پنجشنبه 24 بهمن 1387-0:0
ترانههاي روستايي در بخشي از غرب مازندران (شهرستان تنكابن)
جهانگير (عباس) داناي علمي / آوانگاري: علي منتظري
برنج همانند گندم يكي از محصولات مهمي است كه در طول تاريخ بشر مواد غذايي ملل گوناگون را تشكيل ميداده است. گروهي از گياهشناسان اصل و مبدأ آن را از كشور چين دانستهاند كه بهدستياري هندوان به ايران زمين رسيده، كه نام «كرنج» يا «برنج» يادآور نام هندي آن است.1
در زمان اشكانيان سفير و سردار چيني به نام «چانگ كي ين» از مردم شمال ايران ياد ميكند؛ كه عشق به زراعت برنج دارند و برنج زياد ميكارند علت كاشت آن را در رطوبت هوا ميداند2
به علت نقش تعيينكننده اين محصول در زندگي مردم، آداب و رسوم خاصي در اكثر نقاط دنيا انجام ميشده كه در كشور عزيز ما ايران، بهويژه در شمال، بنا به شرايط خاص منطقه و وابستگي شديد به آن محصول مراسم مختلفي اجرا ميگرديده است.
در غرب مازندران بهخصوص تنكابن، از قديمالايام براي كاشت و داشت و برداشت اين محصول آداب مخصوصي را داشتهاند كه ميتوان گفت، بخشي از آن به بوته فراموشي سپرده شده است. مانند مراسم خردهتابي3 آفتابخواهي ـ توم سفيد4 كه پيدا نمودن سبزه سفيد هنگام نشا در زمين كشاورزي باعث شادي و سرور ميگرديد. وقتي توم سفيد در ميان آن همه توم،5 پيدا ميشد يك نفر از زنها، صفهاي6 را كه مردها با آن تومها را با آن حمل ميكردند ميگرفت و شروع به نواختن ميكرد و بقيه زنها هم شروع به خواندن و رقصيدن مينمودند.
مراسم تومسري7
سر دسته نشاگران كه عموماً از بين زنها انتخاب ميشد در انتهاي نشاس يك دسته توم را به اندزه يك مشت جدا ميكرد و آن را به نزد صاحب زمين ميبرد و تعارفاتي متداول مانند انشاالله به مشهد بروي، يا به كربلا بروي يا پسرت را داماد كني و ... صاحب زمين هم بر اساس وسع خود پول يا شيريني به او ميداد و آن زن پاداشي را كه ميگرفت بين تمام زنان تقسيم ميكرد.
گيشابجار8
گيشا به معني عروس است و اين مراسم نشاني از همكاري و همياري است كه توسط خانواده عروس براي كمك به خانواده داماد در انجام كارهاي كشاورزي انجام ميگيرد و مراسم ديگر كه قبلاً درباره آنها مطالب كاملي را نوشتهام كه تكرار آنها را لازم نميدانم.9
به هر روي چندين مراسم يادشده همراه با شادي بوده و ترانههاي مخصوصي هم خوانده ميشده كه بيشتر آنها بيانگر آمال و آرزوهاي مردم منطقه چه از نظر اقتصادي و چه از لحاظ اجتماعي و فرهنگي بوده است. البته كند و كاو و تحقيق نشان ميدهد كه بيشتر ترانهها (به جز موارد خاص و تاريخي يك محله و منطقه) از لحاظ محتوا شبيه به هم هستند و تنها بعضي از واژهها براساس گويش منطقه فرق ميكند.
شايد شبيه بودن اين ترانهها به علت آن باشد كه در طول تاريخ پر از فراز و نشيب منطقه شمال به ويژه گيلان و مازندران، تنكابن هميشه در حد فاصل بين اين دو استان قرار داشته كه گاهي جزء گيلان و زماني جزء مازندران و گاهي به عنوان منطقهاي مستقل محسوب ميشده كه كم يا زياد شدن حدود وثغور در تنكابن زمينه تأثيرپذيري از فرهنگهاي ديگر يا بالعكس را داشته است.
با توجه به اينكه تنكابن قديم زماني از منطقه رودسر يا هوسم قديم شروع و تا نواحي نور را شامل ميشده است! نگارنده تحقيقاتي را در بين زنان و مردان كشاورز منطقه در رابطه با ترانههايي كه در زمين كشاورزي ميخواندهاند انجام داده است و به اين نتيجه رسيده، كه آنها علاوه بر ترانههاي مربوط به برنج، ترانههاي ديگري در رابطه با مسائل ديگر ميخواندند كه آن ترانهها خيلي سريع از فردي به فرد ديگر، صاحب ذوق، انتقال مييافت كه بعضي از آنها علاوه بر ترانههاي عاشقي يا تغزلي در رابطه با درد و رنج و غم و هجران و تحقير شدنها و ناملايمات زندگي بوده است.
