سه شنبه 28 مرداد 1399-17:48

کارِ فلک بود و تو را دور کرد

مراسم یادبود استاد قاسمعلی ایران‌منش، عصر جمعه 31 مردادماه در روستای اساس سوادکوه برگزار می شود+دل‌نوشته‌ای از استاد کیوس گوران در رثای زنده یاد ایران‌منش


مازندنومه، سرویس اجتماعی: مراسم یادبود استاد قاسمعلی ایران‌منش -فعال فرهنگی، اجتماعی و سیاسی برجسته‌ی استان مازندران- عصر جمعه سی‌ویکم مردادماه 99 در مزارش در روستای اساس سوادکوه برگزار می‌شود.

این مراسم با رعایت دستورالعممل های بهداشتی، از ساعت 16 همراه با تلاوت قرآن، شعر و اجرای آیین‌های عاشورایی و سوگواری اجرا و به صورت زنده هم در اینستاگرام پخش می‌شود.

در پی درگذشت این چهره خدمتگزار عرصه فرهنگ و هنر و سیاست، جمع زیادی از فعالان سیاسی، فرهنگی و هنری پیام‌هایی صادر کردند. دل‌نوشته زیر را استاد کیوس گوران برای نشر در مازندنومه ارسال کرده است.

  به دوره سنگدلی رسیدیم.... و چه آسوده از کنارِ حادثه ها -به رغمِ خونباری اش- می‌گذریم؛ آن‌سان که از حادثه‌ی مرگِ دوست!

من در این مغاکِ قرنطینه‌ی کرونایی و به گوش و (لوشِ) بسته، در جریده‌ی مازندنومه عزیز که به (لک) می‌رود این روزها، ناگهان چشم به خبری می‌برم که از فرقت و هجرتِ ابدی جنابِ دوست -قاسم ایران‌منش- حکایت دارد.

باورش شگفتی ندارد اگرچه درد دارد ... داغ دارد ... به صد افسوس است!

شگفتی ندارد چونان (سبز)ی که ( زرد) می‌شود ...و به ناهنگام هم...! شگفتی ندارد که (قاسم) باشی و به عشقی که گستره‌ی سینه ی مطهرش را انباشته بود و به باوری ننشست اما...! اینانِ عزیزی که رزومه آرایی می‌کنند و (قاسمِ) مهربانِ ما را به چهره‌های چند می‌برند و پای اوی عزیز را به سیاست می کشند و به فعالیت‌های فرهنگی-اجتماعی و گردشگری و چه و چه و چه .. ، هیچ اما از شوریدگی و شیدایی و شورِ عشق اش نمی‌گویند که به هفت شهرش می بُرد.

قاسمِ خوبِ ما عاشقِ بی‌قراری بود که گرفتارِ غلیان‌اش شد و می بُردش به هر کجا و ناکجا که «خاطرخواه» او بود.

خودِ او به عبثِ فعالیت‌های رنجوارش آگاه بود و مرا به همیشه‌اش در صفِ منتقدان‌اش داشت که اعتقادم بر معصومیت و صمیمیت و صداقتش بود، ولی تاکید داشتم که حیف از آن جانِ عاشق که بر کف گرفته ای!

به دیدار و دیدنِ بی‌مقدارِ من بسیار می آمد -دستش همیشه پُر بود- با دستِ بزرگان و استادانی چون دکتر کریمی‌مله نازنین.

به هر از گاه تاخیرش، شک به رنجش‌اش می بردم -رنجش از آن جهت که نقد به کارش داشتم از «شونیشت»ها، از داوطلبی عضویت در شورای شهر، از باورِ پاک و بی غشِ او در موردِ دیگران...

قاسم در امورِ همه‌اش عاشقانه، بارِ سنگینی می‌شد بر دوشِ خانواده‌ی خود. خانم و خاتونِ همدل و همپای خود را خسته می‌کرد و دخترانِ مهربانش را نیز همه باید جورکشِ عاشقی‌هایش می بودند.

چه اصراری داشت که برای بی‌مقدارِ من دست بالا کند، مجلسِ تجلیل راه بیندازد، کف و دَف باشد و من هربار «نه»اش گفتم و رنجاندم‌اش...!

تمام شد.... قاسمِ خوب و زلالِ ما هم رفت.(اِساسِ) او بر اَساسِ عشقِ او پا گرفت و می‌ترسم از پای‌اش بیندازند.

عذرها آمد که ایجادِ فاصله کرد. به گوشِ بسته امکانِ تماسِ تلفنی هم نبود. دربِ دکانِ مجازی را هم مدت‌هاست بسته ام. هجمه کرونا هم مزید شد... و بالاخره دیدارِ ما به قیامت میّسر گشت!

دیده به ره بوده مرا صبح و شام / بلکه بیاید زتو پیک و پیام

حال بپرسی زمن و کارِ من / در غم ات از چشمِ گهربارِ من

لیک نیامد زتو اما خبر / چشم همانست که بودی به در

بی تو و تنها چو هماره پریش / هیچ ندارم گله از بختِ خویش

گوشه گرفتم به غم و دردِ خود / چشم به در بود و به همدردِ خود

جز تو ولی اهلِ دلی می نبود / «اهل» بگفتند و ولی می نبود

کس نشدی جز تو چنین خویشِ دل / مرتبتی نیز نیافت پیشِ دل

کارِ فلک بود و تو را دور کرد / بختِ مرا دستِ قضا شور کرد

عادتِ ما شد به فراقِ تو / هم داغ بسی بود و به داغِ تو

هم یادِ تو پیوسته ی من نوش باد / با دل و تنهائی هماغوش باد

*مطالب مرتبط:

«ایران» در «منش» تو بود

حال من را همچنان از باد سرگردان بپرس

من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم می‌رود

-عملیات یک نفره

به جای شهرفروشی، ایده فروشی کنیم