جمعه 16 آذر 1386-0:0
مازندران و شاهنامه
زنده ياد حسين كريمان
اشاره:
1- دكتر حسين كريمان متولد 1292 تهران ، اديب و مورخ معاصر ، از سال 1315 تدريس خود را در مدارس تهران آغاز كرد . او سال 1324 موفق به دريافت ليسانس در رشته ي زبان و ادبيات فارسي شده ، سال 1335 دوره ي دكتراي زبان و ادبيات فارسي را در دانشگاه تهران به پايان رساند . از آثار مرحوم كريمان مي توان به : قم را بشناسيم ( 1328) ، طبرسي و مجمع البيان ( 1340 ) ، ري باستان ( 1349) ، تهران در گذشته و حال (1355) ، قصران (1356) ، سيره و قيام زيد بن علي ( 1364) و جغرافيـاي درّه رودبار (1375) اشاره كرد.حسين كريمان آذر ماه 1372 در گذشت.
2- صادق كيا نخستين كسي بود كه به پژوهش در امر مازندران و شاه نامه دست يازيد . از آن پس گروهي ديگر از هم خاكان و غير از جمله : سيروس مهدوي ، طيار يزدان پناه لموكي ،جلال متيني، بمون تپوري،حسين كريمان و غيره بر پژوهش بر اين قلم استوار شدند . اين كه مازندران شاه نامه همان مازندران كنوني است يا خير ، به ستيزه ي اهل قلم بدل شده است. كتاب« پژوهشي در شاهنامه » تأليف دكتر حسين كريمان ، پس از درگذشت اوبه كوشش علي مير انصاري چاپ و پخش شد (1375).كريمان با اشاره و دليل بر آن بوده كه ثابت كند مازندران كنوني همان مازندران فرودوسي نيست .
آن چه در پي مي آيد كوشش دكتر حسين كريمان را دراين گستره وا مي تاباند . موافقان و منتقدان –اگر نوسخني دارند-قلم به دست گيرند و در مقام پاسخ در آيند تا در مازندنومه پخش شود.
--------------------------------------
مراد از مازندران در شاه نامه ، مازندران فعلي واقع در شمال تهران نيست و اين اخير را بدان عهد « بيشه ي نارون » و نيز « بيشه ي تميشه » و هم چنين « طبرستان » مي ناميدند و بيشه ي نارون و تميشه ، مكرر و طبرستان يك بار به صورت نسبت « طبري » در شاه نامه افتاده است .
در شاه نامه ، مازندران بر دو محل ناظر است : يكي در مغرب در عربستان و حدود يمن و مصر و شام و ديگري در مشرق در لاهور و مولتان و كشمير و حدود بدخشان و فلات پامير . در اين باره به شرح سخن ، مي رود .
- مازندران در شمال تهران :
از اين مازندران در شاه نامه هشت بار به نام فارسي « بيشه ي نارون » ياد شده است . بدين قرار :
1- پادشاهي فريدون :
در عنوان « فرستادن فريدون ، منوچهر را به جنگ تور و سلم » به خون خواهي ايرج ذكر شده است :
« منوچهر با قارن پيلتن
برون آمد از بيشه ي نارون »
2- پادشاهي فريدون :
در همين داستان در كثرت سپاه منوچهر آمده است :
« كه از بيشه ي نارون تا به چين
سواران جنگند و مردان كين »
3- در داستان سياوش :
در عنوان« كشتن رستم سودابه را و لشگر كشيدن » به خون خواهي سياوش در برگزيدن رستم ، گردان شمشير زن جنگي را از ميان سپاه ايران چنين درج گرديده است :
« از ايران از بيشه ي نارون
شدند از يلان صد هزار انجمن »
4- پادشاهي خسرو پرويز
در عنوان « سر پيچيدن گستهم از خسرو پرويز و خواستن او گرديه را » در موضوع پناه گرفتن گستهم در حدود آمل ،ثبت افتاده است:
« سپاه پراكنده كرد انجمن
همي تاخت تا بيشه ي نارون »
5- پادشاهي خسرو پرويز :
در عنوان « كشته شدن گستهم به دست گرديه به چاره ي خسرو پرويز و گردوي » ، در نامه ي فرستادن گردوي به وسيله ي زن خويش براي گرديه و فرستادن نامه ي خسرو به همراه نامه ي خود جهت وي و بر انگيختن او به كشتن گستهم ، از بيشه ي نارون ياد شده است :
« همي تاخت تا بيشه ي نارون
فرستاده زن بود نزديك زن »
6- پادشاهي خسرو پرويز :
در عنوان « نامه نبشتن خسرو به قيصر و پاسخ قيصر و خواستن او دار مسيح را »، قيصر در نامه اي كه جهت خسرو فرستاد و اسلاف وي را بستود ، از بيشه ي نارون چنين ياد كرد :
« ز تركان همه بيشه ي نارون
برستند و بي رنج گشت انجمن »
7 و 8 - پادشاهي يزدگرد :
در عنوان « راي زدن يزدگرد با ايرانيان و رفتن سوي خراسان » و در پيشنهاد فرخ زاد به شاه كه به بيشه ي نارون برود ، آمده است :
« برو تا سوي بيشه ي نارون
جهاني شود بر تو انجمن
وزان جاي گه چون فريدون برو
جواني يكي كار بر ساز نو
فرخ زاد گويد كه با انجمن
گذر كن سوي بيشه ي نارون »
اين بود مواردي كه سر زمين تبرستان با نام « بيشه ي نارون » در شاه نامه ذكر گرديده است . چنان كه در سابق اشاره شد ، آن جا را به نام «بيشه تميشه » هم مي خواندند كه اين نام نيز يك بار در شاه نامه به چشم مي خورد :
در پادشاهي فريدون ، در عنوان « بر تخت نشستن فريدون » بيان شد كه وي پس از آن كه گرد جهان بگرديد و در همه جا دار آراست وگيتي را به سان بهشت كرد ، از آمل به سوي تميشه رفت و در آن بيشه نام آور تخت گاه زد . بدين قرار :
« ز آمل گذر سوي تميشه كرد
نشست اندر آن نامور بيشه كرد
كجا در جهان كوس خواني همي
جز اين نام نيزش نداني همي »
فريدون در شهر تميشه در بيشه ي تميشه اقامت داشت و اين تفصيل بيايد . در شاه نامه شهر « تميشه » نيز دو بار ياد شده است كه چون بحث در آن مقام ارتباطي با اين مقام نداشت از ذكر آن خودداري شد . در اين مقام در تأييد و اثبات اين دعوي كه مراد از « بيشه نارون » و نيز « بيشه تميشه » در شاه نامه كه تفصيل آن گذشت ، مازندران واقع در شمال تهران است ، اقوالي از اين باب از ديگر منابع نقل مي شود :
ابن اسفنديار در «تاريخ طبرستان» در احوال فريدون و بيان آوردن او ضحاك را به كوه دماوند گفته است :
« .... ]ضحاك را [ به پايان كوه دنباوند آنجا كه مسقط رأس او بود يك شب داشت و با شاهق كوه فرستاد و به چاهي كه معروفست مقيد و محبوس فرمود چون هفت اقليم به حكم او شد . نشست جاي خويش تميشه ساخت و هنوز اطلال و دمن و سراي او به موضعي كه بانصران گويند ظاهر و معين است و گنبد هاي گرماوه را آثار باقي و خندقي كه از كوه تا دريا فرموده بود پيدا و من جمله آن نوبت ها مطالعه كرده ام و آنجا به طواف رفته و عبرت گرفته و فردوسي در شاهنامه ياد كرد ، نظم :
فريدون فرخ تميشه بكرد
نشست اندر آن نامور بيشه كرد
و بيشه نارون در كتب هم آن موضع را خوانند و جوي نارون الي اين ساعت برقرار است و ... »
مرعشي در ابن باب روشن تر سخن گفته ، چنين ذكر كرده است :
« ... اسم مازندران محدث است زيرا كه مازندران در زمين مغرب است و در اصل موسوم بود به بيشه نارون و بيشه تميشه هم مي خواندند و به تدريج مازندران مي گفتند .»
