چهارشنبه 10 آبان 1402-17:11

واپسین دژهای فرو پاشیده

اینک دیو خشکی بال ها را گشوده و با هُرم نفس شومش جنگلها را بیابان می کند تا  زیستگاهای سرسبز  و آباد دیگری را چون "شهر سوخته" در زیر شن مدفون کند.


 مازندنومه،عباس جلالی: اینک  ماییم و مام زمین "مادری که سرشار از بخشندگی است و این ماییم که چون" فایتون " Phaethon  (ترک زبانان مهاجردر شمال ایران تاچندی پیش این واژه را بجای درشگه به کار می بردند)  سرشار از نخوت، خودخواهی  و ناسپاسی، نشسته بر ارابه ی زرین هزار اسبِ  زمان ، آزمندانه بر فراز  "زمین" این نگین  آبی و سبزگونِ خانواده ی خورشید و هرچه  در اوست می تازیم! و پیکر نازنین اش را زیر سم ستوران و چرخهای پولادین و گداخته ی ارابه مان ازهم می دریم، بی هیچ واهمه ای  از روزگارِ نه چندان دوری که زخمهای کاری  و پی در پی  این فرزندانِ نابخرد  و کوته بین، مام مهربان زمین  را از پای درآورد و ما و همه ی باشندگانِ  زمین در فضای بیکران و سیاه ، بر روی  سیاره ای مرده، خاک سترونش را بر سر بپاشیم، بی هیچ امیدی  به بازگشت فروغ زندگی!

ما زادگانی هستیم  که هراسی از نفرینهای دهشتبار این مادر به دل نداریم! مایی که آماج  همه روزه ی نفرین های ابدی هستیم ، اما آن را باور نداریم. شیپورهای بیدار باش برای فاجعه ای در راه بصدا در آمده اند.

ما  "چیچست" را برای همیشه از دست دادیم و این پایان یک نفرین است! توفانهای نمک و ریزگردهای مسموم سرآغاز این رخدادِ شومِ  در راه را می توان از اسکلت  بر نمک نشسته " کشتی نوح " با ناباوری  به چشم دید .مایی که تنها چند دهه پیش تر بر عرشه ی آن پهنای دریاچه را در ساعتی می پیمودیم!

از آن روزگاری که غارت  و چپاول این "خوان نعمت" را آغازیده ا یم، هرگز به میرایی و پایان آن نیندیشیده ایم، زیرا که نه این گاهواره و نه مام مهربانش را که ما انسانها را در سپیده ی روزگار کودکی در دامانش پرورده  می شناسیم ونه حاضریم چشمان پرُ آزمان را بگشاییم و گامی دورتر را بنگریم.

مایی که با همین چشمان بسته، همواره خردورزانی را که در پی نجات  این مام بخشنده بوده اند با نادانی تمام از سر راه برداشته ایم و باید این را هم بدانیم و از پیامدهای آشکار نفرین هایش بیاموزیم که بی هیچ سخنی، جاودانگی و زنده مانی این خوان  و گسترنده اش در گرو شستن چشم ها، شناختن، دانستن وآموختن از گذشته های بسیار دور تا به امروز گاهواره ای است  که جام دهش هایش دارد  تهی و تهی‌تر می شود  .

به ایران زمین که تنها گستره ی کوچکی از این  خوان است باز می گردیم. ماهایی که رفته رفته پا در پیرسالی می گذاریم؛ شاید دومین نسلی باشیم که در نقشه های جغرافیامان دیگر به دشواری می توانیم گرته ای پریده رنگ از دریاچه ی قم و حوض سلطان را به دست دهیم. زیرا امروزه با گستره ای از توده های نمک  و شوره زار روبرو هستیم. ما آبگیرها، مانداب ها و دریاچه های کوچک وبزرگ آب شیرین را یکی پس از دیگری در چشم بر همزدنی   خشکانیده ایم و ناآگاهانه این کژ راهه را دنبال می کنیم. با اینکه سی و سه پل و زاینده رودِ خشکیده را در پیش چشم داریم!؟

