

دکه‌ی کنار جنگل

...کبرا اشک می ریزد و با هق هق می گوید: «توان‌ام کم شده، هزینه‌ها هم سرسام‌آور است.گاهی از زندگی ناامید می شوم. تنها دلیل ادامه‌ی حیاتم، دخترم است و احساس مادرانه هایم. خرید کتاب و جزوه های درسی،کرایه رفت و آمد، هزینه دارو، اجاره خانه و... با کدام درآمد آخر؟! آن هم بدون آینده و حتی بیمه ای!...» و بعد از من می پرسد: «خانم جان! آخر و عاقبت ما در این کشور چه می شود؟»


مازندنومه؛ سرویس اجتماعی، حسین جمشیدی: در محل کار بودم که «کبرا» تلفن کرد. شماره ام را به طریقی پیدا کرده بود. پشت تلفن متوجه شدم با زنی درمانده و نیازمند توجه مواجهم

نشانی اش را گرفتم و در یک روز گرم تابستانی به سراغش رفتم. کنار خیابان بساط بلال‌فروشی داشت. همان اول آشنایی گفتم: «من مسئول نیستم، فقط می توانم دردهایت را بشنوم و بازتاب دهم.»

آه سوزناکی کشید و گفت: «به من گفتند تو به درد‌دل های امثال ما گوش می کنی! همین که احترام گذاشتی و با یک تلفن حاضر شدی به اینجا بیایی خوب است!»

*کم توقع، اما رنجیده!

روبه روی من زنی کم توقع، اما رنج کشیده ایستاده بود. او در نبود گوش های شنوا، به یک خبرنگار اعتماد کرده بود تا حرف های دلش را  بزند.

کبرا 39 ساله است. 22 سال پیش ازدواج کرد. یک فرزند دانشجو دارد و شوهری که از همان روز اول ازدواجش معتاد بود. زمان ازدواج از اعتیاد شوهرش مطلع نبود، ولی بعد گذشت 6 سال از زندگی مشترک، با تغییر چهره، به اعتیاد شوهرش پی برد.

می پرسم: «چرا زمانی که متوجه اعتیاد همسرت شدی، سعی نکردی ترکش دهی؟»

پاسخ می دهد: «14 مرتبه او را کمپ بردیم و تلاش کردم ترک کند، اما دوباره به سمت مواد کشیده شد. دیگر از پاکی شوهرم ناامید هستم.»

کمی مکث می کند و ادامه می دهد: «تا چند سال پیش که اوضاع اقتصادی بهتر بود، از پس مخارج زندگی بر می آمدم، ولی حالا زورم نمی رسد.»

کبرا علاوه بر فروش بلال، در فصل زراعت برنج، نشا و وجین می رود، خانه ها را نظافت می کند، حتی گاهی خزه درختان جنگلی را جمع می کرد و کیسه ای 100 تومان می فروخت. سن زیادی ندارد، اما دیسک کمر دارد و نمی تواند کارهای سخت انجام دهد.

از شنبه تا سه شنبه در رستورانی ظرف می شوید و آخر هفته ها با کمک برادر و دامادش، شیربلال می فروشد.

*«3 روز آخر هفته چه قدر از بلال فروشی درآمد داری؟»

-هم بلال می فروشم و هم هندوانه و از چهارشنبه تا جمعه حدود 100 هزارتومان درمی آورم.»



به این جا که می رسد، نفس عمیقی می کشد و به کومه‌ی بی در و پیکرش که کیسه های بلال در آنجا قرار دارد، اشاره می کند و می گوید: «اداره راه و مسئولان ذی‌ربط به من اجازه نمی دهند اینجا سرپناهی داشته باشم و اگر برای این کیمه را که با لَلٍه(نی) و با کمک برادر و دامادم ساخته ام، تا سایبان برای من باشد، در بگذارم، آن را خراب می کنند. من که نمی توانم هر شب کیسه بلال و هندوانه ها را با خود ببرم و دوباره روز بعد به اینجا بیاورم!»