همان گونه كه در سابق اشارت رفت تبرستان يا مازندران واقع در شمال تهران يك بار در شاه نامه به صورت نسبت « طبري » آمده است .
در پادشاهي يزدگرد در عنوان « تاختن سعد وقاص به ايران و فرستادن يزدگرد رستم ]فرخ زاد [ را به جنگ او » در جنگ قادسيه در نامه اي كه رستم فرخ زاد به برادرش مي نويسد ، از بزرگاني كه با او بوده اند يكي « ميروي طبرستاني » است . از او چنين ياد مي كند:
« بزرگان كه با من به جنگ اندرند
به گفتار ايشان همي ننگرند
چو ميروي طبري و چو ارمني
به جنگ اند با كيش آهو مني »
ذكر ميروي طبري ( به سكون باء جهت ضرورت شعري ) در ابيات مذكور در فوق ، باز نماينده ي اين حقيقت است كه بر خلاف گفته ي كساني كه مي گويند « طبرستان » در شاه نامه بدان سبب ياد نشده است كه در بحر متقارب كه وزن ابيات شاه نامه است نمي گنجد . فردوسي هر كلمه اي را كه ذكر آن لازم بوده است با تصرف ( از حذف و قلب و ترخيم و اسكان و حركت دادن و نقل مكاني و غيره ) به كلمه ي مورد نظر صورتي مي داده كه در بحر متقارب مي گنجيده است . در سابق اشاره شد كه مازندران واقع در شمال طهران را در قديم بدين نام نمي خواندند و اطلاق اين نام بر اين محل به زمان بعد از فردوسي و به قرن ششم تعلق دارد . ابن اسفنديار در اين باب در تاريخ طبرستان چنين نوشته است :
«... و مازندران محدث است به حكم آن كه مازندران به حد مغرب است و به مازندران پادشاهي بود . چون رستم زال آنجا شد او را بكشت . منسوب اين ولايت را به « موز اندرون» گفتند كه موز نام كوهي است از حد گيلان كشيده تا به لار و قصران كه موز كوه گويند همچنين تا به جاجرم يعني اين ولايت درون كوه موز است. »
مرعشي در كتاب «تاريخ طبرستان و رويان و مازندران» در باب محدث بودن اين نام گفته است :
« و به تجديد مازندران مي گفتند به سبب آنكه ماز نام كوهي است از گيلان كشيده تا به لار و قصران و همچنين تا به جاجرم .»
ملك حسين سيستاني پس از ذكر رفتن كاوس به مازندران و گرفتار شدن او و توجه رستم بدان سو و گشودن عقده هاي هفت خوان و نجات دادن كاووس نوشته است :
« به اعتقاد بنده اين مازندران كه مشهور شده نه اين است . بلكه مازندران ناحيه اي است در بلاد شام ، زيرا كه اين مازندران كه در طبرستان واقع است مكان فريدون و منوچهر است و اين مازندران را موزه اندرون گويند.زيرا كه كوهي كه اين بلاد را در ميان گرفته موزه كوه مي گويند . از كثرت استعمال ، مازندران مي گويند . چنانچه فردوسي اشاره بدين معني نموده و گفته است : تو مازندران را شام دان و بس »
هـ .ل رابينو صاحب كتاب« مازندران و استر آباد » كه مدت 6 سال از 1285 تا 1291 هجري شمسي كنسول دولت انگليس در شهر رشت بود و يك بار در بهار 1288 و بار ديگر در پاييز 1289 شمسي در سراسر مازندران و گرگان مسافرت كرد و اطلاعات زي قيمتي را از آن نواحي جمع آورد و آن ها را با بررسي هاي كتب تاريخي كامل گردانيد ، در كتابي كه در اين زمينه فراهم آورد و نام آن مذكور افتاده گفته است :
« مازندران اصلاً به موز اندرون مشهور بوده است زيرا موز نام كوهي بود در حدود گيلان كه تا لار قصران و جاجرم امتداد داشته و چون اين سرزمين در درون كوه موز واقع بود ، با اين اسم شهرت يافته بود .»
وي در يادداشت ها و حواشي كتاب ، در توضيحي كه بر اين گفته خود در تحقيق از « كوه موز » افزوده چنين ذكر كرده است .:
« من راجع به كوهي به اين نام تحقيق كرده ام ولي اطلاعي بدست نياوردم تا روزي كه از كنار دريا در رانكو سفر مي كرديم ، قله كوهي پوشيده از برف در پشت جنگل و در سمت شمالي جاده نمودار شد . از راهنماي خودمان اسم آن كوه را پرسيدم : گفت « سومام موز » گفتم :« كوه سومام » ؟ جواب داد : البته ما در ولايت خودمان اين كوه را موز مي گوييم »
اين تحقيق رابينو تأييدي ارزنده تواند بود در صحت اين قول كه مازندران واقع در شمال تهران در اصل « موز اندرون » بود و از قرن ششم به بعد قاعده تصحيف اخفي به اجلي ( چون صورت مازندران شهرت بيشتري داشت ) ، موز اندرون نيز شكل مازندران به خودگرفت .
در پايان اين بخش به اين مطلب نيز اشاره مي شود كه بيشه ي نارون يا بيشه ي تميشه يا تبرستان كه بعدها « مازندران » نام گرفت ، جاي گاه فريدون و منوچهر بوده است و در باب اين مهم هم از شاه نامه و هم از منابع مهم ديگر ، اخبار و رواياتي در دست است كه نقل مي شود :
الف - فريدون :
در عنوان « بر تخت نشستن فريدون » آمده است كه چون گيتي را آباد گردانيد از آمل به تميشه رفت و در آن بيشه تخت گاه زد :
« بياراست گيتي به سان بهشت
بجاي گيا سرو و گلبن بكشت
ز آمل گذر سوي تميشه كرد
نشست اندران نامور بيشه كرد
كي كز جهان كوس خواني همي
جز اين نام نيزش نداني همي»
در عنوان « در فرستادن فريدون ، منوچهر را به جنگ تور و سلم » به خون خواهي ايرج آمده است :
«سراپرده شاه بيرون زدند
ز تميشه لشگر به هامون زدند
سپهدار چون قارن كينه دار
سواران جنگي چو سيصد هزار
منوچهر با قارن پيلتن
برون آمد از بيشه نارون»
ذكر تميشه و بيشه ي نارون در اين داستان خود دليل بر آن است كه اين دو اسم مسمايي واحد بوده است .
در عنوان « در فرستادن ( منوچهر ) سر سلم را به نزد فريدون » سروده شده است :
«چو آمد به نزديك تميشه باز
نيا را به ديدار او بد نياز
ز درياي گيلان چون ابر سياه
دُمادُم به ساري رسيد آن سپاه»
در اين داستان ذكر اماكني مانند تميشه ، درياي گيلان ، ساري و نيز در ادامه گيل مردم باز نماينده ي اين حقيقت است كه فريدون در پهنه با نزهت و فرح بخش و خرم بيشه نارون يا تبرستان بعدي تخت گاه داشته است .