بی گمان از روزگاران  بسیار دور، جنگل نشینان ، کشت ورزان، باغداران، آب شناسان  و طبیعت دوستان  پر تلاشی بوده اند که با تیزبینی و شامه ی نیرومند خود و باهشیاری  تمام، راههایی  را برای  رویارویی با ویرانگری های  طبیعی و انسانی  جسته باشند و آن رویانیدن و گرته ریزی خزانه ای از زیست و رویش طبیعت  همچون جزیره ای امن به دور از توفان حوادث است با نام ها و در گستره های گوناگون ، به مانندِ  "واحه" در خشک بوم ها و بیابان ها، " قوروق " در گستره های پر بارش، "النگ" ( به شیوه های درخور و کارآمدِ روزگار خویش از آن پاسداری می کرده اند تا زنجیره ی حیات  و زیست طبیعی از هم نگسلد و در این حفاظتگاه زنده بماند و کمتر کسی توان دست اندازی و نابودی آن را داشته باشد .
سرآغاز این خزانه سازی دانسته نیست  ،اما در کانون یکی از گویشهای کهن ایرانزمین  (مازنی)  واژه ای  پر بسامد را می توان یافت  که شاید ریشه در گذشته ای بسیار دور داشته باشد. واژه ی ترکی قوروق، بدون برابرنهاده ی (؟!) فارسی یا حتا عربی. کنجکاوی برای پیجویی خاستگاه زبان یا گویشی که این واژه را  به میهمانی زبان فارسی فرستاده، انگیزه ی بسیار نیرومندی  برای پژوهش خواهد شد .


                                                                                                         
پر واضح است که  واژه از زبان ترکی است. فرهنگ های ترکی ریشه را نیز آورده اند  . 

       { قورماق   qorumaq= دور کردن ، حفاظت کردن و .....} با یک ژرف نگری می توان دریافت  که  قوروق/قروق/قرُق  در روزگار فرمانروایان ترک زبان ایران کاربرد داشته  و چنان در زبان میزبان جایگیر شده  که رفته رفته  مفاهیمی چندگانه یافته است که دو چهره از آن نام بردنی است  :

1)    رخساره ای اجتماعی _ نظامی که در روزگار قاجاریان و نوشتگان دوره ی بعدی ؛ پهلوی یکم پر کاربرد شده  ، بمعنای  خالی کردن محیط یا جایگاهی ویژه چون ؛ بازار ، گرمابه ، خیابان ، زیارتگاه ، میدانگاه و چارسوق و گماردن گزمه / قراول برای حفاظت از قوروق
2)     رخساره ای  زیستی و گستره های  زیست  محیطی چون چمنزار های پهناور، مانند " چمن سلطانیه " یا النگ و شکارگاهها که این یکی بیشتر  برای دولتمردان و درباریان بوده، اردوگاه ها و چراگاه هایی  مانند "سرخه حصار"  و از النگ های بزرگ و پرآوازه می توان از " النگ رادکان " در خراسان یاد کرد ...... .

و امروزه  که خشکسالی های پی در پی را تجربه می کنیم، شاید هنوز کهنسالانی در گستره ی ایران زمین زنده  باشند که گزاره های شگفت  و باور نکردنی از ترسالها  و آبسالهای پر برف وباران را به زبان بیاورند؟! مانند اینکه کوچه ها ی تنگ و باریک از برف چندان پر می شد که برای رفتن  به خانه ی همسایه می باید از بام خانه و از  روی برفِ کوچه به آنجا رفت؟! 

این نیاکانِ دوراندیش و طبیعت دوست که خشک سالی های ویرانگر را  دیده یا شنیده بودند، با هشیاری بر گاهنامه ی آبی بوم خود چشم می داشتند وهر رویشگاهی را پاره ای کوچک از جورچین این خوان نعمت می دانستند که  چند ده سالی آن را در نزدشان به امانت گذارده اند و باور داشتند که نابودی و خشکانیدن آن گناهی نابخشودنی نزد ایزد تواناست.

  آگاهانه و گاه با اندرز و سپارش پیرسالان و گاه حتا  به زور و اجبارِ  "پیروی  از کارِ نیک نیاکان " این تکه ی سرشار از  زیستِ گیاهی و جانوری را بکر و دست ناخورده حراست و نگاهبانی می کردند تا آن را بدست آیندگان بسپارند!!

واژگانی چون قرُقچی و قروقبان یادگار شکوفایی این دوره اند. بی هیچ سخنی شمار  این جزایر حفاظت شده فراوان و بسیار بیشتر ازروزگاری بوده  که ما برای برداشت پیوسته و هرچه بیشتر از طبیعت، از ماشین های روبنده و ویرانگر سود می جسته ایم . دست‌کم در مازندران که بارش  بیش و بیشتر بوده ، چندانکه گاه برای قطع بارندگی دعایی هم می خوانده اند! پراکندگی این جزایر پر زیست  چندان بود که هر روستا  برای خود قرقی  جداگانه داشت.