در بين ترانهها شعرهايي هم يافت ميشود كه چنان با ظرافت سروده شده، كه از لحاظ هجو، هزل، طنز قابل بررسي است كه ذوق و انديشه شاعراني گمنام را نشان ميدهد كه اگرچه سواد نداشتهاند اما مردم و جامعه خود را از صميم قلب درك مينمودهاند كه نوشتن تمام آنها كتابي مستقل را شامل خواهد گرديد كه نگارنده در مجموع، چند نمونه را به عنوان آشنا شدن با موضوع مورد بحث ذكر مينمايم. البته سعي خود را نمودم تا در ترجمهها، امانت در گفتار و مطالب رعايت شود. زيرا اساتيد فن بر اين باورند كه ترجمه اين نوع موارد نبايد زياد جنبه ادبي به خود بگيرد زيرا ممكن است اصل موضوع فراموش گردد و...
البته اين نكته قابل ذكر ميباشد كه در ابتدا ميخواستيم اشعار ديگري را هم در رابطه با موضوع فوق كه مردم اين منطقه در زمانهاي خاص ترنم ميكردند را بنويسيم. اما با توجه به صفحات محدود و نوشتن فونتيك و آوانويسي، نت، ديگر صلاح نديديم كه آن موارد را هم ذكر نماييم.
شعر خردهتابي10 (مراسم آفتابخواهي)
زماني كه كشاورز توم را در تومجار11 ميكارد و پس از رسيدگي و مواظبت وقتي آن توم به رشد دلخواه رسيد بر آن ميشود كه توسط همراهان يا كشاورزان ديگر آن را در زمين بكارد اما باريدن باران مجال كار را به هيچكس نميدهد و باعث ميشود كه توم بيش از اندازه بزرگ گردد يا بپوسد كه تمام زحمات و خرج و مخارج كشاورز به هدر ميرود. بنابراين در آن موقع مراسم خردهتابي اجرا ميشد كه آن هم بيشتر توسط كودكان انجام ميگرفته است.
براي اجراي آن چندين كودك جمع ميشدند يكي از آنها ساجه12 يا جارويي را بر چوبي بلند قرار ميداد و در ابتداي صف ميايستاد و چند نفر از آنها حلب، قوطي، يا ديگ مسي را ميگرفتند و روي آن مينواختند و چند نفر هم دستههاي خشكشده ساقه برنج به نام كلش13 را در دست ميگرفتند و با هم شعر خردهتابي را ترنم ميكردند:
الهي خردهتابي، خُردهتابي
فردا افتو، بتابي خردهتابي
elăhi-xorde-tăbey-xorde-tăbey
fardă- aftu- betăbey- xor de-tăbey
الهي خردهتابي، فردا آفتاب بتابد
توم جار، توم بپيسه
وَري دُم بپَيسه، كوليِ سُم بپَيسه
tum-jăre-tum-bapise
varay- dom- băpise- kulăye-som-băpise
توم در توم جار پوسيده شده، دُم بچه گوسفند و سُم گوساله پوسيده شده
مي ورزا، سم، تياسب دمم بپيسته، دم، بپيسه سم گاو نر من پوسيده دم اسب تو پوسيده
mi-varză-som-băpise-ti-ăsbedom- bapise
پا كتل14 پا بپيسه گيل چَموش پا بپيسه ـ پيرزنِ دُم بپيسه
Pă-katale-pă-băpiŠe-gil- čamusš- pă- bapise-pirzane-dom-bapise
كفش چوبي من و كفش مرد گيل و دم پيرزن پوسيده شد15 كه اعتقاد عامه مردم كشاورز بر اين بود كه بر اثر اين مراسم، خورشيد خواهد آمد و آفتاب جايگزين باران خواهد شد.
زمانيكه تُوم به اندازه مورد نظر رشد كرد آن را از تومجار يا خزانه خارج نموده و در زمين نشاس ميكنند. البته بر اساس تصميم كشاورز صاحب زمين، بذر كاشته ميشود، به همين مناسبت محصول برنج هم بر اساس نوع و شرايطي را كه داراست، به نامهاي گوناگون نامگذاري شده است، مانند برنجسالاري، طارمشِكن، موسي طارم، دُم سياه، گرم طارْم، صدري، سفيد صدري، لزرجاني و برنجهايي از نوع چمپا مانند عُنبر بو، اَمبربو يا آمبا ربو، و مُرادخاني، شاه رازي، محمدي يا شصتكي ـ هراتي، آبكيله، كوله ويني، قشنگي، شَعَك يا شاهك، معرفي يا معارفي، سفيد رود، برنج خزر و ... كه توضيح دادن علت نامگذاري بعضي از آنها شرايط و مقالهاي ديگر را ميطلبد.
البته براي بعضي از برنجهاي نام برده شده شعرها و ترانههايي توسط شاعر نامعلومي كه خود كشاورز يا در ارتباط با آنها بود سروده شده است كه آن اشعار همراه با موضوعات ديگر در زمين كشاورزي در هر زمان از قبيل كاشت و داشت و برداشت خوانده ميشده كه متأسفانه كمكم دارد آن ترانهها و آن اشعار فراموش ميشود.