در عنوان « بر گشتن نوشين روان ، گرد پادشاهي خويش » در تعريف از بيشه ي نارون ابياتي سروده شده است .
در عنوان « رأي زدن يزدگرد با ايرانيان و رفتن سوي خراسان » در پيشنهاد فرخ زاد به شاه كه بيشه ي نارون برود ، درج آمده است :
«برو تا سوي بيشه ي نارون
جهاني شود بر تو انجمن
وزان جايگه چون فريدون برو
جواني يكي كار بر ساز نو»
اما روايات منابع مهم ديگر :
در مجمل التواريخ در شرح پادشاهي فريدون ذكر شده است :
« اول به زمين بابل نشست ، پس دارالملك به تميشه ساخت و طبرستان و بدين جايگاه اندر شهر و قلعه ها همه از بناهاي وي است ....»
و در شرح تميشه آمده است :
« تميشه : طبرستان بناي قديم بوده است و گويند آفريدون كرده است بر دامن كوهي بر كنار دريا . خراب شده بود كه در همه طبرستان ناپسنديده از آن موضع نيست . »
ابن اسفنديار در تاريخ طبرستان نوشته است :
« فريدون به ديه « وِار » كه قصبه آن ناحيت ( لارجان ) و جامع مشرّق و مصلي آنجاست از مادر در وجود آمد . چون هفت اقليم به حكم او شد ، نشست جاي خويش تميشه ساخت و هنوز و دمن سراي او به موضعي كه « با نصران » گويند ظاهر و معين است ... و بيشه نارون در كتب هم آن موضه را خوانند ...»
مرعشي در اين باب ذكر كرده است :
« چون افريدون پير شه ،مقام خود در تميشه ساخت و اين تميشه كه ذكر آن به تفضيل خواهد آمد،اكنون خرابه است و «تميشه كوتي»مي خوانند .»
ب- منوچهر :
در عنوان« در آگاه شدن منوچهر از كار زال و رودابه » در شرح رسيدن سام و هم راهان به دربار آمده چنين آمده است :
«سوي بارگاه منوچهر شاه
به فرمان او برگفتند راه
منوچهر چون يافت ز او آگهي
بياراست ايوان شاهنشهي
ز ساري و آمل بر آمد خروش
چو درياي جوشان بر آمد به جوش »
در پادشاهي بهمن اسفنديار در كين خواستن بهمن از بهر خون اسفنديار ،بهمن در خطاب با سران سپاه و بخردان چنين گفته است :
«منوچهر با تور و سلم سترگ
بياورد از آمل سپاهي بزرگ
به چين رفت و كين نياز بازخواست
ز كشته زمين كرد و با كوه راست »
از منابع ديگر :
در تاريخ بلعمي ذكر گرديده است :
« ]افراسياب[ به حرب منوچهر آمد و منوچهر با وي حرب كرد و خود چند بار منوچهر را بكشت و او را اندر زمين طبرستان به حصار كرد و سپاه گرداگرد وي فرود آورد و چند سال گرد طبرستان اندر نشسته بود با تركان و منوچهر به زمين طبرستان به شهري كه نامش آمل است به حصار بود ... ملك افراسياب با همه ي سپاه ترك بر در طبرستان ده سال بنشست و ملك منوچهر با سپاه خويش همه به آمل بود .»
در مروج الذهب اشارت رفته است :
« گويند منوچهر وقتي در جنگ افراسياب ترك شكست خورد به كوهستان طبرستان رفت و حصاري شد . سپس باز گشت و با افراسياب ترك پيكار كرد و عراق را گرفت ....»
در مجمل التواريخ آمده است :
« پس يك راه افراسياب با سپاهي بي اندازه بيامد و چند سال منوچهر را حصار داد اندر طبرستان و سام و زال غايب بودند و بر آخر صلح افتاد بر تير انداختن آرش و از قلعه آمل با عقيه مزدوران.» در تاريخ طبرستان ابن اسفنديار پس از بيان وقايع ميان افراسياب و منوچهر تا آن جا كه به قرار تير اندازي آرش گرديد ، ثبت افتاده :
« بعد مصالحه منوچهر و افراسياب ، كوره رويان پديد شد و عمارت آن حدود رفت و شاه منوچهر مقام به طبرستان ساخت و چنانكه رفت حد هاي او پديد آورد .»
در تاريخ رويان در همين مقام ذكر شده است :
« القصه بعد از آنكه افراسياب و منوچهر با هم صلح كردند سبب آنكه مدت 12 سال در آنجا مقيم بود ، عمارت رويان و آن نواحي با ديد آمد . از آنجا فال گرفت و آن نواحي را عمارت فرمود و در طبرستان مقام ساخت ، و آن را حدود معين كرد .»
در اين جا بيان اين نكته لازم است كه مورخان را در باب هم زمان بودن منوچهر و افراسياب اختلاف است . در پاره اي از منابع مانند تاريخ طبري و تاريخ بلعمي و سني ملوك الارض و مروج الذهب اين دو را هم زمان ذكر كرده اند و در پاره اي ديگر چون شاه نامه و غررالسير و تاريخ گزيده وقايع افراسياب پس از مرگ منوچهر درج گرديده است .
***
در شاه نامه نام مازندران يا نام شهري از شهر هاي تبرستان به صورتي كه وابستگي آن شهر را به مازندران برساند ، به هيچ روي با هم نيامده است . در اين جا با استناد به منابع ، اشارت به دو مازندران يكي در شرق و ديگري در غرب ايران مي رود كه مراد فردوسي در شاه نامه گاه يكي و گاه ديگري از اين دو بوده است .
الف- مازندران مغرب :
قديمي ترين منبع عهد اسلامي موجود كه تعريف اين مازندران در آن به چشم مي خورد ، مقدمه ي شاه نامه ي ابومنصوري است. در اين مقدمه در ذكر هفت كشور ( هفت اقليم ) آمده است :
« آفتاب برآمدن را باختر خواندند و فرو شدن را خاور خواندند و شام و يمن را مازندران خواندند و عراق و كوهستان را شورستان خواندند و ايران شهر را از روذ آمويست تا روذ مصر و اين كشور هاي ديگر پيرامون اويند و از اين هفت كشور ، ايران شهر بزرگوارتر است به هر هنري و آن كه از سوي باختر است ، چينيان دارند و آن كه از سوي راست اوست هندوان دارند و آن كه از سوي چپ اوست تركان دارند و ديگر خزريان دارند و آن كه راست تر بربريان دارند و از چپ روم ، خاوريان و مازندرانيان دارند و مصر گويند از “ مازندران “ است . اين ديگر همه ي ايران زمين است . از بهر آن كه ايران بيشتر اين است كه ياذ كرديم .»
شاه نامه ي ابومنصوري از مهم ترين منابع شاه نامه ي فردوسي بوده است ؛ بنابراين ترتيب اماكن در شاه نامه ي فردوسي نيز بايد به صورتي كه در شاه نامه ابومنصوري ذكر گرديده ، مطابق باشد كه از آن جمله مازندران مغرب است و چون اصل شاه نامه ي ابومنصوري در دست نيست ، نمي توان دانست در اين كتاب از مازندران مغرب چگونه ياد شده است .