بلال و هندوانه های کبرا گاه مورد دستبرد سارقان قرار می گیرد و گاه نیمه شب خوراک گاوها می شود.

آن سوی جاده کانکسی را نشانم می دهد و می گوید: «آن را ببین! متعلق به جنگلبانی است که سال‌ها بلا استفاده رها شده. هر قدر التماس کردم که شب ها وسایلم را آن جا قرار دهم تا دزدیده نشود، قبول نکردند.»



کبرا برای در اختیار گرفتن کانکس به اداره کل متبوع هم مراجعه کرد. آن جا کسی از وجود چنین کانکسی خبر نداشت. با کمک نقشه های ماهواره‌ای، کانکس را در اینترنت پیدا کردند، ولی در نهایت پاسخ دادند که بیت المال است و چنین اجازه ای ندارند!

این هم طنز تلخی است! متولیان یک اداره از وجود کانکس متعلق به خود خبر ندارند، سال هاست در گوشه ای رها شده، اما وقتی حرف استفاده از آن برای یک زن زجرکشیده، بدسرپرست و نیازمند به میان می آید، پاسخ می دهند بیت المال است!

*سایه‌ای به نام شوهر!

آمار زنان سرپرست خانوار در کشور به 3 میلیون و 200 هزار نفر رسیده است. در مازندران هم نزدیک به دوهزار زن سرپرست خانوار زیرپوشش تامین اجتماعی هستند و آمار زنان زیر پوشش کمیته امداد مازندران هم از مرز 2 هزار و 500 نفر گذشته است.

کبرا باید علاوه بر فرزندش، مخارج شوهرش را که تنها نامی برای اوست، تامین کند. او از 8 صبح تا 6 غروب در رستورانی ظرف می شوید و درآمد ماهیانه اش با فروش بلال و هندوانه، به زور به 900 هزارتومان در ماه می رسد که 600 هزار تومان آن اجاره خانه است.

می گوید: «دخترم دانشگاه می رود و به خاطر رشته تحصیلی‌اش باید برایش لب تاپ بخرم که نمی توانم. تازه فرزندم از کودکی بیماری آسم داشته که هزینه خرید داروهای او هم به مخارج زندگی‌ام اضافه می شود.»



در حین صحبت هایم با کبرا یک مشتری برای خرید بلال می آید. مشتری چانه می زند تا ارزان‌تر بخرد. بالاخره موفق می شود تخفیف بگیرد.

هر بلال را 2 هزار تومان می فروشد؛ ارزان تر از جاهای دیگر. می گوید بیشتر از این نمی خرند از من.

سایه‌ی به اصطلاح «شوهر» بالای سر این زنان بدسرپرست است، به همین دلیل آن طوری که شایسته است، زیر چتر قوانین حمایتی نیستند.

کبرا به ادارات زیادی مراجعه کرده، اما حضور شوهر مانع شده تا مورد حمایت قرار گیرد.

*از پاسخ می‌مانم

کبرا زمانی به جنگل می رفت تا «کاشم و کریک» -خزه ها و خاک‌برگ جنگلی- جمع کند و بفروشد.

روزی برای جمع آوری خزه به جنگل رفته بود. 12 کیسه را به دوش گرفت که به ناگاه از سرازیری غلت خورد و تا وسط روستا پرت شد و پاهایش شکست.

حالا اشک می ریزد و با هق هق می گوید: «توان‌ام کم شده، هزینه‌ها هم سرسام‌آور است.گاهی از زندگی ناامید می شوم. تنها دلیل ادامه‌ی حیاتم، دخترم است و احساس مادرانه هایم. خرید کتاب و جزوه های درسی،کرایه رفت و آمد، هزینه دارو، اجاره خانه و... با کدام درآمد آخر؟! آن هم بدون آینده و حتی بیمه ای!...» و بعد از من می پرسد: «خانم جان! آخر و عاقبت ما در این کشور چه می شود؟»

از پاسخ می‌مانم. نمی توانم چیزی بگویم که مرهم دردهای 22 ساله اش باشد.