كار، ترانه، زندگي
1. بِجاران، بِجاران، بِجاران
سرخ گل در بومُه مَرزِ16 كناران
قُسم دَنم تره جان براران
بشو وَچه باگو، بيه زن ماران
Bejă-răn-bejă-răn-bejă-răn- sorxe- gol- dar-bumă-măzăre-kenărăn-gasam- danam-tere- jăne- berărăn- bošu- vacĕ-băgu-biye-zen-mărăn
در زمين كشاورزي در كنار مرز آن، گل سرخ روييده است به جان برادرانت قسمت ميدهم برو به (بچه) او بگو بيايد پيش مادر زن
2. بهار بومه كه زينب در بِجاره
عرق در چَتر زينب لالهزارِ
خداوندا بِرس يه تِكه ابر
مي زينب طاقت گرما نداره
bahăr-buma- zinab-dăr-bejăre- arag- dar către- zinab- lăle- zăre- xodăvandă- beres-ye- tekeye- abr- mi- zinab- tăgate- garmă- nadăre
بهار آمد و ليلا در سر، زمين است و عرق از سر و روي او ميريزيد.
خدايا تو يك تكه ابر برسان ـ چون زينب من طاقت گرما را ندارد.
يا:
3. بهار بومه مي لي لي در بِجاره
پُشت آفتاب كنه دل بيقراره
بشو ابر باگو باران بباره
مي لي لي طاقت گرمي نداره
băhăr-bumă-mi-layli - dar- -bejăre- pošt – ăftăb-gane –del –bi-garăre- bošu-abre-băgu-băran-bebăre-mi-layli-tăgate-gărmi-nedăre
بهار آمد و ليلي من در زمين كشاورزي است، به پشت او آفتاب ميخورد، دل نگران است.
برو به ابر بگو باران ببارد، ليلي من طاقت گرمي ندارد.
4. بهار بومه كيجاكان در بجاران
پُشتك افتوگينه، دل بيقرارن
بشو، ابر با گو، بارش بباره
مي دلبر طاقت گرما نداره
Băhăr buma kijăkăn dar bjărn poštake aftu gine del bi garărn
bošu abre băgu băreš bebăre mi delbar tăgate garmi nadăre
بهار آمد دختران در زمين كشاورزي هستند. پشت آنها آفتاب ميخورد دل بيقرارن.
برو به ابر بگو، باران بباره كه دلبر من طاقت گرمي نداره. يا:
گرمي بادي بزنه تگرگ بباره يا گاهي اوقات از واژه تكر Tekar استفاده ميكنند يعني باد گرم بزنه تگرگ بباره.
5. بِجارِ سَر دَري تِرِرَز نگيره
ميياري كوچيكه اندرز نگيره
هر كس، مي يارك بغل بگيره
شام سر، تب بكونه، سحر بميره
bejăre sardari- tere-raz- nagire-mi- yăray- kuči- ke- andarz- nagire- har- kas- mi- yărke- bagal-begire-šăme-sar-tab-bokune-sehar-bemire
در زمين كشاورزي هستي ترا، رز نميگيرد ـ يار مُن كوچك است پند نميگيرد هر كس يار مرا در آغوش بگيرد ـ در سرشام تب بكند سحر بميرد.
6. كيجا جاني، تي انبار بِرنجم
مُن تا كي بموجوم
شكم گرسنه ايمان نداره
شمي خانه سرو سامان نداره
Kijă-jăney-ti-anbăre-berenjom- mon- tă- key- bomujum- šekam- goresne- eimăn- nedăre- šemi- xăne- šaru- sămăn- nadăre-
اي دختر انبار برنجت هستم، من تا كي بگردم.
شكم گرسنه ايمان نداره، خانه شما سروسامان نداره. به نظر ميرسد، بند دوم از بيت اول كامل نيست، براي همين از چندين نفر از كشاورزان خواستم كه اين شعر را بخوانند، كه آنها دقيقاً همين شعر را بدون كموكاست خواندند. البته با ريتم مخصوص كه ظاهراً ايرادي نداشت.
7. بِزَن بادا، بزَن بادا، او واري
تو باباي گيلي، مُن اشكوري
(اشكواري)
تورا كي گفت تو گيلان بُج بكاري
بُشو پشمي بيار مون بافم نبافم قالي
Bezan- bădă- bezan- bădă- owvări- tu- băbăye- gili- mon- eškevări) (owškuvări- (toră- ki- goft- tu- gilăn- boj- bekări- bošu- pašmay- biyăr- mun- băfam- găli
بزن بادا، بزن باد، اونوري، تو گيلاني هستي، من اشكوري17
به تو كي گفت توي گيلان برنج بكاري ـ برو پشم بيار من قالي ببافم
چنانچه ديده ميشود بعضي از واژهها، فارسي است، كه آن را دقيقاً همانطوري كه شنيده بودم نوشتم، مانند تو را كه ترِ18 است كه معني تو را ميدهد.