در مجمل التواريخ در ذكر پادشاهي فريدون مذكور است :
« فريدون،قارن كاوه را به چين فرستاد تا كوش پيل دندان را بگرفت. بعد از آن به مازندران مغرب رفت و كروض ، شاه آن را بگرفت .»
ابن اسفنديار در تاريخ طبرستان نوشته است :
« و مازندران (در جنوب بحر خزر ) محدث است ، به حكم آن كه مازندران به حد مغرب است و به مازندران پادشاهي بود ، چون رستم زال آن جا شد و او را بكشت . »
مرعشي در كتاب خود چنين ذكر نموده است :
« اسم مازندران محدث است ، زيرا كه مازندران در زمين مغرب است .»
ملك حسين سيستاني در احياءالملوك گفته است :
« رفتن كاوس به مازندران و گرفتارشدن كاوس و پهلوانان ايران و توجه رستم از سيستان به جانب مازندران ايران و گشودن عقده هاي هفت خوان به سر انگشت پهلواني ، از آن مشهور تر است كه محتاج بيان باشد و به اعتقاد بنده اين مازندران كه مشهور شده ، نه اين است ؛ بلكه مازندران ناحيه اي است در بلاد شام ،زيرا كه اين مازندران كه در طبرستان واقع است مكان فريدون و منوچهر است . »
ب- مازندران مشرق :
مسعود سعد سلمان (438-515 هـ . ق )در قصيده اي به مطلع :
آن ترجمان غيب و نماينده ي هنر
آن كز گمان خلق مر او را بود خبر
كه در مدح عميد ابوالفرج نصر بن رستم -صاحب ديوان هندكه از امراي بزرگ زمان وي و حكم ران مشهور لاهور بود- چنين گفته است :
رستم به كارزار يكي ديو خيره كشت
اين اند سال به مازندران گذر
پيكار نصر بن رستم با صد هزار ديو
هر روز تا شب است و ز هر شام تا سحر
آن ديو بد سپيد و سياهند همه
هست اين زمين هند ز مازندران بتر
در بيت نخست تصريح رفته كه نصر بن رستم چند سال در مازندران گذر داشت و چون وي حكم ران شهر لاهور و صاحب ديوان هند بود ، بايد مازندران را منطقه اي در مشرق پنداشت كه لاهور جزو آن است . در بيت دوم شرح پيكار نصر بن رستم با ديوان شرح اين مازندران رفته است . شاعر در اين قصيده به سهو داستان رستم و ديو سفيد را كه مربوط به خان هفتم رستم در مازندران مغرب است ،به مازندران هند مربوط دانسته ، ميان رستم دستان و نصر بن رستم مقايسه اي برقرار كرده است و نتيجه گرفته كه اين رستم از آن ، پهلوان تر و اين زمين هند يا مازندران فعلي از مازندران آن عهد ، بدتر است .
هم چنين مسعود سعد سلمان قصيده ي ديگري در مدح سپه سالار محمد خاص ، از عميدان و محتشمان زمان ، بدين مطلع دارد كه در آن نيز ذكر مازندران هند به ميان است :
دولت خاص خاصه زاده شاه
رايت فخر بركشيده به ماه
در اين قصيده در ابياتي كه از آن نقل مي افتد ، دشت مازندران كه به قرينه ي ذكر هندوستان و آبادان شدن آن جا به كوشش محمد خاص ، در همان حدود واقع و جزو هند بوده است ، چنين توصيف شده است :
كشت پيدا نبود و هر منزل
بود انبارهاي كوفته كاه
دشت مازندران كه ديو سپيد
در وي از بيم جان نكرد نگاه
گرمي او نبرده بوي نسيم
خشكي او نديده روي سياه
روزي بودي كه صد تن كاري
اندر او گشتي از سموم تباه
شد بهشت برين به دولت او
حوض كوثر شد اندرو هر چاه
ره چنان شد زآب كاندر وي
حاجت آمد سپاه را به شتاه
با اندك تأمل در اين ابيات توان دريافت كه اين مازندران آن منطقه از هند بوده كه محمد خاص بر طبق فرمان بدان جا رفته بود .
دكتر كيا در نامه ي « شاهنامه و مازندران » خويش چنين نوشته اند :
« وصف اين مازندران كه در هندوستان يا نزديك آن بود ، مازندراني را كه كاوس در آن گرفتار شد ، به ياد مي آورد . در دينكرد هم در خلاصه ي فصل بيستم سوتگر نسك اوستا ، آن جا كه سخن از لشگر كشي فريدون به مازندران است آن سرزمين را در هندوستان يا نزديكي هاي آن مي يابيم . زيرا كه فريدون و مازندراني ها در دشت پيشانيكس ( پيشانيه ) به هم مي رسند و نويسنده بندهشن مي گويد كه اين دشت در كابلستان است . »
***
از بخش هاي جالب و مهم شاهنامه يكي جنگ كيكاوس در مازندران است كه قهرماني ها و دلاوري هاي رستم در اين واقعه ظهور مي يابد ، داستان هفت خوان و كشته شدن ديو سپيد به دست رستم مربوط بدين موضوع است . كيكاوس پس از كيقباد بر اريكه شاهي تكيه زد و جهانيان اطاعتش را گردن نهادند . و راه شهرياري بر وي هموار شد . روزي در گلشن زرنگار با سران مملكت و پهلوانان به باده گساري نشسته بود . ديوي رامشگر از سرزمين مازندران مغرب به پيش پرده دار مي رود و بار مي خواهد تا نزد شهريار برود و براي وي سرود بخواند . سرانجام او در اين كار موفق مي شود :
همي خورد باده همي گفت شاه
در او خيره مانده سران سپاه
چو رامشگري ديو زي پرده دار
بيامد كه خواهد بر شاه بار
چنين گفت كز شهر مازندران
يكي خوش ندارم ز رامشگران
اگر در خورم بندگي شاه را
گشايد بر تخت خود راه را
برفت در پرده سالار بار
بيامد خرمان بر شهريار
بگفتش كه رامشگري بر درست
ابا بر بط و نغز و رامشگر است
بفرمود تا پيش او تاختند
بر رود سازانش بنشاختند
به بر بط چو بايست بر ساخت رود
بر آورد مازندراني سرود
كه مازندران شهر ما ياد باد
هميشه بر و بومش آباد باد
كه در بوستانش هميشه گل است
به كوه اندرون لاله و سنبل است
هوا خوشگوار و زمين پرنگار
نه گرم نه سرد و هميشه بهار
نوازنده بلبل به باغ اندورن
گرازنده آهو به راغ اندرون
هميشه نياسايد از جست و جوي
همه ساله هر جاي رنگ است و بوي
گلاب است گويي به جويش روان
همي شاد گردد ز بويش روان
دي و بهمن و آذر و فرودين
هميشه پر از لاله بيني زمين
همه ساله خندان لب جويبار
به هر جاي باز شكاري به جاي
سراسر همه كشور آراسته
ز دينار و ديبا و از خواسته
بتان پرستنده با تاج و زر
همان نامداران زرين كمر
كسي كاندر آن بوم آباد نيست
به كام از دل و جان خود شاد نيست
كيكاوس چون اين بشنيد چنان در دل و جانش اثر بخشيد كه عزم گشودن مازندران را جزم كرد و در حالت سرخوشي از جم و ضحاك و كيقباد سخن گفت و فرّ و بخت و نژاد خود را از ايشان برتر دانست
:
من از جم و ضحاك و از كيقباد
فزونم به بخت و به فرّ و نژاد
فزون بايدم نيز از ايشان هنر
جهانجوي بايد سر تاجور
چنانكه ملاحظه مي شود ، بنا به گفته فردوسي محرك اصلي كيكاوس در رفتن به جنگ مازندران ، سرود ديو رامشگر مازندراني بود . چون بزرگان و سران سپاه از تصميم كيكاوس وقوف يافتند ، اين رأي را نپسنديدند و سخت به انديشه فرو رفتند و از خطري كه در اين جنگ احساس مي كردند ، به هراس افتادند و آن را نتيجه ي فريب و اغواي ديو دانستند .
