چهارشنبه 8 خرداد 1387-0:0
درباره اَشْرَفِ مازَنْدَرانى
مينا حفيظى
اَشْرَفِ مازَنْدَرانى، محمد سعيد (د 1116ق/1704م)، اديب، خطاط، نقاش، فقيه و شاعر دربار اورنگ زيب و عظيم الشأن گوركانى.
وي فرزند محمد صالح مازندرانى و از سوي مادر نوة محمد تقى مجلسى اصفهانى است (نصرآبادي، 181؛ افتخار، 15؛ حزين، 69؛ ابراهيم، 9). او در خاندانى اهل دانش و تقوا ولادت يافت. پدر اشرف كه خود فقيه و محققى بلند پايه و شارح چندين كتاب چون اصول كافى، لمعه و زبدة الاصول بود (نك: بهبهانى، 1/93 - 95؛ قمى، 542 -543؛ نوري، 3/412؛ افندي، 5/110)، به سفارش پدر خود احمد در جوانى از مازندران، رهسپار اصفهان شد و به حلقة درس محمد تقى مجلسى راه يافت و سرانجام نيز داماد وي شد (بهبهانى، 1/94 - 95؛ قمى، 543 -544؛ نوري، 3/412-413).
از اين رو، محمد سعيد در اصفهان ولادت و نشو و نما يافت (آذر، 170؛ آقابزرگ، 9(1)/78؛ لكهنوي، 1/58). وي افزون بر دانش اندوزي از محضر پدر و دايى خويش، محمد باقر مجلسى، به درك محضر ميرزا قاضى، شيخ الاسلام اصفهان و آقا حسين خوانساري معروف به محقق خوانساري نيز نايل آمد (آرزو، 143؛ گلچين، 1087؛ سيدان، 18- 19).
اشرف گذشته از علوم دينى به شعر و ادب و هنر نيز گرايش داشت. در شعر شاگرد صائب تبريزي بود، با ميرزا طاهر وحيد نيز مصاحبت داشت و خط را از عبدالرشيد ديلمى خواهر زادة ميرعماد قزوينى فراگرفت. او از نقاشى نيز بهرهاي داشت (آرزو، 144؛ سرخوش، 7؛ گلچين، همانجا؛ سيدان، 19-21، 28؛ ابراهيم، همانجا؛ بهبهانى، 1/97؛ كوپاموي، 54)، اما استاد وي در اين هنر شناخته نيست. اشرف در ديوان خود استادانى را كه در علوم مختلف داشته، ستوده (نك: ص 51 -62، 74-77، 82 - 85)، اما هيچ گونه اشارهاي به استاد خويش در نقاشى نكرده است. دور نيست كه اين هنر را نزد خود آموخته باشد، اما در ديوان او گاه اشاراتى به چهرهپردازي ديده مىشود (نك: ص 365-366) و در جايى نيز خود را در نگارگري چون مانى دانسته است (نك: ص 370).
اشرف پس از درگذشت دو تن از عزيزان خويش، نخست محمد رفيعفرزند خردسالش،و سپسمحمدتقىمجلسى،نياي خود كهتأثيري ژرف بر وي نهاد (نك: ص 118- 125)، سوگنامههايى در رثاي آنان سرود و به يكباره بر آن شد كه ترك ديار كند (گلچين، 1088؛ سيدان، 21-22) و از راه خراسان به هندوستان رفت (نصرآبادي، همانجا؛ آرزو، 143؛ افتخار، حزين، گلچين، همانجاها). او خود در ترجيع بندي كه هنگام ترك اصفهان سروده، به اندوه فراوان خويش از اين سفر اشاره كرده است (نك: ص 125-126).
اين سفر به احتمال بسيار در 1070ق/1660م روي داده است، زيرا از سويى، منابع ورود اشرف را به هند در اوايل جلوس اورنگ زيب (حك 1069- 1118ق) دانستهاند (افتخار، همانجا؛ كشميري، 185؛ آزاد، 2/116؛ شفيق، 42)، از سوي ديگر تاريخ درگذشت محمد تقى مجلسى، چنانكه اشرف نيز (ص 125) در ماده تاريخى كه در «سوگ نامه» داده، 1070ق بوده است.
او در هند به دربار اورنگ زيب راه يافت و به آموزش دختر بزرگ وي زيب النساء بيگمهمت گماشت (نصرآبادي،آرزو، افتخار،ابراهيم،آزاد، همانجاها؛ احمدعلى، 197؛ خوشگو، 3/17- 18). اشرف در آنجا گاه در مجالس شعر و ادب حضور مىيافت و به مشاعره و بديههسرايى مىپرداخت. برخى از قصايد وي به صورت بديهه در اين مجالس سروده شده است (سرخوش، همانجا؛ خوشگو، 3/18- 19). آوازة او در هند سبب شد كه برخى از بزرگان و دولتمردان چون نواب مؤتمن الدوله نيز در زمرة شاگردان وي درآيند (نك: آرزو، 144؛ خوشگو، همانجا).