نام برنج در اشعار روستايي
چنانچه قبلاً ذكر گرديد روستاييان در بعضي از ترانههاي خود از برنج مورد دلخواه خود، بنا به مناسبتي نام ميبرند كه از چند اشعار به عنوان نمونه ياد مينماييم:
1. برنجِ سالاري19 بونم تي داني
تي مارِ زاما بونم اگه بداني
داغ نالانُم تي داني
شو بي خواب بونم، تي داني
تي مار، زاما بونم، اگه بداني
قلندر بونم اگه بداني
Berenje-sălări-bonum- tidăni- ti- măre- zămă- bonum- age- bedăni
dăge-nălă-nom – ti- dăni- šu- bi – xăb – bonum- age- bedăni
ti- măre-zămă- bonum- age- bedăni- galan- dar- bonum- age- bedăni
برنج سالاري ميشوم تو ميداني داماد مادرت ميشوم اگر بداني
نالانم تو ميداني شب بيخواب ميشوم تو ميداني
داماد مادرت ميشوم اگر بداني، قلندر ميشوم، اگر بداني
در بعضي از ترانهها در رابطه با نام برنج، هر محله يا منطقهاي بر حسب ذوق و علاقه خود نسبت به كاشت برنج، از بخشي از زمين ياد مينمايد.
موسي طارم، تِرِ سَرِ حال بِكارُم
عاروسي بدارم
Mosăye-tărom- tere- sare- hăl- bekărom- ărusi- bedărom
موسي طارم20 ترا در اول زمين بكارم ـ عروسي نگاه دارم (عروسي بگيرم)
2. مي گرم طارُم، تِرِ، جير حالِ بكارم
ميبراري، ونه عاروسي بِدارم
ميگرم طارم تِرِ كارندارم
بهار بَبَه، وَنه، عاروسي بدارم
ميبُج خوشه،
تِرِ، كش بزنم، شُولاي گوشه
نامزدبازي، خوبه، شُولاي گوشه
نامزدبازي، خوبه، شولاي گوشه
Migarme-tărom- tre- jir- hăl- bekărom- mi- beraraye-vane ărusi- bedărom
mi- garme- tărom-tre-kăr-nedărom
bahăr-baba-vane-ărusi-bedărom
mi-boje-xuše-tre-kaš-bazanam- šulăye-guše
namzed- băzi-xube- šulaye-guše
گرم طارم21 تو را در آخر زمين بكارم
براي برادرم عروسي نگاه دارم
گرم طارم من تو را كار ندارم
بهار شد ميخواهم عروسي نگاه دارم. (در بعضي موارد از واژه وهار vahăr كه همان بهار است استفاده ميكنند)
خوشه برنج من تو را بغل بزنم در كنار لباس شولا22
نامزدبازي خوبه در كنار گوشه شولا
3. وهار هانه، من مُني مولايي كارم
اميد از خانه كبلايي دارم
اگه گيل كيجار گير بيارم
گمان كانم كه مُن، دنيار، دارم
Vahăr-hăne-money- mulăei-kărom-omid-az-xăneye-kablăei-dărom
age-gile-kijăre-gir-biyărom-gamăn kănom- ke-mon-donyă-re dărom
بهار ميآيد و من، برنج مولايي ميكارم
اميد هم از خانه كربلايي دارم
اگر آن دختر گيل را گير بياورم (بهدست آورم)
گمان ميكنم كه من دنيا را دارم
4. مي سرد طارم
بَزَم جار، چار تاي يا (چارتَي)
مي گرم طارم
بَزم زير شش تاي يا شش (تَي)
اول، سَعت بديه
سرحال بكاره
mi-sarde-tărom-bazăm-jăre-căre- tăye (tăy)
mi-garme-tărom-bazaom-zire- šeš-tăye (tăy)
aval-saat-badiye-sare-hăl-bekăre
برنج سرد طارم23 من تو را، در زمين چهار جريبي، ميكارم
گرم طارم من تو را در زمين شش جريبي ميكارم
اول ساعت ديد در ابتداي زمين بكاره (يا ابتدا ساعت را ديد)
البته هنوز هم كشاورزان براي كاشتن برنج، به روز خوب، يا، بد اعتقاد دارند براي همين پيش روحاني ده ميروند براي همين براي شروع كار سر كتاب باز مينمايند.
«اشعار متفرقه»
كشاورزان علاوه بر اينكه اشعاري در رابطه با موضوع برنج ميخوانند از ترانهي ديگر هم استفاده ميكنند. هنگامي كه ترانهاي توسط يكي از كشاورزان چه زن و چه مرد خوانده ميشود، ديگران از واژه چره24 براي گوشواره استفاده ميكنند و خواننده ترانه دوم را شروع ميكند و در اكثر موارد خواننده براي اينكه ارتباط بين دو ترانه از بين نرود از تك بيتيهاي متداول كه به گوش همه آشناست استفاده ميكند كه ديگران هم با او همكاري ميكنند اشعاري نظير:
باز مي جانه باز ميجانه، باز ميجانه
امرِ مُحال نكانه، كيجا، پر غمزه داره
Băz-mi jăne- băz- mi-jăne-amere-mohăl- năkăne- kijă- por- gamze- dăre
باز جان من است
مرا محال نميكند دختر خيلي ناز دارد.