پس از آن طوس به مهتران گفت : چاره آنست كه سواري به نزديك زال فرستيم و از او بخواهيم كه بدين سو بيايد و شاه را از اين انديشه ي اهريمني بازگرداند و سواري ره به نيمروز گسيل كردند .
زال آن شب را به انديشه به پايان آورد و روز بعد عازم درگاه شد و چنين گفت :
چنين گفت كاي پادشاه جهان
سزاوار تختي و تاج مهان
شنيدم يكي نو سخن بس گران
كه شه دارد آهنگ مازندران
ز تو پيشتر پادشه بوده اند
مر اين را هرگز نپيموده اند
منوچهر شد زين جهان فراخ
از او مانده ايدر بسي گنج و كاخ
همان زَ و ابانوذر و كيقباد
چه مايه بزرگان كه داريم ياد
ابا لشگر گشن و گرز گران
نكردند آهنگ مازندران
كه آن خانه ي ديو افسونگر است
طلسم است و در بند جادوگر است
مر آن بند را هيچ نتوان گشاد
مده مرد و گنج و درم را به باد
مر آن را به شمشير نتوان شكست
به گنج و به دانش نيايد به دست
گرين نامداران ز تو كهترند
چو تو بندگان جهان داورند
با اين همه كيكاوس همچنان بر تصميم خود باقي بود و اين همه اندرز بي اثر ماند و زال بدون اخذ نتيجه از اندرزهاي خويش ، دربار كيكاوس را ترك گفت و كيكاوس ، ايران را به ميلاد سپرد و خود با سپاهي گران راهي مازندران شد و نبرد با مازندرانيان را آغاز كرد . اين مازندران همان مازندران مغرب است كه تفصيل آن در شماره ي گذشته آمد و سرزمين هاي شام و يمن و به قولي قسمتي از مصر را در ميان داشت و اينك دلايل دعوي :
1- اين مازندران به هيچ روي قابل انطباق با طبرستان يا مازندران واقع در شمال تهران نيست ، زيرا طبرستان چنان كه در شماره هاي گذشته مقاله ، مذكور افتاد نشستنگاه فريدون و منوچهر پيشدادي بوده است و در اين باب به تفصيل سخن رفت و حال آنكه در شاهنامه آمده كه اين دو پادشاه هرگز قصد مازندران نكردند :
كه جمشيد با تاج و انگشتري
به فرمان او ديو و مرغ و پري
ز مازندران ياد هرگز نكرد
نجست از دليران ديوان نبرد
فريدون پر دانش و پر فسون
مر اين آرزو را نبد رهنمون
منوچهر كردي بدين پيش دست
نكردي بدين همت خويش پست
2- بيت ديگر از اين ابيات ، صريحاً جهت اين مازندران را در مغرب نشان مي د هد . چون كيكاوس و سپاهيان در مسير خود به كوه « اسپروز » رسيدند و آن جا خيمه زدند و اين كوه در مغرب قرار دارد :
همي راند كاؤس لشگر فروز
بزد گاه بر پيش كوه اسپروز
كوه اسپروز همان كوه غربي ايران است كه يونانيان زاگرس مي ناميده اند . و ذكرش در بند هش درج است . استاد پور داود در مقاله ي « اسامي خاص در آبان يشت » در بيان اين كه « بو ري » در اوستا همان وطن اصلي ضحاك همان بابل است ، از كوه اسپروز نيز ياد كرده است :
« كوير ينت همان است كه الحال موسوم است به « كرند » اين قصه ي كوچك در جايي كه ضحاك فديه نثار فرشته ي هوا نمود در بالاي كوهي واقع است كه ميان بابل و ايران حايل است و نزديك به «بوري » وطن اصلي ضحاك است . همان كوهي كه در بند هش در فصل 12 در فقرات 29 و 36 « اسپروچ » و در شاهنامه « اسپروز » ناميده شده است . يونانيها آن را زاگرس ( Zagras ) خوانده اند .
پورداود همچنين در يسنا در مقاله ي « چيچست » در تعريف اين درياچه گفته است :
« در فر گرد 12 پاره 36 آمده : كوه اسپروچ از ور درياچه چيچست تا به پارس كشيده شده است . »
درياچه ي چيچست همان درياچه ي اروميه است و كوهي كه آن درياچه را به پارس وصل مي كند ، همان رشته كوه زاگرس است .
چنان كه در اين داستان در شاهنامه ذكر شده است ، كيكاوس بر اثر جادوي ديو سپيد در اين نبرد شكست يافت و زنداني شد تا آنكه رستم براي نجات او راهي مازندران گرديد و پس از هفت ماجراي پر خطر كه به هفت خوان معروف است ، ديو سپيد را بكشت و شاه را رهايي بخشيد و او را ياري داد تا ديوان آن سرزمين را مغلوب و منكوب سازد .
رستم در اين ماجرا چون از نيمروز به راه افتاد ، پس از آنكه چهار خوان را ( در پهنه ي پرخطر كوير لوت ) پشت سر گذاشت ، در خوان پنجم به كوه اسپروز يعني محلي كيكاوس نبرد را با مازندرانيان از آنجا آغازكرده بود ، رسيد . رستم در اين محل اولادفرماندار بخشي از مازندران غرب را با كمند به درخت ببست و وارد شهر مازندران جهت نبرد با ارژنگ ديو شد . اين نبرد واقعه ي خوان ششم است . پس از كشتن ارژنگ ديو ، رستم بار ديگر به اسپروز بازگشت و اولاد را از بند بگشاد .
همين اسپروز است كه افراسياب چون از كيخسرو شكست يافت و يارانش بپراكندند ، خود از بيم جان به آنجا رفت و از طريق درياي زره رهسپار گنگ دژ در البرز قفقاز گرديد و چون بدانجا رسيد ، ايمن بخفت .
در باب نشاني « زره » به اعتقاد پيشينيان در جايي قرار داشته كه در دست چپ مصر و در دست راست بربروها ماوران در پيش رو واقع بوده است .
3- دربيتي از ابيات به روشني بيان شده كه كيكاوس در سفر مازندران ، در جايي كه آفتاب پنهان مي شود يعني در مغرب قرارگاه ساخت :
به جايي كه پنهان شود آفتاب
بدان جايگه ساخت آرام خواب
مبدأ حركت كيكاوس به موجب شاهنامه ، اسطخر فارس بود كه سمت پاي تختي داشت و اين بيت مؤيد اين حقيقت است كه مسير كيكاوس از شرق به غرب يعني به طرف مازندران بوده است:
نشستنگه آن گه به اسطخر بود
كيان را بدان جايگه فخر بود
و در جايي ديگر :
يكي كاخ كشواد بد در صطخر
كه آزادگان را بدان بود فخر
4- از جمله اماكني كه در مازندران در داستان كيكاوس در شاهنامه نامش به چشم مي خورد ، شهر نرم پايان است ، لكن محل اين شهر در اين داستان معلوم نيست . نام اين شهر د افسانه ي اسكندر نيز در داستانهاي مربوط به مغرب ذكر گرديده است ، و در اين داستان مقام سخن نشان مي دهد كه اين شهر مغربي جزء مازندران است و نتيجه آنست كه اين مازندران در مغرب واقع بوده است .