با اينكه اشرف در دربار اورنگ زيب و در ساية حمايت زيب النساء مرتبهاي بلند يافت، همواره آرزوي بازگشت به وطن و ديدار بستگان خويش را در دل داشت. اشعاري كه در فراق همسر و فرزندش سروده (نك: ص 158-170)، از دلتنگيهاي او حكايت دارد كه سرانجام نيز وي را بر آن داشت تا پس از حدود 13 سال اقامت در هند، با سرودن دو قصيده در ستايش زيب النساء از او خواستار اجازه براي بازگشت به ايران شود (نك: ص 91 -100).
اشرف در زمستان 1083ق از طريق افغانستان به ايران آمد (آرزو، همانجا؛ سيدان، 31) و پس از اقامت كوتاهى در خراسان (نك: اشرف، 100-107؛ گلچين، 1091)، رهسپار اصفهان شد (نصرآبادي، 181؛ آزاد، 2/117). روشن نيست كه پس از ورود به اصفهان به چه كاري پرداخته است و اين بخش از زندگى اشرف تا بازگشت او به هندوستان در ابهام است. تنها نصرآبادي به رفت و آمد وي به مسجد لنبانيها و درك صحبت او اشاره دارد و فضل و كمال اشرف را ستوده است (همانجا).
اگرچه اشرف گاه در ستايش برخى كارگزاران محلى حكومت در اصفهان اشعاري مىسروده است (نك: ص 62 -74، 82 - 85)، بازگشت او به هندوستان شايد از آن روي باشد كه وي در ايران دست كم از قرب و منزلتى كه در دربار هند داشته، بىبهره بوده است.
اشرف اين بار با همسر و فرزند خويش به هند رفت و نزد شاهزاده عظيم الشأن كه در پتنه حكومت داشت، سكنى گزيد (افتخار، 15؛ كشميري، آزاد، همانجاها؛ اصلح، 1747؛ شفيق، همانجا). گويند شاهزاده وي را بسيار بزرگ مىداشت و رخصت داده بود كه اشرف در مجالس وي به سبب پيري و ناتوانى بنشيند (كشميري، آزاد، شفيق، همانجاها؛ كوپاموي، 55). اشرف در اواخر زندگى بر آن شد كه از راه بنگاله به زيارت خانة خدا رود، اما در مونگير از توابع پتنه درگذشت و در همانجا به خاك سپرده شد (افتخار، كشميري، آزاد، همانجاها؛ صديق، 32؛ قس: ابراهيم، 9).
برخى از بستگان دانشور او نيز پس از وي راهى هند شدند. از برخى از ايشان و نيز دو فرزند وي محمد امين و محمدعلى متخلص به دانا آثار ارزندهاي در فقه و كلام و شعر و ادب برجاي مانده است (نك: بهبهانى، 98؛ آزاد، همانجا؛ نصرآبادي، 182-183).
اشرف پيرو سبك هندي و پروردة مكتب صائب تبريزي است. تخلص «اشرف» را نيز از او يافته است (نك: خوشگو، 3/18؛ اخلاص، 30). او گاه سرودههاي خويش را بر صائب مىخوانده، و صائب نيز بيتى در تكميل آن مىسروده است (خوشگو، همانجا). در ديوان خويش صائب را «استاد» خوانده، و قصيدهاي نيز در ستايش از او سروده است (نك: ص 60 -62). با اين حال يك بار در حضور صائب بر شعر او خرده گرفت و او نيز نظر اشرف را پذيرفت (خوشگو، همانجا). به گفتة خوشگو: «شاه گلشن تتبع بر غزلش كرده، ديوانى در جواب آن ترتيب داده» است (3/20).
اشرف نيز چون ديگر شعراي سبك هندي به تصويرپردازي، ايهام و صنايع ادبى اهميت بسيار مىداده است. وي در عصر خويش به نوآوريهايى در صور خيال و نيز توصيف مظاهري از طبيعت كه كمتر مورد توجه شعرا بود، پرداخت (نك: ص 62 - 68، 85 - 88، 100-107). غالب تذكرهنويسان معاصر وي و دورههاي پس از او، ايهام گويى و نازك خيالى و نوپردازي هنرمندانة وي را ستودهاند (نك: آرزو، 145؛ ابراهيم، خوشگو، همانجاها؛ سرخوش، 7؛ حزين، 69).
سرودههاي اشرف بر خلاف اشعار بسياري از شعراي سبك هندي با الهام از طبيعت سبز و خرم هند بسيار پر نشاط است (نك: ص 77- 85، 135- 153، 182- 189؛ سيدان، 405)، اما اهميت بيش از حد به لفظ پردازي و تصوير سازي، سبب شده كه شعر او را فاقد معانى ژرف و درد شاعرانه بدانند (نك: آرزو، ابراهيم، همانجاها). افزون بر اين در بحرهاي دشوار گاه خطاهايى در اوزان شعري وي ديده مىشود (نك: آرزو، 145-146).
