يکشنبه 4 خرداد 1399-16:31
دلنوشته استاد کیوس گوران به مناسبت درگذشت دکتر محمد طیبیبه سوگِ رفتنِ تو سوگوارم!
توفیقِ آشنائی ام با اوی نازنین از 35سالِ پیش میّسر شد که در واقع طبیب اش ندیدم؛ شیدائی بیش نبود. عشق به نوشتن داشت بیآنکه خط و ربطی اش داده باشند.
مازندنومه؛ سرویس اجتماعی، کیوس گوران: در حیرتم که چگونه میشود خبرِ عظیمِ حادثه ای تلخ و غمبار را به حجمِ دو سه کلمه ی حقیر و سرد سپرد و به گوشی رساند؛ آنگونه که به بینوای من رساندهاند؟
کجا مرگ حق است؟ مرگ حادثه ای ست که حق را از زندگی میستاند....! به معنی دیگر، زندگی حق است اما آیا به حق اش داشته ایم!؟
آری خبر کوتاه بود: دکتر محمد طیبی، پزشکِ پیشکسوت و سرشناس، حکیمِ خوشنام که آوازه به عشق داشت و شهرتی به اخلاصِ مردمی، طبیبی که همه سعی اش حفظِ سلامتِ مردم بود و به مرگ نمی اندیشید جز مصون داشتنِ دیگران از صدمه اش، خوش نشینِ صدرِ سینه ی مردمِ قائمشهر و شهرها و روستاهای همجوار ..... خود به حمیّتِ طبیبانه اش به کامِ ویروسِ کرونا رفت و دارِ فانی را وداع گفت.
توفیقِ آشنائی ام با اوی نازنین از 35سالِ پیش میّسر شد که در واقع طبیب اش ندیدم؛ شیدائی بیش نبود. عشق به نوشتن داشت بیآنکه خط و ربطی اش داده باشند.
دفترِ یادداشتِ روزانه داشت که به تمامتِ اوراق شوریدگیِ او را گواهی میداد.(عطّار) گون، هفت شهرِ عشق را زیرِ پا داشت و قرار و قوام اما نداشت.
اوی عزیز را به قداست و طهارت الهام میدیدم و به قامتِ غزلهای ناب.
روزهای چندی را که در بیمارستانِ امامِ ساری به احتضار میگذراند، به شهادتِ دوستِ بزرگوارم که از استادان همکارِ بیمارستانِ مذکور است، دلهای نگرانِ صاحبدلانِ بسیاری را هاله ی خود کرده بود....همه از طبیبِ خود سراغ میگرفتند که دستهای دعاشان برای سلامتِ او در پرواز بود.
عجبا که گفته اند: «دکتر آسمانی شد!»؛ او -دکتر طیبی- زمینی نبود، اهلِ آبادیِ آسمان هم نبود. آسمان به پهنه ی حقیرش برای ستُرگِ او جا نداشت! به همیشه والاتر و بالاترش دیدم. نمیدانم....نمیدانم....
همسرِ همدل و هماوای او، بی حضورِ شوی شوریده اش چگونه با چنین سوگی کنار میآید؟ و سه دخترِ تحصیلکرده و به نازِ عشق پرورده شان چگونه به آرامشِ در قفای این حادثه خواهند رسید؟ و مردم ... همین مردمی که به دورانِ احتضارِ دکتر، بستنشینِ دربِ مطب اش بودند، به خود چه خواهند گفت؟ آیا کسی تسلّایشان میدهد؟ و بی قرارِ من به چه کسی عرضِ تعزیتام باشد؟ و چه سودی دارد این تعزیت و تسلّا خواهی؟!
میروم تا به مضمضه خاطراتِ هموی دوست، به ربابِ شعر زخمه ای بزنم که خود او دلمایه ی شعر بود....!