كيكاوس پس از نجات يافتن از بند ديوان به وسيله ي رستم ، نامه اي جهت شاه مازندران كه در شهر نرم پايان بود نوشت و آن را به فرهاد پهلوان داد تا به وي برساند . فرهاد نامه را در شهر نرم پايان به شاه مازندران رساند و شاه مازندران مفاد آن را نپذيرفت تا آخر داستان ....
نام شهر نرم پايان چنان كه اشارت رفت در افسانه ي اسكندر در شاهنامه نيز درج آمده و در ضمن بيان كارهاي اسكندر در مغرب اشارت رفته كه وي بدان شهر نيز رفته است .
اسكندر از حبشه وارد شهر نرم پايان و از آن جا به هروم يا سرزمين يونان رفت و چوه حبشه و هروم در مغرب افتاده اند پس محل شهر نرم پايان بي گمان در مغرب است و چون اين شهر جزء مازندراني است كيكاوس بدانجا لشگر كشيد ، نتيجه آن مي شود كه اين مازندران در مغرب واقع بوده است .
5- در تاريخ زين الاخبار گرديزي تصريح رفته كه اين مازندران همان يمن است . تأليف اين كتاب را حدود سال هاي 443-422 هجري دانسته اند . يعني اين كتاب پس از 27 سال پس از مرگ فردوسي فراهم آمده است و مي توان احتمال داد كه پاره اي از مآخذ گرديزي همان مأخذ شاهنامه بوده است . در زين الاخبار در ضمن بيان احوال كيكاوس چنين سخن رفته است :
« ... و به زمين مازندران رفت و حرب كرد با سمر بن عنتر ، بيشتر از سپاه كيكاوس بمردند و بر وي جادو كردند و او را بگرفتند و اندر چاهي بازداشتند ... پس خبر ايشان به رستم دستان رسيد و رستم با دوازده هزار مرد مسلح تمام بر اشتران نجيب نشستند و از سيستان برفتند و بيابان بگذاشتند و از راه دريا به مازندران آمدند كه او را يمن گويند . »
6- ابن اسفنديار گفته كه مازندران به حد مغربست و به مازندران ، پادشاهي بود كه رستم او را بكشت ( اصل قول وي در شماره ي پيشين ذكر گرديد )
7- ملك حسين سيستاني نيز كه در سده ي يازدهم هجري مي زيسته ، مازندراني را كه كيكاوس بدانجا لشگر كشيد در بلاد شام دانسته است . ( اصل قول وي در شماره ي پيشين ذكر گرديد.)
مؤيد مطالب گذشته ، اين كه بر طبق تعريفي كه درباره ي حدود ايران شهر در مقدمه ي شاهنامه ي ابومنصوري ذكر گرديده و در شماره ي قبلي مقاله ، درج افتاده است ، مازندران شمال تهران پيوسته جزء ايران شهر بوده و به تقريب در مركز آن قرار داشته و نشستنگاه فريدون و منوچهر بوده است . بنابراين اين مازندران هرگز از ايران جدا نگرديده بود تا كيكاوس بدانجا لشگر بكشد و از نو تسخير كند .
در شماره ي آتي - در آخرين قسمت - پيرامون مازندران مشرق به تفصيل اشاراتي خواهد شد .
***
دلايل وشواهدي كه محل مازندران مشرق را در شاهنامه در آن سو باز مينماياند به شرح زير است :
1- در پادشاهي كيخسرو :
در داستان كاموس كشانيزير عنوان « كشته شدن كاموس به دست رستم » در جنگ كوه هماون در توران ، پس از كشته شدن الوا به دست كاموس داستان چنين آغاز مي شود :
تهمتن ز الوا بشد دردمند
ز فتراك بگشاد پيچان كمند
چو آهنگ جنگ يلان داشتي
كمندي و گرزي گران داشتي
بيت دوم در نسخه ي شاهنامه مصحح مهل به رمز « P » بدين صورت است :
چو آهنگ مازندران داشتي
كمندي و گرز گران داشتي
چنان كه بيان شد جريان اين واقعه در توران زمين در پهنه ي پشن و كوه هماون اتفاق افتاد.بيت اين نكته را مي رساند كه محل نبرد رستم و كاموس را نيز مازندران مي گفتند ؛ هر چند بيت اصيل نباشد،چون در آن صورت خواهيم گفت اين معنابراي تصرف كننده در بيت روشن بوده است و استناد به گفتهي او خواهد بود .
2- در داستان بيژن و منيژه :
در عنوان « نامه نوشتن خسرو به رستم » و دعوت از وي براي
نجات بيژن ، پس از بيت
چنين كارنامه به گودرزيان
از آن ديو چهران تورانيان
در نسخه ي مصحح مكن چاپ هند به رمز « C » كه يكي از دو نسخه اي است كه مبناي كار در شاهنامه طبع كتابخانه ي بروخيم است ، ابياتي اضافه آمده است.در بيتي آمده كه :
به جنگ پشن هم به مازندران
چه كرد آن دلاور به گرز گران
همانطور كه ملاحظه شد مفهوم بيت پنجم در باب محل پشن آن است كه جزو مازندران بوده است و چون پشن در خاك توران در مشرق و شمال هند قرار داشته ، پس اين مازندران در مشرق افتاده بود.
به فرض الحاقي بودن بيت ، چيزي از ارزش آن كاسته نمي شود و براي تعيين محل مازندرانقابل استناد است ، زيرا اين بيت نزد سراينده - خواه فردوسي و خواه ديگري - مسلم بوده كه پشن جزو مازندران مشرق بوده است .
3- در ذكر سگسار و مازندران :
در شاهنامه نام سگسار و مازندران با هم همراه است . بنابراين اگر سگسار در مشرق باشد مازندران نيز درهمان سو خواهد بود.
الف-در پادشاهي منوچهر در عنوان « راي زدن سام با موبدان در كار زال » در باب وصلت وي با رودابه دختر مهراب :
نه سگسار ماند نه مازندران
زمين را بشوييد به گرز گران
از او بيشتر بد به توران رسد
همه نيكويي زو به ايران رسد
دو بيت فوق نشان مي دهد كه سگسار در سوي توران واقع بود.
ب-در عنوان « گفتار اندر زادن رستم »:
در آن شهر سگسار و مازندران
بفرمود آذين كران تا كران
ج-در عنوان « بر تخت نشستن نوذر » :
به سگسار مازندران بود سام
نخست از جهان آفرين بود نام
د-در داستان رستم با خاقان چين در عنوان « راي زدن تورانيان از جنگ ايرانيان » آمده است :
ز بزگوش و سگسار و مازندران
كس آريم با گرز هاي گران
دلايل اينكه سگسار در مشرق واقع بوده است :
اول:در مجمل التواريخ در شرح پادشاهي فريدون آمده است :
« پس از هندوان ، مهراج فرياد خواست از دست سگساران ، پادشاه ، سام را بفرستاد و كار مهراج تمام كرد و بازگرديد بمراد.»