باز ميجانه آي ميجانه، آي مي جانه
آبك ماني، به هر كوچي رواني
Băz mi jăni ăy mijăni ăbake- măni- be-har-kučay-ravăni
باز جان من هستي، مانند آب ميماني به هر كوچه روان هستي
امان ميوَلِگ كاهو، امان، مي، وَلگِ كاهو
همه ره خدا بُكشت، مِرِ داغ لاكو
amăn-mi-valge-kăhu-hame-re-xodă-bokošt-mre-dăge-lăku
يا
امان مي، ولگِ خَنِش، امان مي، ولگ خنش
كيجا غمزه كانه، مي دل، كار نكش
amăn-mi-valge-xaneš-kijă- gamze- kăne-mi- dele- kăr- nakeš
خنش يك نوع سبزي خوردني است. امان از برگ خنش من دختر ناز ميكند دل مرا به كار نكش
براي درك بهتر موضوع از هر يك از آنها براي هر ترانه استفاده مينماييم.
1. مَزَرِ آب بومه، پْل بَبُرده چرِه
من و مي ياركِ، دلِ بَبُرده چرِه
پُل سازان بيين،پلِ بسازين چرِه
من و مي ياركِ، دل بسازين چره
Mazare-ăb bumă-pole-baborde-čere
Manu-mi-yărake-dele-baborde-čere
Pol-sazăn-biyayn-pole-besăzin-čere
Ma-nu-mi-yărake-dele-besăzin-čere
آب مزر آمد پل را برد
دل من و يارم را برد
سازندگان پل، بياييد، پل را بسازيد،
دل من و يار مرا بسازيد.
كه البته اين شعر داستان مخصوصي را دارا ميباشد. رود مَزَر25 امروز به نام رود چشمه كيله معروف است. خواننده بعد از خواندن اين شعر ميخواند:
باز ميجانه، باز ميجانه، باز ميجانه
اَمِر مُحال نُكانه، كيجا پرغمزه داره
2. دو دستانم سر دالان بُمانِس
دو چشمانم سَرِ راهان بُمانس
خودت گفتي، سَرِ هَفتي مييايي
تي خَرمن كاه بُمانس تو نمابي
Du- das tănom-sare-dălăn-bomă-nes- du-češ-mănom- sare-răhăn-bumă-nes
Xudat-gofti-sare-haftay-miaei-ti-xar-mane-kă-bomă-nes-tu-nomă-bi
دستانم را به دالان گرفتهام و چشم به راه هستم
خودت گفتي كه سر هفته ميآيي، كاه خرمن تو مانده، تو نيامدي
3. كيجارِ آي، كيجار آيِ، كيجارِ
كيجا، اَفشان هكرده موي سيارِ (سياه رِ)
بشينا، بگونين، كيجاي مارِ
كيجاي نذر هَكنِه، هَدنه اَمارِ
Kijăreăy-kijăreăy-kijăre-kijă-afšăn-hakorde-moye-siyă-re
baši-nă-bagu-nin-kijă-ye-măre-kijă-ye-nazr-hakene-hadane-amăre
آن دختر، آن دختر، آن دختر
افشان كرده موي سياه را
برويد به مادر دختر بگوييد،
دختر را نذر كنه و به من بده
ميجانه، آي ميجانه، آي ميجانه آبكِ ماني به هر كوچي رواني
4. شَبِ شبنم، روز گل نم، نبونه
نخواه يار كسي هَمدم نبونه
نخواه يار چه مانه؟ چوبِ شمشاد
هر چي رَنده زنم هموار نَبونه
šabe-šabnam-ruze-gol-nam-nabune-naxă-yăre-kasi-ham-dam-nabune
Naxă-yăr-če-măne-čube-šemšăd-
Har-či-rande-zanom-hamvăr-nabune
شبنم شب، گل نمِ، روز نميشود،
كسي همدم نخواه يار نميشود
نخواه يار چي ميماند؟ (كسي كه يار نميخواهد) مانند چوب شمشاد، هر چي به آن رَنده بزنيم، همواره نميشود.
5. ستاره آسمان سرتاسريه
منو مييار زُبان زَرگريه26
همه گونن دست وير، تو عاشقيه
چوته دست وِيرم بيمروتيه
Setăre-ăsemăn-sar-tă-sariya-ma-nu-mi-yăr-zobăn-zargariya
Hame-gunan-das-vayr-tu-ăšegi-ya
čuta-dast-vey-ram-bi-moro-vati-ya
سرتاسر آسمان پر از ستاره است،
زبان من ويارم زبان زرگري است.
