جمعه 23 اسفند 1387-0:0

ترنم باران

نگاه عادل جهان آراي به کتاب "نغمه‌هاي سرزمين باراني"


نغمه‌هاي سرزمين باراني/به کوشش اسدالله عمادي/با همکاري محمد ابراهيم عالمي/ساري:انتشارات شلفين،1385

------------

شعر، گر چه نظامي خاص دارد و در قالب‌هاي تعريف شده و مشخص پا به عرصه حيات مي‌گذارد، اما به نوعي هم بازتابش انديشه‌هاي مردمي است كه آن را خلق مي‌كنند، جان مي‌دهند و گاه با آن زندگي مي‌كنند.

در مازندران شعر و موسيقي جايگاه خاصي دارد، اگر چه داشته‌هاي مردم كهن اين سرزمين از لحاظ كتابت بسيار كم است، و نمايه‌هاي تاريخي كه شعر مازندران را بتواند تصوير كند، بسيار اندك است، اما همين اندك در عين حال پرمايه و زيباست.

در اينجا بحث در باره چرايي و چگونگي دلايل موجود نبودن شعر مكتوب از زمان‌هاي دور مطرح نيست، اين سخن را البته حوصله ديگري مي‌طلبد. در اين مقاله به شعرهايي كه اكنون در قالب كتابي به نام «برگزيده اشعار، تصنيف‌ها و ترانه‌هاي مازندراني» گردآوري آقاي اسدالله عمادي، چاپ شده است، نگاهي گذرا مي‌شود.

شعرهايي كه در اين مجموعه به چاپ رسيده است، به نوعي گلچين بهترين شعرهاي مازندران از بهترين شاعران اين خطه است؛ از شاعران گذشته چون اميرپازواري تا نيما و از محمود جواديان كوتنايي تا محمد لطفي و علي‌اعظم حيدري آلاشتي را در بر دارد.

در ميان 29 شاعر مازني تبري‌سرا كه شعرهايشان در اين كتاب آمده است، فقط نام يك خانم شاعر مازندراني به چشم مي‌خورد كه آن هم كسي نيست جز خانم فريده يوسفي از پژوهشگران و نويسندگان پر كار مازندران در عرصه فرهنگ و فولكلور.

در اين مجموعه علاوه بر شعرهاي فوق، اشعار فولكلوريك و همچنين ترانه‌هاي مشهور استان به چاپ رسيده است كه شايد برخي از خوانندگان با خوانش آن نقبي به گذشته‌هاي دور خود بزنند.

از اينكه شعر مازني در قالب رباعي شيرين است و به دل مي‌نشيند، شكي نيست، ولي تجربه‌هاي شاعران مازني از سرودن شعرهاي سپيد و نيمايي و حتي «اساشعر» در نوع خود جالب است. دفتري كه شعرهاي تبري نيما در آن است، اما خبري از شعر نوي نيما به زبان تبري در آن نيست، زيرا نيما، شعر نويي به زبان مادري خود نسروده است و شعرهاي مازني او در قالب رباعي و به تبعيت از شعراي گذشته مازندران چون امير پازواري است.

اما در اين مجموعه شعرهاي شاعراني به چشم مي‌خورد كه از نوآوري فارسي نيما تبعيت كردند و به اين سبك و سياق شعرهايي به زبان تبري سرودند. شايد بديع‌ترين آنها اساشعرهايي باشد،‌ كه جليل قيصري و محمدصادق رئيسي سرودند.  ضمن آنكه «كِل‌خيال‌»(خيال‌ كوتاه‌)هاي علي‌اصغر مهجوريان نماري از جنس ديگري است و «اساشعر»تر از اساشعرهاي ديگران.

كل‌خيال اگر چه تركيبي نرم و لطيف نيست و مثل اساشعر، از آهنگ واژگاني زيبايي ندارد، ولي خيال كوتاه، شاعرانه‌ و تصويري‌تر است؛ ضمن آنكه وژاه «كِلْ» چندان هم واژه مثبتي نيست و اساسا در مقام طعنه به كار مي‌رود؛ مثل كِلِ مردي» مرد كوتاه و... اينكه واژه‌اي با اين كاركرد در فضايي شاعرانه قرار گيرد، خود كاري بديع است.

نماري، حرفش را حداكثر در 10كلمه مي‌گويد و انتظار و تعليق سختي در آن نيست. اما در اساشعرهاي قيصري و رئيسي، كشش موضوعي بيشتر است و تا به انجام رسيدن حرف شاعر، زمان زيادي مي‌گذرد، لحظه‌هايي كه تعليق شاعرانه‌ در آن كم است. نماري مي‌گويد:«دريو، مِنْ، ماه تِي‌تِي يه شومهْ/ مِنْ، مَسِّ تِه رومهْ/ من،‌ جِرْ بي‌يم/ يا تو اِنِي» (اي دريا! من، همچون شكوفه ماه هستم/ من، شيداي رخسار توأم/ من به زمين بيايم/ يا تو به آسمان مي‌آيي؟) يا وقتي كه مي‌گويد من و خواب دوشادوش هم شريك شب دراز هستيم (من و خو/ دوش بدوش/ هِمّازِيْ كِمي درازِ شو رِ)، زمان انتظار زياد نيست، به‌گونه‌اي كه خواننده تا چشم به هم بزند، به پايان تصوير مي‌رسد. البته برخي از اساشعرها بيشتر به ارسال‌المثل شبيه‌اند تا شعر شاعرانه.

