جمعه 8 تير 1403-22:21
گزارشِ سیل سوادکوهآن شب که باران آمد
سوادکوه با کوهها و جنگلهای محبوب و معروفش، همیشه روزگار یار و همراه آب و باران بوده، حالا اما حسابی کم آورده و از همین باران که در لطافت طبعش خلاف نیست، صدمه دیده است.
مازندنومه، حلیمهخادمی: تیرماه امسال رودخانه تلار بار دیگر نام سوادکوه را به صدر خبرها آورد و باز هم سیل خبرساز شد.
سیل و رانش تابستان ۹۴، زمستان ۹۷ و بهار ۹۸ هنوز از ذهن مردم پاک نشده بود که غرش تلار، زخمی دیگر بر تن سوادکوه نزار وارد کرد. آن شب هم رعد و برق و سپس باران شدید، چون ناقوس مرگ به صدا درآمده بود.
پلسفید، ساعت۲۰
ساعت ۲۰ سهشنبه پنجم تیرماه؛ فریاد باران و نعره رودخانه، دهشتافزا شده است. مردم هراسناک، بیم حادثهای دیگر در دل دارند.
در سیاهی شب به سمت خیابان ساحلی پل سفید حرکت میکنم. تنها صدای وحشتانگیز رود تلار، سکوت شهر را برهم زده است.
سیلاب علاوه بر بستر رودخانه، همعرض و در دل جاده پیش تاخته و پرایدی را تا نیمه در دریاچهای از گل و آب دفن کرده است.
کوچهها لجنزار و نیروهای شهرداری وارد کارزار شدهاند. برخی مردم مستاصل و نگران از خانه ها بیرون زدهاند.
هرکسی مشغول کاری است؛ یکی با سطل، آب را از زیرزمین خانهاش خالی میکند، تا مرا میبیند میگوید: "اومدی عکسات رو بگیری و بری؟!"
همان شب، ساعت ۲۳
میکوشم با پدر و مادرم در روستای دهمیان ارتباط برقرار کنم، تلفن ها آنتندهی ندارند.
خبر رسیده در منطقه چم چم پل سفید، فاجعهای رخ داده.
ماشینهای سنگین را کنار جاده متوقف کردهاند. پیاده در حال حرکت به سمت مرکز خسارت هستم. گویی به جای باران، از آسمان سنگ باریده!
چند کیلومتر را پیاده طی کردم و حالا بامداد ششم تیرماه از راه رسیده. نیروهای امدادی، انتظامی و نظامی، راهداری و مدیریت بحران در حال کارند.
سیاهی شب، غرش آب و صدای چرخ لودر و بیل مکانیکی، صحنه وحشتناک این ساعت است.
در پاهایم رمقی نمانده و بی خیال کفش و لباس، در گل لای فرو میروم.
تصور اینکه چند نفر زیر آوار ماندهاند، اشک را تا پشت پلکهایم میآورد.
همچنان میکوشم به پدرم تلفن کنم، اما صدای "مشترک مورد نظر در دسترس نیست" خط میکشد روی اعصاب من.
ساعت ۳ بامداد
پیاده راه رفته را برمیگردم. ساعت سه بامداد برادرم خود را به دهمیان می رساند و خبر میدهد سیل به اهالی و خانوادهام خسارت زیادی وارد کرده است. کنار خیابان زانو می زنم و در سیلاب غم فرو می روم!
ساعت ۷ صبح روز بعد
صبح از راه میرسد و در روشنای روز میبینم که ویرانی بیداد میکند.
جانهایی که از دست رفته، خانه و شالیزارهایی که دیگر وجود ندارند، دامسراهایی که ویران شده و گوسفندان و گاوهایی که بیجان در گللای فرو رفتهاند.
دلم میخواهد به دهمیان، نزد پدرومادر خسارتدیدهام بروم، اما باید بمانم و آسیبهای وارد شده را مستندسازی کنم.
ساعت ۹ صبح
به سمت روستای طالع میروم. قیامتیست اینجا. دیشب متوجه عمق فاجعه نشده بودم.
قدمبهقدم دیوارههای کنار جاده فرو ریخته و هر چه جلوتر میروم، شدت فاجعه بیشتر آشکار میشود.
اینجا تا همین دیروز محور اصلی مسافران مسیر تهران-شمال بود.
شالیزارهایی که تا روز گذشته سبز بود، اکنون زیر تلی از گل و لای فرو رفته و مرز بین شالیزار و رودخانه قابل تشخیص نیست.
نگاهم میماسد به حجم عظیم آوار سنگ و ماسه و شالیزارهایی که خودروهای سواری در آن مدفون شدهاند.
هنوز آماری از تعداد مفقودان و کشتهشدهها اعلام نشده است، ولی واضح است که سیل بار دیگر ما را مغلوب خویش کرده است. در جنگ آدم و آب، ما همیشه باختهایم!
هنوز آب روی جاده اصلی جریان دارد. یکدستگاه تریلی نظرم را جلب کرده که تنها کابینش بیرون است و مابقی زیرکوهی از سنگ و خاک و ماسه پنهان شده!
گزارشام از سیل را میتوانم در چند کلمه خلاصه کنم: خانهها را آب گرفته، پل تخریب شده، دیوارهها شکسته، جایگاه سیانجی زیر گلو لای دفن شده، به کارخانه آسفالت و بتون آماده خسارات سنگینی وارد شده، دامدارهای زیادی سرمایههای خود را در سیل باختهاند و....