همه ميگويند دست بگير تو عاشقي را،
چطور دست بگيرم (فراموش كنم) بيمروتي را
6. دو تا كبوتريم دريم يه خانه
دانه يه جا خوريم، آب روخانه
دو تا شيطان دَر، آمي ميانه
الهي تَش بِيره تيمارِ جانه
Du-tă-kabu-tarim-darim-ye-xăne-dăne-ye-jă-xurim-ăbe-ruxăne
Du-tă-šităn-dare-ami-miyăne-elăhi-taš-beyre-ti-măre-jăne
دو تا كبوتر در يك خانه هستيم، دانه وآب رودخانه را با هم ميخوريم
دو تا شيطان ميان ما است، الهي جان مادرت آتش بگيره
امان مي وَلگِ كاهو، امان ميوَلگِ كاهو
همره خدا بكوشت مرهِ داغ لاكو
7. بلبلي ناله كاني، ناله نِكن
منه با سوخته دلِ، پاره نكن
من با سوخته دل، گلاب شيشه
شيشه شِكن گلاب ضايع نكن
Bol-bolay,năle-kăni-năle-naken-mane-băsoxte-dele-păre-naken
Mane-băsoxte-dele-golă-be-šiše-šiše-šekan-golăbe-zăye-naken
اي بلبل ناله ميكني، ناله نكن، دل سوخته من و پاره نكن
دل سوخته من، مثل شيشه گلاب است، اي كه شيشه را ميشكني گلاب را ضايع نكن.
شعر قديمي اشكاني در تنكابن
شعر اشكاني در زمانهاي گذشته خوانده ميشد كه در اين شعر رنج و تعب مردم منطقه را بهخوبي نشان ميدهد. ميگويند اشكاني ميرابدار منطقه در زمان رضاشاه بوده و آبهاي كشاورزان براي آبياري زمين را او معين مينمود و زماني هم معاون فردي اصفهاني به نام اسفرجاني، رئيس اداره املاك تنكابن بود كه درباره اين فرد و خودخواهيها و ستم او روايتها نقل ميكنند:
اَشكاني مِره بَزَ،مُ حال ندارُم، هاي
از چوب اشكاني باكي ندارُم، هاي
مو خَنه بِخونم اّواز ندارُم، هاي
اَواز ندارُم، هاي
اَشكاني مِره بَزَ با چوب لها، هاي
كندوج پيش مِره بَزَ هكُرده بيحال، هاي
وال بِگردن بَشييم سه زارِ گردن، هاي
سه زار گردن، سه زار گردن، هاي
يِتَه خُوش، كي هَدم تاج خاتون سال، هاي
مون خَنِه چه كنم، دختر ده دار، هاي
اشكاني مِره بَزَ با چوب توسا، هاي
مون وَنه بَبُرم دختر موسي
Aškăni-mere-baza-mu-hăl-nedărom-az-čube-aškăni-băki-nadărom (hăy)
Mu-xane-bexu-num-avăz-nadărom (hăy)
aškăni-mere-baza-bă-čube-lehă-kanduje-piš-mere-baza-hakorde-bihăl (hăy)
văl-be-garden-bšiyam-se-zăre-gardan (hăy)
yeta-xuš-key-hadam-tăj-xătune-săl-mun-xane-če-konom-doxtare de-dăr (hăy)
aškăni-mere-baza-bă-čube-tusă-mun-vane-baborom-doxtare-musă
اشكاني مرا زد من حال ندارم، از چوب اشكاني هيچ ترس ندارم
ميخواهم بخوانم، آواز ندارم
اشكاني مرا با چوب لها زد27 در نزديكي كندوج28 مرا زد.
دست در گردن (منظور شكستگي دست كه با وسيلهاي به گردن ميآويزند) به منطقه سه هزار رفتم
كي يك بوسه به تاج خاتون29 دادم، من ميخواهم دختر دهدار را چه كنم.