اين قرينه تأييدي بر وجود مازندران در شمال هند چنانكه به جاي خود بيان شد، تواند بود .
دوم:در شاهنامه در داستان كاموس كشاني ، در عنوان « فرستادن افراسياب خاقان و كاموس را به ياري پيران » چنين آمده :
ز سقلاب چون كُندُر شير مرد
چو بيورد كاتي سپهر نبرد
چو غر چه ز سگسار و شنگل ز هند
هوا پر درفش و زمين پر پرند
چغاني چو فرطوس لشگر فروز
گهار گهاني گو گردسوز
شميران شگني سرافراز دهر
پراكنده بر نيزه و تيغ و زهر
مكانهايي كه در اين گفتار آمده اعم از اين كه جزو خاك توران باشد چون سقلاب و چغانيان و يا در جوار توران قرار داشته باشد،چون هند و شنگان ، جملگي در مشرق واقع اند كه از آن جمله سگسار است.بدين موجب مازندران نيز در مشرق قرار داشته است .
پس به روشني به ثبوت مي رسدنظر كساني كه مراد از سگسار را در شاهنامه سنگسر مي دانند و مازندران را نيز پهنه ي تبرستان مي دانند مطلقاً رويي در صواب ندارد.صرف نظر از همهي دلايل،شواهد و قراين كه به جاي خود گذشت،بزرگي،وسعت و پهناوري بي نهايت مازندران مذكور در شاهنامه كجاو اين پهنه ي محدود و محصور و معين تبرستان كجا!؟
4- در ذكر كرگسار و مازندران :
در شاهنامه كرگساران نيز مانند سگساران با نام مازندران يك جا ديده مي شود . بدين قرار هرگاه ثابت شود كه كرگساران در مشرق واقع بوده است،روشن خواهد شد كه مازندران نيز در آن سو قرار داشته است .
موارد ذكر كرگساران و مازندران با هم :
الف-در پادشاهي منوچهر،در عنوان « پادشاهي دادن سام زال را» سام با بزرگان گويد :
سوي كرگساران و مازندران
همي راند خواهم سپاهي گران
ب- در پادشاهي منوچهر در عنوان « آمدن سام به نزد منوچهر » :
پس از كرگساران و جنگ آوران
وزان نرّه ديوان مازندران
ج- در پادشاهي منوچهر در عنوان « رفتن سام به جنگ مهراب » :
ز مازندران هديه اين ساختي
هم از كرگساران بدين تاختي
د- در پادشاهي منوچهر ، در عنوان « رفتن زال به رسولي نزد منوچهر » :
همه كرگساران و مازندران
به تو راست كردند به گرز گران
دلايل در مشرق قرار داشتن كرگساران :
نخست:در پادشاهي منوچهر ، در عنوان « رسيدن زال به نزديك سام » و شرح وصلت زال با رودابه -دختر مهراب- و سيندخت- مادر رستم - ذكر شدهكه سام در سيستان بزمي بزرگ به پا كرد، سپس از سيستان به كابل و از آنجا به كرگساران و مازندران رسيد .اين نتيجه به دست مي آيد كه كرگساران و مازندران در مشرق و شمال شرقي سيستان واقع بوده است .
دوم : در مجمل التواريخ در شرح پادشاهي نوذر آمده است :
« سپاه بر وي بشوريد و او را بخواستند تا سام نريمان بيامد و كار به نيكو ترسان كرد ، چون سام بر كرگساران باز رفت ، افراسياب روي به زمين ايران نهاد و همين وقت سام به هندوستان بمرد و زال آنجا رفت و نوذر با افراسياب حرب كرد و گرفتار شد و افراسياب گردنش بزد به خون تور ، و جدش ايران بگرفت و بزرگان ايران زمين و عجم سوي زال رفتندبه سيستان.»
در اين قول تصريح است كه سام به كر گساران رفت و به هندوستان بمرد.پس كرگساران و به تبع آن مازندراندر حدود هند افتاده بود .
مؤيدگفته اين كه در شاهنامه كه اين جريان در باب نوذر و كمك سام به وي مشروح تر و مفصل تر بيان شده ، بازگشت سام را به مازندران ذكر كرده است نه به كرگساران:
بشد سام يل به مازندران
نبد دشت پدا كران تا كران
و اين نكته چون با روايت مجمل التواريخ برسنجيده شود معلوم خواهد شد كه كرگساران و مازندران در حدود شمال هند كه شرق زابلستان مقر سام است،قرار داشته است.
سوم: در پادشاهي كيكاووس به هنگامي كه وي سرگرم نبرد هاماوران بود در تاخت افراسياب به ايران وي از راه كرگساران سپاه بياورد . چون افراسياب در توران در مشرق مستقر بود پس بايد كرگساران نيز در مشرق قرار داشته باشد .
چهارم : در داستان بيژن و منيژه در عنوان « ديدن كيخسرو و بيژن را در جام گيتي نماي » تصريح رفته كه كرگساران در توران واقع است:
به هر هفت كشور همي بنگري
كه آيد ز بيژن نشاني پديد
سوي كشور كرگساران رسيد
به فرمان يزدان مر او را بديد
سوي گيو كرد آنگهي روي شاه
بخنديد و رخشنده شد پيشگاه
كه بيژن به توران بند اندر است
زوارش يكي نامور دختر است
بدين موجب مازندران نيز در آن حدود واقع بوده است .
پنجم:در پادشاهي گشتاسپ ، در داستان ارجاسب سالار تركان و نوادهي افراسياب با گشتاسپ :
به توران زمين اندر آرم سپاه
كنم كشور كرگساران تباه
بيت صراحت دارد كه كرگساران در توران يعني مشرق واقع بود .
5- در داستان منوچهر :
آگاه شدن منوچهر از كار سام و زال و خواندن آن دو را به حضور و نواختن زال را و پادشاهي دادن سام ، زال را و بازگشتن سام از زابلستان .
اين ماجرا در غرر السير ثعالبي و شاهنامه ي فردوسي درج است كه در غرر السير بسيار كوتاه و در شاهنامه مبسوط و مفصل و بسيار هنرمندانه است . در غررالسير ذكر گرديده كه پس از پايان كار سام به هند رفت در حالي كه در شاهنامه آمده است كه به سوي كرگساران و مازندران رفت . اين نكته ي مهم دليل بر آن است كه كرگساران و مازندران در هند واقع بوده است .
به موجب همه ي قرائن چنين بر مي آيد كه سگسار در شمال و كرگسار در جنوب آن و مازندران در مشرق اين هر دو و متصل به هم افتاده بوده است و حد مشترك سگسار و كرگسار به هر دو نام خوانده مي شده است .
در ديوان شاعراني چون منوچهر و ناصر خسرو اشاراتي در باب مازندران مشرق شده است :
الف - منوچهري : منوچهري دامغاني از شاعران بنام نيمه ي اول قرن پنجم هجري در مدح منوچهر بن قابوس وشمگير قصيدهاي دارد كه با ذكر مازندران آغاز شده است :
بر آمد ز كوه ابر مازندران
چون مار شكنجي و ماز اندر آن
بسان يكي زنگي حامله
شكم كرده هنگام زادن گران
همي زاد اين دختر سر سفيد
چو پيران فرتوت پنبه سران
...
چو گويي به باغ اندر آن روز برف
صف ناژ بود و صف عرعران
...
