شنبه 4 خرداد 1387-0:0

ابله ها به بهشت نمی روند!

يادداشتي از:سيد محمد آقاپور حصيري- بابل


صبح داشتم آماده مي‌شدم برم سر کار!

تلويزيون رو روشن کردم ببينم چي داره پخش مي‌کنه! شبکه‌ي دو؛ واااااااااااااااااااي پت و مت!

 

نشستم پاش و تا آخرش ديدم! بي خيال ساعت کار شدم! البته دير هم نرسيدم ولي اگه دير مي‌شد هم مهم نبود!

 به سه دليل:

•  اوّلا: ياد بچّگيها افتادم. اون روزهايي که با ماجراهاي پت و مت، سه کلّه پوک، يوگي و دوستان، هاچ زنبورعسل، خونه‌ي مادربزرگه و خيلي کارتونها و سريالهاي ديگه بزرگ شديم.

•  ثانيا: قبلا براي تفنّن نگاشون مي‌کردم ولي اين دفعه فرق داشت. بلاهت اونا برام جلوه‌ي ديگه‌اي داشت؛ همه کار مي‌کردن تا يه کاري رو خوب انجام بدن ولي خنگ‌بازيهاشون کارا رو خراب مي‌کرد. کاش خراب مي‌شد. اصلا ديگه چيزي وجود نداشت که بخواد درست بشه!

با ديدن اين حرکات، ياد خودم، خودش و خودِ خيلياي ديگه تو اين کشور افتادم که چطور با بلاهتي در حدّ اون دوتا احمق فاجعه به بار مي‌آريم؛ سرمايه‌سوزي مي‌کنيم، زيرآب همديگه رو مي‌زنيم، چشم ديدن پيشرفت ديگران رو نداريم، وقتي تو تنگنا قرار مي‌گيريم، حاضريم بهترين دوستمونو خراب کنيم- کسي که نون و نمکش رو خوريدم- اگه کسي يک فکر خوب داره-چون خودمون فاقد انديشه‌ايم- تيشه به ريشه‌ي وجود اون مي‌زنيم و ... .

فعلاٌ خداحافظ.

اِه! ببخشيد! دليل سوّم رو يادم نرفته‌ها! خودتون حدس بزنید!(del-awaz)