اشكاني مرا با چوب توسا زد، من ميخواهم عروسي كنم با دختر موسي
هجو و طنز در زندگي روزمره روستاييان
در قديم بيشتر دادوستد بر اساس تحويل جنس به جنس يا كالي به كالي انجام ميگرفت كه عوامل بسياري در اين نوع مبادله جنسي نقش داشت. مثلاً اگر روستايي به گالش يا گاو داري برنج ميداد گالش در قَبَل آن به او گوسفند يا گوشت گاو ميداد كه به هم نيمِكا nimekă يا نمكا nemekă ميگفتند، كه تقريباً معناي شريك را ميداد. روايت كنند كه روزي كشاورزي پس از سالها رفاقت با فرد گالشي، به او نوع برنج نامرغوب چَمپا، يعني شِعك šeak را ميدهد كه پخت آن در ابتدا شل و نرم ميشود و پس از ساعتي خيلي سفت ميگردد كه قابل خوردن نميباشد. كشاورز فكر ميكرد كه گالش متوجه موضوع نميشود. گالش پس از طبخ متوجه زرنگي فرد كشاورز شد و از آنجا كه طبع شعري هم داشت نامهاي به صورت شعر براي نيمكاي كشاورز فرستاد:
بَشين، بگين جِنابه
بِرنج هدي شِل آبِ
شب شِل صُبَ چُماقه
تي وَر مَگه چِه دابه
بِجاي گوشت گوسِن
خستي بخاري حَوناقه
جناب چاپلوسي
هرگز نبوتي دوستي
سال ديگه تي گوشتي
اون جيرِ شش تي قورماغه
Bašin-bagin-jenăbe-berenj-haday-šel-ăbe
Šab-šele-sob-čomăge-ti-var-mage-če-dăbe
Bejăye-guš-te-gusen-xasti-boxări-honăge
Jenăbe-čapelosi-har-gez-nabu-ti-dosti
Săle-dige-ti-gušti-own-jire-šeš-tăye-gur-mage
برويد به جناب بگوييد، برنج دادي خيل شل است
در هنگام شب شِل و در هنگام صبح مثل چماقه
بهجاي آن گوشت گوسفند بايد كوفت ميخوردي
اي كه چاپلوس هستي! هرگز دوستيت نباشد
سال ديگه گوشت تو (سهميه تو) قورباغههاي زمين شش جريبي30 است.
شعر تي پُلاهَمره قَر (با پلوي توقهر)
يكي از كشاورزان به نام سليمان كه طبع شعري هم داشت به خانه يكي از دوستانش ميرود. دوستش در حال خوردن غذا بود و پس از سلام عليك همانطور كه به خوردن ادامه داد بدون اينكه به ميهمان خود يك تعارف خشك و خالي بكند. بعد از صرف غذا دستور ميدهد برايش قليون بياورند وقتي قليون آورده شد از سليمان ميخواهد كه قليون بكشد و سليمان فيالبداهه ميگويد:
موشاعر سليمانم در بوشوم دشت
تي پلا همرَ قَر، تي قليان همرَ آشت؟
mu šaer-solay-mănom-ti-polă- hamra -gar-ti-gelyăn-hamra-ăšt
من شاعر سليمان هستم، با پلوي تو قهر، با قليون تو آشت؟
بج سرشي بكته (روي خوشه برنج شبنم شسته)
يكي از ترانهها خيلي قديمي است كه مناسبات كارگري آن موقع را به زيبايي بازگو ميكند يعني در زماني كاري و چگونگي تعطيلي كار را مشخص ميكند. البته در بعضي از نقاط غرب مازندران به بُرنج، بُج boj و در بعضي نقاط به آن بِج bej گويند.
كشاورز ميخواند:
بُج سَرشي بَكته
مْرواري دانه (عدهاي ميگويند: مرواري مانه)
ارباب اَمره مرخصي هُكن
مو بوشوم خانه
ارباب ميگويد:
تره مرخص نكانم
تا خروس بخوانه
تِره دو قَرني هدم
چشم كِركِ مانه
boje-sar-ši-bakate-mor-vări-dăne
ărbăb-amare-mor-xas-hakon-mu-bušom-xăne
tre-mor-xas-nekă-nom-tă-xorus-bexăne
tre-du-garani-hadam-češ-me-kerke-măne
روي خوشه برنج شبنم نشسته،
ارباب مرا مرخص كن بروم خانه
تو را مرخص نميكنم تا خروس بخوانه
تو را دو قراني دادم
مانند چشم مرغ ميماند.
پينوشت:
1. پور داود، ابراهيم (1338). هرمزد نامه. نشريه انجمن ايرانشناسي. ص 36.
2. پيرنيا، مشرالدوله. (1370). ايران باستان. تهران: دنياي كتاب. ص 2263 .
3. xorde- tăbey
4. tum-sefid
5. توم tum، نشاي برنج، بونه پرورشيافته برنج كه آن را در مكاني به نام تومجار tumjăr يا خزانه ميكارند.
6. safe
7. Tum sari
8. giša-bejăr
9. داناي علمي، جهانگير. آداب كاشت، داشت، برداشت برنج در تنكابن. فصلنامه مجموع مقالات فرهنگ مازندران، به اهتمام دبيرخانه شوراي پژوهشي اداره كل و فرهنگ ارشاد اسلامي مازندران، نشر رسانش سال 1381 ص 30 الي 26.
10. Xordetăbey
11. (tumjăr)
12. săje
13. Koleš
14. پاكتل، دم پايي چوبي، كفش چوبي، تختهاي صاف به اندازه پا را آماده ميكنند و سپس لاستيك يا تسمهاي را به صورت نيم دايره به دو طرف قسمت انتهايي آن تخته ميخ ميكنند، كه پنجه پا در آن قرار ميگيرد.
15. در رابطه با علت اينكه چرا در اين مراسم آييني از دم پيرزن و پوسيدن آن نام برده شده و ... رجوع شود به مقاله: مراسم آفتاب خواهي و باران خواهي در تنكابن، جهانگير داناي علمي، ماهنامه گيله وا شماره 16 – 17 ص 34.