ماشینآلات راهسازی و کامیونها و کارگران مشغول پاککردن جاده هستند، خودروهای لجنکش گلو لای را از منازل شهروندان خارج میکنند. مستندسازی این حجم از خسارت کل روزم را پر میکند.
ساعت ۱۵
به سمت دهمیان حرکت میکنم. آسفالت مسیر بهخاطر شدت جریان سیلاب، شکسته و در ورودی محل، رودخانه ای از جنگل به سمت جاده روان شده.
چوبهای شکسته شده و سنگ و ماسه، راه را مسدود کرده و امکان طی کردن مسیر با ماشین نیست. پیاده به سمت منزل پدری حرکت میکنم.
سیل تمام خاطرات کودکی مرا با خود برده و جادهای که آنجا بازی میکردیم، دیگر وجود ندارد. گاوهای بیجان وسط رودخانه افتادهاند و... تاب و تحمل تماشای این صحنهها را ندارم.
خانه آقای احمدی را سیل ویران کرده و چیزی از زندگیاش نمانده.
هیچوقت باران را اینگونه ندیده بود، که بیاید و ببارد و اندوه برجای گذارد.
باران کی اینقدر دشمنی کرده بود؟ هرچه بود ترانه بود و گهرهای فراوانش! این بار اما سوغاتی باران، اشک بود و نابودی.
صدای آقای احمدی بغض دارد؛ می گوید: "همه چیزم را آب برده، دو دستگاه خانه، پنج راس دام، حتی گوشی تلفن همراه و لباسهایش را!
کمی آن سوتر "منگو"یی برای "گوگزا"یش که در سیل غرق شده، بیقراری میکند.
پر شدن دهانه پل و طغیان رودخانه، آب را روانه خانه و زندگی آقای احمدی کرده. اگر پل غیر استاندارد و بدون کارشناسی را خوشنشین روبهرویی نساخته بود، او تمام زندگیاش را از دست نداده بود.
سوریخانم ناله سر میدهد که سرمایه پسرش بر باد رفته و پانزده راس گاو شیری و چند گوسالهاش طعمه سیل شده.
لاشه چند گاو در حاشیه رودخانه دیده میشود. پسرش -رضای ۲۸ ساله- با اندک سرمایه و وام، این دامداری کوچک را راه اندازی کرده بود و حالا سیلاب، ناگهان همه آرزوهای این جوان را با خود برد.
تراکتور و خودروی یکی از اهالی هم در گلولای فرو رفته است.
مختار دلشاد -عضو شورای روستای دهمیان- را میبینم. میگوید: "دو واحد خانه به طور کامل تخریب شده و چند دامسرا را هم سیل برده. آمار دقیقی هم از دامهای تلف شده نداریم. شاید بیشتر از ۵۰ راس دام از بین رفته باشد."
ساعت ۱۷
آب، برق و گاز روستا قطع شده است. به خانه خودمان میرسم. چهره پدر و مادرم از درد فشرده شده!
لحظات نفسگیر و دشواری را گذراندهاند. مادرم مستاصل و درمانده به حیاط آمده، ابرهای سیاه خاطرهی تلخی برایشان بهجای گذاشتهاند.
دامسرایشان را سیل ویران کرده. پدر با صدای خسته و لرزان می گوید: "چکمه بپوش دتر، لباسهایت گلی میشه!"
فکرش را نمیکردم روزی در گزارشام، غمنامه پدر و مادرم را بنویسم.
همه درگیر فاجعه روستای طالع هستند و اهالی دهمیان فراموش شدهاند.
در عمق چشمان اندوهناک اهالی، جز آه و حسرت چیزی خودنمایی نمیکند. لبخندها فراموش و قلبها جریحهدار شده. تاراج سیل در بحران و تنگناهای اقتصادی، بر غمها فزوده.
-"خدا را شکر که فرزندانم سالم هستند، جای وسایل خانه و حیوانهایی که تلف شدهاند، پر میشود." اینها را مادرم میگوید، با لحنی غمزده و صدایی کشدار و من فرو میریزم.
آسمان بار دیگر بارانش گرفته و قصد کوتاه آمدن ندارد.
مادرم به یکی از گاوهای شیردهاش اشاره میکند که از وقتی گوسالهاش مرده، اجازه نمیدهد شیرش را بدوشیم! حیوان بیچاره داغدار فرزندش است و با پاهایش ضربه میزند تا شیرش را ندوشند؛ به این امید واهی که شیرش بماند برای گوسالهاش.
خط آب تا انتهای دیوار حیاط مشخص است. تا چشم کار می کند ماسه و سنگ و مخلوط رودخانه است..
ساعت ۲۰
۲۴ ساعت از آغاز حادثه گذشته و من با حال و روزی پریشان و غمگین، به شهر بر میگردم. در خواب و بیداری گل و آب و نابودی و مرگ میبینم.
مسیر کاملا خسارت دیده و خودروهایی کنار جاده رها شدهاند. تحمل خواندن خبرهای سیل را ندارم، آمار مفقودان و کشتهشدهها و خسارتها فراتر از تحمل است.
سوادکوه با کوهها و جنگلهای محبوب و معروفش، همیشه روزگار یار و همراه آب و باران بوده، حالا اما حسابی کم آورده و از همین باران که در لطافت طبعش خلاف نیست، صدمه دیده است. چشمام شهرم خیس و بارانی است، مثل چشمان مردمانش.