دوشنبه 3 تير 1387-0:0
مامانم ، شوخی بسه!
رویا بیژنی،شاعر و گرافيست بابلي(به بهانه روز مادر)
1-
یه چراغی که جا شمعش / کرم ِ شبتاب می نشست
یه درخت ِ لوس که زود / برگای بازش رو می بست
باغچه ی ریحون و نعنا و تربچه های ریز
چایی ِ داغ و مَویز / آشای نذری رو میز
حوض ِ کاشی که پُر از ماهی و گلکاغذی بود
شبای جمعه که وقت ِ خوش ِحلواپزی بود
یه خدا بوی ِ گلای ِ شب بو و یاس ِ سفید
لباسای نوی عید / شاخه های ِ ول ِ بید
از چی ِ اون روزای آبی فرار کردی بگو
منو اینجور بیقرار کردی بگو!؟
یه تراس که گلدوناش شمعدونی های پُر پَره
یه بابا که عاشقه / ناز ِ زنش رو می خره
شبای تو پشه بند که غمزه غوغا می کنه
زنی که عشوه به بابا می کنه / خودشو تو دل اون جا می کنه
چادر نمازشو تا می کنه زیر سرش
یه نگاه پر از تمنا می کنه به همسرش
پلکشو روی چشاش بند می کنه از رو حیا
خودشو قند میکنه / یعنی بیا
صداشو ریزمیکنه / یواش یواش
تا الاه ِصبح می آد صدای ناز ِ خنده هاش
از چی ِ اون روزای آبی فرار کردی بگو
منو اینجور بیقرار کردی بگو!؟
بوی ِ نفتالین ِ تند ِ لحاف ِ زمستونی
بوی عطر و مهمونی
پچ پچ فواره با حوض ِ بزرگِ تو حیاط
ِکر کِر خنده با جیب ِ بی بساط
دو دره کردن مدرسه سر ِ جبر و حساب
الکی مریض شدن تا تو بگی : پیشم بخواب
ول شدن تو بغلت / زیر پتوت / لای تنت
واسه بو کشیدن ِ عطر ِ عرق / تو بدنت
روزایی که خط خطی نبود به چشم آدما
یه خونه پر از خدا
خدا
خدا
خدا
خدا
از چی ِ اون روزای آبی فرار کردی بگو
منو اینجور بیقرار کردی بگو!؟
دیگه این بازی بسه / قبوله / تو برنده ای
ادای مرده نگیر / کلک نزن / تو زنده ای
نمی بینی که زمونه داره ریزم می کنه ؟
بودن ِ بی تو مریضم می کنه ؟
خالی خونه ی سبزت داره زردی می گیره
دیگای تو مطبخت انگاری سردی می گیره؟
عزیزم ! بسه دیگه / کار تو طنازی نبود
مگه این رفتن ِ تو / مثل قدیم بازی نبود؟
تو خودت یادم دادی جرزنِ بازی نباشم
هیچ جوری از کلک ِ آدما راضی نباشم
گفتی تا سی که شمردم چشممو وا بکنم
هر جا قایم شده باشی تو رو پیدا بکنم
دیگه این شوخی بسه / پس چرا پیدا نمی شی؟
چرا مثل ِ قدیما پا نمی شی؟
ساقی ِ چایی ِ بابا نمی شی؟
جای انگشتای زبرت توی انگشدونه نیست
دیگه یک گلدون عاشق رو تراس خونه نیست
قُل قُل سماور ِ بیکسی دودم می کنه
جای خالیت تو اتاق داره کبودم می کنه
دخترت زن شده اما هنوزم لج میکنه
واسه یک خنده ی نازت سرشو کج میکنه
بازی سر شکستنک داره / چرا دل می زنی؟
رو سر و صورت ِ عمر ِدخترت/ گِل می زنی
دیگه این شوخی رو بس کن ... به من خسته بخند
مث اونروزا بیا یواش و چشمامو ببند
من با دستام / دستتو روی چشام ناز می کنم
دونه انگشتای ناز و خسته تو واز می کنم
میدونم تویی / ولی دروغی حیرت می کنم
میگم ات نذار به این بازی ات عادت بکنم
مامانم !
نذار به این بازی ات عادت بکنم
2-
کجاست دامنت که چین چین چین ازپیشانی ام می دزدید/ مادرجان؟!
چرا تلفنی که صدای تو را داشت زنگم نمی زند؟ باباجان را کجا می کشانی که بی اعتنا به دُردانه اش شده/ دُردانه ای که من بودم ؟!
حالا ساعات عصرانه بود و چایی خوشرنگت روی ایوان خانه / یادت هست؟ تو طاق ابرویت را وسمه می زدی و بزک پنهانی ِ گونه ات / چشمم را نوازش می کرد. استکانها توی جام طلایی ِ کنار ِ سماور آبدیده می شدند و آهنگ شیرین اشان / دلنوازترین موسیقی جهان بود.
چرا هیچ دستی مثل ِ تو بشته زیگ هایی که با کنجد برشته روی اجاق می پختی / تا همراه چایم باشد را نمی پزد؟
حالا ساعات عصرانه بود / یادت هست؟ ایوان از عطر باغچه های تازه آب خورده مست می شد و به گلهای کاغذی سرخابی ول شده روی شانه اش / فخر می فروخت. باباجان / آواز سر می داد / تو لبخند می زدی / من آرام بودم .
آرام بودم/ چه شکلیست؟ یادم رفته!
لبخندم نمی زنی مادر؟!
حالم خوب نیست . باباجان خود را رها کرده به بی حسی و خیالش نیست من عادت به اینهمه پشت خالی شدن ندارم. بگو نگاهم کند. بگو صدایم کند. بگو باز بگویدم: مِه دستِ عصا روویا / مِه درد
ر ِ دِوا روویا/ تِه چشم فِدا روویا... بگو باز بگویدم: رویای من/ دنیای من!
مادرجان! این روزها تند تند رنگ می گذارم روی مقواهای سفید و با تیغهای تیز رویش را خراش می دهم. دلم را خراش دادی مادر جان ! ؟ رفتنت چه قدر تیز بود . چه قدر ُبرنده ...
به باباجان بگو صدایم کند...(13484550)