16. مرز، marz، ديواره گلي كوچك براي جدا نمودن زمين به چند قسمت در زمين كشاورزي.
17. در متون تاريخي از اشكور با نام شكور نام برده شده چنانچه در تاريخ خاني، چندين بار از اين اسم نام برده شده:
لشكر شكور را به سرداري كيا تاجالدين و لشكر سام...
كيا فريدون كه از نتايج ديالمه شكور بود...
تاريخ خاني، عليبن شمسالدين بن حاجي حسين لاهيجي، به تصحيح دكتر منوچهر ستوده انتشارات بنياد فرهنگ ايران 1352 ص 143 و 17.
18. Tere.
19. برنج سالاري ـ از نوع برنج مولايي و سرد، از لحاظ كيفيت با برنج دمسياه در يك رديف قرار دارد.
20. موسي طارم ـ از انواع صدري جزء برنج گرم
21. گرم طارم ـاز انواع صدري جزء برنج گرم
22. شولا ـ šulă لباس بلند بدون آستين كه تا زير زانو ميرسد كمي نازكتر از نمد پشمي است، گالشها يا چوپانان، شبها درون آن ميخوابند و در روزهاي باراني و هواي سرد كاربرد خاص خود را دارد.
23. سرد طارم ـ از نوع صدري جزء برنج سرد
24. čere ـ معني چرا را ميدهد.
25. مَزَر اسم اين رود هم در متون تاريخي آمده است، در سال 976 ه ـ. ق شرفالدين رييس قبيله روزكي قواي گيلك را در كنار رود مزر منهزم نمود و 1800 نفر از آنها را به قتل رسانيد و دستور داد كه از سركشته شدگان سه برج در ميدان تنكابن بسازند. ولايت دارالمرز، گيلان، رابينو، ترجمه جعفر خماميزاده، انتشارات بنياد فرهنگ ايران ص 504.
البته براي مزيد اطلاع خوانندگان بايد بگوييم، ميدان تنكابن ذكر شده در متن، ميدان تنكابن كنوني نميباشد و استاد منوچهر ستوده در اينباره مينويسد:
ظاهراً خرمآباد كه سابقاً بلده ميگفتند و امروزه قلعه گردن ميگويند مركز تنكابن بود ـ تاريخ خاني، لاهيجي، به تصحيح دكتر منوچهر ستوده، ص 398.
در زمان كنوني رود مَزَر به نام رود چشمه كيله خوانده ميشود كه از رودهاي سه هزار، دو هزار، ولمرود تشكيل ميگردد و پس از عبور از پل بزرگ چشمه كيله به درياي مازندران ميريزد.
26. زبان زرگري ـ zargari ـ زبان مخصوصي جدا از زبانهاي متداول و گويشها، كه هر كس قادر به فهم آن نميباشد. گوئيا در زمان قديم آنهايي كه به آن طريق صحبت ميكردند جزء صنف خاصي بودند. و به عمد ميخواستند كه كسي به اسرار آنها پينبرد. مثل اينكه به بعضي از حروف، حرفي قرار دادي مانند (ز) اضافه مينمودند كه بر اثر تكرار حرف (ز) در كلمات شنونده فقط حرفه (ز) را ميشنيد و در شمال ايران مخصوصاً در استان گيلان افرادي را ديديم كه به زبان زرگري صحبت مينمودند.
27. لها lehă يا لفا lefă ـ وسيله چوبي كشاورزي شبيه چنگال كه كاه را با آن جمع ميكنند و به صورت ريسه در ميآورند. بعضي از دوشاخه و عدهاي از سه شاخه آن استفاده ميكنند.
28. كندوج ـ kanduj ـ اطاق مخصوص شلتوك săltuk، ساختماني كوچك مكعب مستطيل شكل كه آن را بر روي چهار پايه يا ستوني تراش داده شده، قرار ميدهند، خراطي چهارپايه به طريقي فني انجام ميگيرد. زيرا موشها ديگر از آن نميتوانند بالا روند و خود را به اطاقك شالي يا وسايل ديگر برسانند.
29. تاج خاتون ـ ميگويند خواهر اشكاني بوده، شايد سراينده شعر به عمد از بوسيدن تاج خاتون گفته تا بدينوسيله بتواند انتقام خود را از اشكاني بگيرد....
30. جريب ـ jerib ـ در تنكابن اندازهگيري زمين بر حسب جريب انجام ميشد و به دو طريق بود:
الف:جريب گاوداري يا كارگري ـ معادل 2000.
ب: جريب طنابي ـ 1000 متر مربع. هرگاه روستائيان ميخواستند در مورد زمين و جريب صحبت كنند، به صورت اختصار از واژه شش تاي šeštay شش تَي šeštay يعني شش جريبي، يا چارتاي čar-tay يعني چهار جريبي و غيره استفاده مينمودند.