چنان كارگاه سمرقند شد
زمين از در بلخ تا خاوران
مفاد اينبيتها به تلخيص آن است كه ابر مازندران از كوه برخاست،برف باريدن گرفت و همه جا را پر كرد،زاغان روي برف ها نشسته اند و زمين را از در بلخ تا خاوران چنان برف فرا گرفته است كه همه جا يكسره سفيد شده است .
در اين ابيات ذكر « از در بلخ تا خاوران » مسير برف ريز را نشان مي دهد . چون خاوران همانطور كه در نقشه هاي جغرافيايي ديدهمي شود در مغرب بلخ افتاده است ، مسير ابر مازندران نيز به ضرورت از مشرق به مغرب بوده استكه همچنان برف مي باريد و پيشمي رفته است . چنين ابري تنها از كوههاي مازندرانمشرق به بلخ خيلي نزديك است و مي تواند بلند شود،به سوي مغرب حركت كند و از بلخ به سوي مغرب همه جا برف بريزد تا به خاوران بريزد، چون « از » براي ابتدا و « تا » براي انتهاست .
گفت كساني كه مازندران را در اين قصيده همانتبرستان مي دانند به هيچ روي موجه نمي نمايد . بدين دلايل :
1- اگر ابر از تبرستان بر خيزد جهت آن در برف ريزي ، عكس جهتي خواهد بود كه در قصيده آمده است و بايد از غرب به شرق حركت كند . هم چنين لازم مي آيد كه اين ابر از تبرستان تا خاوران برسد . در مناطق و شهر هاي واقع در مسير مانند دامغان،شاهرود،جاجرم، اسفراين،قوچان و غيره نبارد ، چون در قصيده قيد شده است كه اين ابر « از در بلخ تا خاوران » را سفيد كرده است . اضافه بر آن فاصله ي ميان تبرستان و بلخ به قدري زياد است كه معقول نيست گفته شود ابري كه در بلخ مي بارد از تبرستان بر آمده است . (برخلاف مازندران مشرق كه به بلخ خيلي نزديك است . )
2- به عهد منوچهري ، مطلقاً تبرستان را مازندران نميگفته اند و اين نام براي تبرستان در هيچ يك از منابع قديمي نيامده است .
از قرن ششم به بعد تبرستان را مازندران مي گفته اند . بر خلاف مازندران مشرق كه چنان كه گذشت نامش در شاهنامه و ديوان مسعود سعد درج است . اين كه مي گويند به مناسبت نام ممدوح - منوچهر بن قابوس - كه در اين حدود ( جرجان و تبرستان ) پادشاهي داشته ، مازندران بر تبرستان قابل انطباق است ، وجه معقول نمي تواند باشد،چه منوچهري ملزم به رعايت چنين نكته اي نبوده است و گرنه مسمط معروف
خيزيد و خز آريد كه هنگام خزان است
باد خنك از جانب خوارزم وزان است
را در مدح سلطان مسعود غزنوي مقيم غزنين نمي ساخت ؛ چون اين قصيده را با ذكر خوارزم آغاز كرده است .
منوچهري در ديوان خود از كوههاي تبرستان نيز ياد كرده است،اما آن جا را پيرو ارباب تواريخ و مسالك آن عهد ، كوه قارن نام نهاده است :
برآمد زاغ رنگ و ماه پيكر
يكي ميغ از ستيغ كوه قارن
ب- ناصر خسرو : حكيم ابو معين ناصر بن خسرو قبادياني از سرايندگان،نويسندگان و دانشمندان صاحب شهرت قرن پنجم است . وي در بازگشت از سفر هفت ساله ي خويش از مصر،عراق و حجاز وارد بلخ شد و آشكارا در انديشهها و عقيدههاي اسماعيلي شروع به تبليغ كرد و با عالمان آن حدود مباحثاتي را آغاز نهاد . چيزي نگذشت كه فقيهان متعصب سني مذهب به دشمني اش بر خاستند و حاكمان سلجوقي نيز آزارش را كمر بستند.وي به ناچار مدتي را متواري و فراري بود.سرانجام در حدود 456 در دره يمگان ولايت بدخشان در مازندران مشرق رفت و بيش از بيست سال بماند و تربت او نيزآن جا قرار دارد . وي در بيان گرفتاري ها و احوال خويش سخناني مؤثر و اندوه زا سروده،آن جا اشاره به محل انزواي خود يعني يمنگان و مازندران كرد :
دوستي عترت و خانه ي رسول
كرد مرا يمگي و مازندري
نيز :
برگير دل ز بلخ و بنه ز بهر دين
چون من غريب و زار به مازندران درون
و ايضاً :
از اين گشته اي گر بداني تو بنده
شه شرقي و مير مازندري را
و نيز :
سام نريمان كو رستم كجاست
پيشرو لشکر مازندران
در هيچ سندي بر نيامده كه ناصر خسرو ، از يمگان به مازندران تبرستان رفته است و اصولاً چنين سفري براي او كه عاملان متعصب سلجوقيان حنفي مذهب در تعقيبش بوده اند،امكان نداشت و مقدورش نبود كه بتواند از يمگان در دورترين نقطه ي افغانستان به مازندران سفر كند و جان به سلامت برد . بنابر اين بدون اندكي ترديد مراد از مازندران در اين مقام همان مازندران مشرق است .
منابع و مآخذ
- احياء الملوك . سيستاني،ملك شاه حسين بن ملك غياث الدين، به كوشش منوچهر ستوده ، تهران: 1344
- اشكانيان . دياكو نوف ، م . م ، ترجمه كريم كشاورز ، تهران: 1344
- تاريخ بلعمي. بلعمي ، محمد بن محمد ،به كوشش محمد تقي بهار ، تهران: 1341
- تاريخ رويان . اولياء الله آملي ، به كوشش منوچهر ستوده ، تهران: 1348
- تاريخ طبرستان . ابن اسفنديار ، محمد بن حسن ، به كوشش عباس اقبال آشتياني ، تهران ، 1320
- تاريخ طبرستان و رويان و مازندران . مرعشي سيد ظهير الدين به كوشش محمد حسين تسبيحي ، تهران: شرق، 1345
- ديوان منوچهري دامغاني . به كوشش محمد دبير سياقي،تهران: 1326
ديوان ناصر خسرو . به كوشش حاج سيد نصرالله تقوي ، تهران: 1335
- شاهنامه . تهران : بروخيم ، 1313 - 1315 ش
- شاهنامه. مسكو ، 1966 - 1971 م
- شاهنامه و مازندران . كيا ، صادق و سخنراني هاي نخستين دوره جلسات سخنراني و بحث درباره ي شاهنامه ي فردوسي، 1350
- غررالسير.ثعالبي ، ابو منصور ، به كوشش زتنبرگ ، 1963 م
- مازندران و استر آباد . رابينو ، هـ . ل ، ترجمه غلامعلي وحيد مازندراني ، تهران: 1336
- مروج الذهب . مسعودي ، علي بن حسين ، ترجمه ي ابوالقاسم پاينده ، تهران : بنگاه ترجمه و نشر كتاب ، 1344
- مسالك و ممالك ( ترجمه ) . اصطخري ، ابواسحق ابراهيم بن محمد ، به كوشش ايرج افشار ، تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب ، 1340
- مقدمه ي شاهنامه ابومنصور عبدالرزاق ، هزار سال نثر پارسي ، به كوشش كريم كشاورز ، تهران: جيبي ، 1345