هنگامی که به این قوروق ها پا می گذاشتی، به جز باریکه ای نیمه خشک برای آمد وشد قروقبانان ، صیادان و شکارچیان - آن هم در قروق شکنی سالیانه،  باقی قلمرو درختان تناور جنگلی ، مانداب و مرداب، بوته زار و نیزار بود که با زیست جانوران در این پناهگاه چرخه ای کوچک از حیات را در خود می پرورانید  و گاه با سکوت وهم انگیز ی   به پیشواز آدمیان می آمد .سرودها و  آواز های هر بخش از روز و شباهنگام در قوروق  گونا گونی ویژه ی خود را داشت.

آوای همسرایی از آنِ غوکان  بود. تک خوانان همچون سیرنهای ( siren   سیرن در افسانه های یونانی نام پریان دریایی که ملوانان را با آواهای خود مسحور می کردند و کشتی آنان را به صخره ها می کوبیدند.)  افسانه ای  با آن آواهای نازک و زیر خود به زیبایی فضا را پر می کردند .مرغان آب نشین با فریادها ی جفتجوی خود پاره هایی از سکوت را پر می کردند. و دارکوب ها که  با نوک کوفتن بر  تنه ی درختان ، آواز خوانان را همراهی می کردند. ماهیانی که زیستگاه خود را که گاه  با آب بندانها پیرامونی چندان  فاصله ای هم نداشت ، به سفره ای رنگین برای شکارگران آب نشین سامان می دادندو زندگی ادامه داشت.

 در ایران زمین به ویژه  در گیلان ، مازندران و گلستان ، قوروق ؛ دامگاهی پر برکت برای باشندگان پیرامونی  بود. زیرا که سالی یکی دوبار، قوروق شکسته می شد و با این همه زاد و رود پیوسته  چرخه را زنده وپر بار نگه‌میداشت .

دهه ی 1340 با سکه های رواج فرا رسید و زندگی شهری شکوفید.  با پرشمار شدن آدم ها، خانه های بسیار زیادی در روستاها و آبادی ها ساخته شد. دیگر چرخه های زیست به خدمت شهریان درآمدند و مرگن های آزمند (   margan در دامنه های جنوبی  کوهستانهای خراسان و جوین و شکارچی به شکارچی مرگن می کویند که از بن واژه ی مر و نیستی گرفته شده است ؟! )  با تفنگهای  خود کارِ دو لول از شهرها رسیدند. در فصل شکار و در هر زمان که دلشان می خواست، قوروق را می شکستند و چندان تفنگداران فراوان شدند که بگفته ی قروقبانان "تیر به تیر می شدند"! ؟...

رفته رفته پرندگان و دیگر زیستمندان کم و کمتر  می شدند و دیگر کسی "تیرنگ / قرقاول  این عروس زیبای طبیعت "را ندید.باز میان رفتن فصل های قوروق و زیستبانان، قوروق ها یکی پس از دیگری ویرانه شدند.

آدمها با هزینه ای اندک  بر زمین ها باز  و گشوده  دست یافتند. ماندگاههای تازه پر از نوآمدگان شد. گستره های کشت و کار و در کنارش  ساخت و ساز سودی سرشار را در دامن نابخردان طبیعت ستیز  ریخت. حال آنانی که پیامد  نفرین های این مام شکیبا را دیده اند، می دانند  که این مام ، شاید از سر مهر   در برابر یورش های وحشیانه طبیعت ستیزان، مُهر سکوت و بردباری بر لب می زند. اما  پس  از سالیان دراز شکیبایی به ناگاه واژه ی تلخ و پر  پژواک  " نه..."را برای سراسر آن بوم فریاد می کند و در این  هنگام است  که دیگر همه ی چرخه و هرچه در آن است از هم پاشیده  و نابود شده است.

اینک دیو خشکی بال ها را گشوده  و با   هُرم نفس شومش جنگلها را بیابان می کند تا  زیستگاهای سرسبز  و آباد دیگری را چون "  شهر سوخته " در زیر شن مدفون کند.

اکنونیان جوان که در بوم و برهای بهشت  آسا می زیند، بدانند که هریک  در برابر این مام دلخسته می باید زیستبانی بِخرد وخود انگیخته و نگهبانی بیدار برای این گاهواره ی کهن باشند .... !