اشرف در استقبال از سرودههاي برخى شعرا، چكامههايى دارد. مثنوي «قضا و قدر» (نك: ص 170- 178) را در استقبال از «قضا و قدر» محمدقلى سليم تهرانى سروده است (آرزو، 145؛ خوشگو، 3/19). اشعاري نيز در ستايش از پيامبر (ص) و امامان (ع) دارد (نك: ص 43-51، 77-82، 100-107، 125-126). قصيدهاي كه به مناسبت ورودش به خراسان در ستايش از امام رضا (ع) سروده، همراه با تغزل ابتداي آن در وصف برف (ص 100-107) از بهترين سرودههاي اشرف به شمار مىرود.
اشرف در قصيده سرايى به كمالالدين اسماعيل (مق 635ق/1238م) نيز گرايش داشت (سيدان، 403). در بيتى نيز كمال را ستوده است (نك: ص 67). قصيدهاي نيز با رديف برف (ص 85 - 88) هم وزن و قافيه و رديف قصيدة برف كمال (سيدان، همانجا) دارد. گويند در ساختن معما نيز دستى داشته است (نصرآبادي، 181؛ حزين، همانجا؛ خوشگو، 3/20). غالب تذكرهنويسان ظريف گويى و شوخ طبعى وي را ستودهاند (نك: آرزو، 144؛ ابراهيم، 9؛ ايمان، 70). افتخار گويد: «در شعر طرازي دستى تمام داشت» (ص 15).
ديوان اشعار اشرف مازندرانى به كوشش محمدحسن سيدان همراه با مقدمة مفصل او در شرح زندگى و اشعار وي در تهران (1373ش) به چاپ رسيده است. نسخهاي از اين ديوان نيز به خط نستعليق اشرف با تصحيحاتخود ويدربرخىاشعار، باشمار ابياتكمتري، در كتابخانة آستان قدس (شم 348) موجود است (نك: آستان، 7/363- 367؛ منزوي، 3/1846). اشرف جز ديوان خود قاموسى نيز به خط نسخ استنساخ كرده است (نك: شفيق، 42).
مآخذ:
آذربيگدلى، لطفعلى، آتشكده، بمبئى، 1277ق؛ آرزو، على، مجمع النفائس، به كوشش زيب النساء سلطان على، تهران، 1356ش؛ آزاد بلگرامى، ميرغلامعلى، سرو آزاد، لاهور، 1913م؛ آستان قدس، فهرست؛ آقابزرگ، الذريعة؛ ابراهيم خان خليل، على، صحف، به كوشش عابدرضا بيدار، پتنه، 1978م؛ احمد على هاشمى سنديلوي، مخزن الغرائب، به كوشش محمد باقر، لاهور، 1968م؛ اخلاص، كشنچند، هميشه بهار، به كوشش وحيد قريشى، كراچى، 1973م؛ اشرف مازندرانى، محمدسعيد، ديوان، به كوشش محمدحسن سيدان، تهران، 1373ش؛ اصلح، محمد، تذكرة شعراي كشمير، به كوشش حسام الدين راشدي، كراچى، 1346ش؛ افتخار، عبدالوهاب، تذكرة بىنظير، الله آباد، 1940م؛ افندي اصفهانى، عبدالله، رياض العلماء، به كوشش احمدحسينى، قم، 1401ق؛ ايمان، رحم علىخان، منتخب اللطائف، به كوشش محمدرضا جلالى نايينى و ديگران، تهران، 1349ش؛ بهبهانى، احمد، مرآت الاحوال جهاننما، به كوشش على دوانى، تهران، 1372ش؛ حزين، محمدعلى، تذكره، اصفهان، 1334ش؛ خوشگو، بندار، سفينه، پتنه، 1959م؛ سرخوش، محمدافضل، كلمات الشعراء، به كوشش صادق على دلاوري، لاهور، 1942م؛ سيدان، محمدحسن، مقدمه و حاشيه بر ديوان اشرف مازندرانى (هم)؛ شفيق، لچهمى فراتن، شام غريبان، به كوشش محمد اكبرالدين صديقى، حيدرآباد دكن، 1977م؛ صديق حسن خان، محمد، شمع انجمن، به كوشش مولوي محمدعبدالمجيد خان، بهوپال، 1293ق؛ قمى، عباس، الفوائد الرضوية، تهران، 1327ش؛ كشميري، محمدعلى، نجوم السماء فى تراجم العلماء، قم، مكتبة بصيرتى؛ كوپاموي، محمد قدرت الله، نتائج الافكار، بمبئى، 1336ش؛ گلچين معانى، احمد، «اشرف مازندرانى»، گوهر، تهران، 1352ش، شم 11-12؛ لكهنوي، آفتاب راي، رياض العارفين، به كوشش حسام الدين راشدي، اسلام آباد، 1355ش/1976م؛ منزوي، خطى؛ نصرآبادي، محمدطاهر، تذكره، تهران، 1317ش؛ نوري، محمدرضا، مستدرك الوسائل، نجف، 1321ق.