در شعرهاي مازندراني به اين سبك،‌ كه در اين دفتر گرد آمده است، گرچه شايد در نگاه اول، آن ملاحت زباني رباعي‌ها و يا ترانه‌هاي مازني را نداشته باشد و گاهي به سخن‌هاي نغز شبيه است، و بيشتر از هايكوهاي ژاپني ايده گرفته است، اما به ‌دليل فضاي كم تصوير و واژه، شاعر بايد تمام حرف‌هايش را در همين چند واژه خلاصه كند و اين در صورتي است كه بايد خيال‌هاي كوتاه شاعر، در عين حال قوي باشد و از درونمايه‌اي برخوردار از انديشه بهره بگيرد. اين شيوه حداقل راه جديدي را پيش روي شاعران جوان مازني كه مي‌خواهند به زبان تبري شعري بگويند، مي‌گشايد و مجبور نيستند كه براي پيدا كردن واژه‌ها، خود را به دردسر بيندازند.

اما علاوه بر اين، شعرهايي كه به صورت نيمايي يا نو سروده شده‌اند، مثل شعرهاي روح‌الله مهدي‌پور آملي كه در قالبي نو، سروده شده است، مي‌تواند با تعمق بيشتر و ايجاد فضاهاي جديد و نو و حرف‌هاي تازه‌تر، تجربه‌هاي جديدي را خلق كند. همچنين در اين دفتر، چند شعر هم از آقاي عمادي است كه نگاهي طبيعت‌گرايانه دارد و دلمشغولي‌هاي او بيشتر حول و حوش نمادهاي طبيعي مي‌گردد،‌ آنجايي كه گل‌ها را تعريف مي‌كند؛ لاله از نگاه او خنده است و شقايق شادي است و خاك و حرمت و آبروست و گل‌گاو زبان، حسرت و آه است. ضمن آنكه نمي‌دانم واقعاً هم‌وطنان قائم‌شهري و يا ساروي من، هميشه به شَكِلَلِهْ(shakelale) گلِ‌گاوزبان مي‌گفتند؛ يا اين واژه به تبعيت از زبان فارسي، جاي شَكِلَلِهْ را گرفته و شاعر مجبور شد براساس عادت به جاي نام زيباي بومي‌اش، نام نامأنوس فارسي را به‌كار ببرد. حال اگر شَكِلَلِهْ، در اين شعر مي‌نشست شايد زيباتر مي‌بود و شعر را بومي‌تر مي‌كرد.

اما وقتي كه به تصنيف‌ها مي‌رسيم، جريان شعر تبري از آن حالت‌ رسمي و به اصطلاح تحصيلكرده‌اش خارج مي‌شود و «بي‌يه شو» و«گلنسا»ي استاد كبيري و يا ترانه‌هايي چون «ته مَلِهْ سنگ‌تراشون»، «تِ گِ رِ، تهْ اَمشو بِروْ» ديگر، يا «چپون كيجا»ي احمد بختياري شعر صرف نيستند كه بخواهيم دنبال استعاره، تشبيه و تعليق‌هاي شاعرانه باشيم، اينجا شعر يك‌سر نمايه‌هاي زندگي را به زيبايي و با بكرترين واژه‌هاي تبري تصوير مي‌كند،‌ زندگي‌اي كه ذات طبيعي و واقعي مردم اين ديار بود و شادي در جان و رگ‌وپي شعر خود را نشان مي‌دهد.

به دنبال آن ترانه‌هاي فولكلوريك مازندران است كه شاعران آن معلوم نيستند و زبان و نشان آن گذشته‌هاي دورتر مازندران را تصوير مي‌كنند. دغدغه‌هاي عاشقانه، ترانه‌ها البته بيشتر فضاي اجتماعي مردم مازندران را نشان مي‌دهند و دغدغه‌هاي آنها را نيز با خود يدك مي‌كشند. در ترانه‌هاي مازندراني، معمولاً غم،‌ غم ظلم و جور روزگار است و دلگويه براي يار و محبوب خويش. شعرها اساساً شاد و روح‌بخش‌اند.

 شعر مازندراني هر چه از گذشته به حال سير مي‌كند، انگار رنگ و بوي شادي در آن كم مي‌شود و بيشتر دم غم مي‌گيرد، تا شادي‌هاي انساني. در ترانه‌هاي قديم‌تر تبري حتي ابر و مِه مهربانند و  حرير نرم خود را روي قامت خيال شاعر مي‌پوشانند، نه آنكه بخواهند شاعر را بيازارند، گويي بيشتر قصد آزمايش او را دارند. براي حسن ختام مقاله، يكي از ترانه‌هاي فولكلوريك را زمزمه مي‌كنيم:

اشون بخات بيمه من كاتي تك/(ديشت لب نردبان خوابيده بودم)

 بي‌صاب كاتي و وكارده چك چك/ (صاحب‌مرده نردبان سروصدا يا قيچ قيچ مي‌كرد)

 انده هنيشتمه ماه بمو سي‌تك/ (آن‌قدر نشستم كه ماه به لب كوه آمده است)

بهاره كل شو نزومه خو تك/(در شب‌ كوتاه بهار لحظه‌اي چشم برهم نزدم، كه تو را در خواب ببينم.) 

(adeliya)