سه شنبه 21 خرداد 1387-0:0
مسافران عجیب!
يادداشتي از:محمد فاضلی، مدرس جامعهشناسی و انسانشناسی دانشگاه مازندران
چند روز تعطیلی در کشور، فرصت خوبی بوده است تا عده زیادی از مردم شهر و دیار خود رها کرده و عازم شمال یا مناطق دیگر کشور شوند. بابلسر – جایی که من زندگی میکنم – و خیابان طالقانی این شهر – جایی که انبوه مسافران وارد شده به این شهر کنار خیابان اقامت گزیدهاند – فرصت مناسبی برای دیدن رفتار این مسافران است. به علاوه، حواشی مربوط به مسافرتهای این چند روز نیز نکات جالب توجهی دارد.
مسافران که غالب آنها از تهران وارد شمال شدهاند، احتمالا خسته از فضای شلوغ و پرترافیک تهران، جایی که انبوه مغازهها و مراکز خرید وجود دارند، راهی شمال شدهاند تا چند روزی استراحت کنند. شمال منطقهای با آب و هوای معتدل و مناسب برای توریسم زیستمحیطی و گریز از آسیبهای ناشی از زندگی در کلانشهرهاست. اما رفتار مسافران بسیار عجیب مینماید. آنها رفتاری کاملا خلاف انتظارات من بروز میدهند.
از پل اول که بر رودخانه شهر قرار گرفته و معبر گذر به سمت فریدونکنار است و خیابان طالقانی از این نقطه شروع میشود تا ساحل دریا که خیابان نیز پایان مییابد، قریب 2 کیلومتر است. کل این مسیر و در دو طرف خیابان اتومبیلهای مسافران پارک شده است. انبوه چادرها و بساطهایی که بر زمین پهن شدهاند جالب توجه است. هیچ جای خالی وجود ندارد. رودخانه پر است از قایقهای تفریحی که معمولا فقط چند عدد از آنها را روی آب میتوان دید، اما اکنون چند ده عدد از آنها مثل مهرههای رنگی که سطح صفحهای را تزیین کرده باشند، بر سطح آب شناورند. اما به نظر میرسد سوار قایق شدن تنها رفتار تفریحی مرتبط با محیط شمال برای این مسافران است.
در طول پارک شورا – پارک کنار رودخانه و جنب خیابان طالقانی – عمده مردم دراز کشیدهاند و معمولا مشغول خوردن هستند. شاید در یک بار رفت و برگشت هیچ کسی را نبینید که در حال انجام یک حرکت ورزشی یا رفتاری از این دست باشد. در عوض فروشگاههای کنار خیابان مملو از آدمهایی است که حریصانه خرید میکنند. بازار محلی شهر که بیشتر به صحنه تظاهرات شباهت پیدا کرده است.
برایم جالب بود که فروشگاه فروش محصولات سمعی و بصری نظیر سی.دی نیز آنقدر شلوغ بود که از خیر ورود به آن گذشتم. ماجرای نانوایی هم که ناگفته پیداست. بیش از همه میتوانید اتومبیلهایی را ببینید که صندوق عقب آنها باز است و دائم خوراکیها از آن تخلیه میشوند. جالبتر اینکه زنان خانوادهها گویی هیچ تغییری در وضعیتشان ایجاد نشده است. آشپزهای خانه به آشپزهای صحرایی بدل شدهاند، و اجاقگازهای مدرن جای خود را به گازهای پیکنیک دادهاند.
غیر از آنکه مردم عجیب میل به خوردن دارند و عمده وقتشان صرف این کار میشود، دو رفتار جالب توجه دیگر نیز از خود بروز میدهند. مردمی که از ترافیک تهران گریختهاند، علیالاصول باید در اینجا به دنبال آرامش باشند. اما جالب توجه است که بخش عمدهای از آنها بعدازظهرها – دقیقا همان زمانی که در تهران در ترافیک گیر میکنند - اتومبیلهای خود را سوار میشوند و گرد شهر میرانند. جالبتر اینکه در بین همه این شلوغیها، دقیقا به رسم رفتارشان در تهران، فاصله 200 متری رودخانه تا نانوایی را نیز با اتومبیل طی میکنند. کل بابلسر را میشود پیاده ظرف نیمساعت گز کرد. اما مسافران خیابان مرکزی شهر را که حداکثر 1000 متر است از اتومبیلها آکندهاند.
کافی است تا سری به بیرون شهر بزنیم تا وجه دیگری از رفتار این مسافران آشکار شود. روز سهشنبه اغلب این مسافران بیش از 9 ساعت در راه مانده بودند تا به بابلسر برسند. جالب این است که وقتی به اینجا میرسند بزرگترین تفریحشان بازدید از مراکز خرید است. سمت چپ جاده بابلسر به فریدونکنار چندین مرکز خرید بزرگ و با ظاهری مدرن وجود دارند. از روز سهشنبه در جلوی این مراکز صفهای طولانی اتومبیلهای پارک شده و منتظر برای یافتن جای خالی، جلب توجه میکند. چند بار جاده را طی میکنند و دور میزنند تا جای خالی بیابند و در شلوغی گیج کننده مرکز خرید، زمانی را تا وعده بعدی غذا سپری کنند.
دیدن صحنه پاکتهای خالی چیپس و پفک، پوست موز و بازمانده چای کیسهای که از شیشه اتومبیلها به بیرون پرتاب میشوند نیز تکراری شده است.
***
برخی جامعهشناسان معتقدند توریستها برای درک تجربهای جدید راهی سفر میشوند. باید درباره این مسافران نیز تحقیق جداگانهای انجام داد اما ظاهرا عمده افراد این گروه نه برای درک تجربهای جدید، بلکه برای تکرار تجربه زندگی در کلانشهر و فقط در قالب مکانی دیگر راهی شمال میشوند. سیاستهای گردشگری – اگر اصلا چنین سیاستهایی وجود داشته یا دارند - نتوانستهاند نوع خاصی از گردشگری را در این شمال، بازنمایی کنند.
به عبارتی این سیاستها نتوانستهاند گردشگری در این منطقه را به سوی مهیا شدن شرایط برای ایجاد تجربهای جدید از زندگی و سفر سوق دهند. در اینجا مردم هیچ تجربه جدیدی نخواهند داشت الا اینکه بیشتر کباب میخورند، بیشتر در ترافیک میایستند، صف نانوایی را با تمام وجود تجربه میکنند، فشار ناشی از کمبود دستشویی را درونی میکنند، و کالاهایی را که در تهران میتوانستند سر فرصت و با قیمت پایینتر بخرند، گرانتر میخرند.
وقتی اینگونه رخدادها بروز میکنند، باز هم میفهمم که ما هیچ برنامهای نداریم. تازه میفهمم که تأسیس رشته مدیریت گردشگری در دانشگاه مازندران ضرورت داشته، اما حالا که چنین رشتهای تأسیس شده است، به جایی نخواهد رسید چون این رشته نیز عاقبتی جز بیبرنامگی نخواهد داشت و از پیدایش این رشته نیز این شهر دستآوردی نخواهد داشت. فکر میکنید روزی برسد که اعضای گروه مدیریت جهانگردی دانشگاه مازندران چنین روزهایی را مغتنم شمرده و همراه با دانشجویانشان با برنامهای از قبل تعیین شده، مطالعات میدانی تحقیقاتشان را در همین چند روز انجام دهند؟
فکر میکنید روزی برسد که سیاستهای گردشگری ما بتوانند تجربه جدیدی از سفر برای مسافر ارائه کنند؟ دوباره خیالپردازی میکنم ...