وقتی قانونی برای حمایت این زنان وجود ندارد، وقتی متولیان به فکر نیستند، وقتی اوضاع اقتصادی روبه راه نیست و وقتی هر روز فقیرتر می شویم، آن گاه من چگونه به او امید دهم؟

-«چرا طلاق نمی گیری؟»

*«از جدا شدن می ترسم. حرف و حدیث های بعد از طلاق را چه کنم؟! تازه دخترم به پدرش علاقه دارد.»

او راضی به طلاق نیست، حتی اگر شوهر نامی و سایه ای در زندگی اش باشد و وجود خارجی نداشته باشد.

می گوید: «به جز کار خلاف، هرکاری کرده ام تا زندگی ام را پیش ببرم. گاهی چند خیر به من کمک کرده اند.» این را که می گوید برادرش از راه می رسد تا کمک کند بلال های خواهر به فروش برسد. او آخر شب به کبرا کمک می کند تا بساط را جمع آوری کند و به خانه برود.



*نگاه منفی به زنان سرپرست خانوار

این زن 39 ساله نمی ماند. خودش می گفت به اندازه زن 60 ساله رنج کشیده است. در برگشت به این فکر می کردم که کبرا خود را سبک کرد و قلب مرا سنگین!

 زنان سرپرست خانواده از جمله گروه هاي آسيب پذير اجتماعي هستند. عاطفه مرادیان دکترای علوم تربیتی دارد و  کارشناس امور بانوان بهزیستی شهرستان سوادکوه است.

او به مازندنومه می گوید: «زنانی را که بدون حضور منظم و حمایت یک مرد بزرگسال، سرپرستی خانواده را برعهده دارند و مسئولیت اقتصادی و تصمیم گیری‌های حیاتی بر دوش این قشر است، زنان سرپرست خانوار می نامند که شامل زنان بیوه، مطلقه و همسران زنان معتاد هستند.

به گفته مرادیان، پدیده زنان سرپرست خانوار در حال افزایش است و ما با یک جهش و فراوانی در این مورد روبه رو هستیم.

این مشاور خانواده ادامه داد: «فقر مالی و مشکلات اقتصادی، سلامت روانی، ناامنی و مخدوش شدن روابط اجتماعی از جمله مشکلات این قشر است.»

وی تصریح کرد: «نگاه به این قشر نگاه منفی است و نگاه ابزاری به زنان سرپرست خانوار، خود معضل دیگری است.»
 
زنان سرپرست خانوار از سوی اطرافیان طرد می شوند، و این امکان وجود دارد که فرزندان این زنان جزو کودکان کار و با  ناامنی روبه شوند.

به گفته مرادیان، مرادیان زنان سرپرست خانوار یا بد سرپرست باید شناسایی شوند و حداقل در سامانه ارمغان، مستمری برای آنها تعیین شود که البته این مستمری حکم استامینوفن و مسکن را دارد و مشکلات را ریشه کن نخواهد کرد. افرادی مثل کبرا که تمایل دارند زندگی خود را حفظ کنند، باید شناسایی شوند، نوع مشکلات آنها مورد بررسی قرار گیرد و با معرفی به بانک ها و ایجاد محیط کسب و کار امن بتوان در حفظ تحکیم خانواده ها کمک کرد.

این مشاور خانواده به جای خالی درس تاب آوری اجتماعی در سیستم آموزشی اشاره می کند و می گوید: «درس های دانشگاهی در توانمندی این قشر و تاب آوری تاثیر گذار نیست و شرایط آموزش تاب آوری اجتماعی زنان باید فراهم شود.»