شنبه 27 تير 1388-0:0
شمشیر بر سر ، سیم و زر در پای
يادداشتي از:شيخ عبدالله شاهيني-گرگان
پرداخت هزینه اولین پیامد برای انسانی است که می خواهد روشنگری کند، البته که عوام گرائی و عوام فریبی و به به کردن و چه چه گفتن و چشم به روی واقعیت ها بستن، هیچ دردسری برای کسی نداشته است و هیچ گاه دیده نشد که تعریف، تمجید، مدیحه سرائی و ثنا گوئی از قدرت برای کسی محدودیت آورده باشد!!
هیچ جای تاریخ دیده نمی شود، یقه ی کسی را گرفته باشند که،" تو چرا مدح و ثنا ء حاکم را به زبان می آوری"؟!! اما جای جای تاریخ می توان مشاهده کرد که نه فقط یقه، بلکه جان خیلی ها را گرفته اند که چرا حرف می زنی و حق می گوئی و چیز می نو یسی؟!!
" تو هم مثل دیگران خفه شو برو یک گوشه بنشین، بمیر، زیپ دهانت را بکش و خفقان بگیر" شبیه به این جمله همه جای تاریخ شنیده می شود که چگونه آدم های گردن کلفت و مست قدرت به زبان می آورند و با مشت های آهنین، گردن آدم های یک لا قبا حق گو و دل سوخته ی مردم را مُحکم می فشارند و در حالی که دندانهای شان از شدت خشم به هم می ساید فریاد می زنند که" شما ها را چه شده ؟!! نمک نشناس ها !! این همه نعمت و برکت دارید! ...چه مرضی دارید که مدام نق و نوق می کنید و دم از حق مردم می زنید ؟!!"
باری نگارنده بر این باور است،" فهم" فضیلتی در رتبه ی دوم است و" شجاعت" فضیلتی در رتبه ی اول چرا که خیلی ها می فهمند اما شجاعت گفتن و بازگوئی همان فهم خود را هم ندارند!!
سیاستمداران برای گفتن حقیقت کافی است که دهانشان را باز کنند و لب بگشایند، اما در دروغگوئی شان همین کافی است که سکوت کنند!!
اهل فهم لازم نیست که حرف های خلاف به زبان آورند تا دروغگو نامیده شوند، همین که بفهمند و درک کنند اما از سر ترس و یا برخواسته از طمع زبان در کام خود فرو برند و سکوت کنند همین مقدار در دروغگو بودنشان کافی است
جناب شیخ" مصلح الدین سعدی شیرازی" دلیری انسان را در گفتن سخن حق می داند و اشاره می کند که اگر فهمیدی تیغ سخن به دست گیر تا به فتح برسی و بند طمع پاره کن تا به حکمت برسی
دلیر آمدی سعدیا در سخن / چو تیغت به دست است، فتحی بکن
بگو آنچه دانی، که حق گفتن به / نه رشوت ستانی و نه عشوه ده
طمع بند و دفتر ز حکمت بشوی / طمع بگسل و هر چه دانی بگوی
" یواش برو، یواش بیا، گربه شاخت نزنه " بدترین مثلی است که خمودی و خموشی و دم فروبستن را در جامعه جا می اندازد، نگاه آزاداندیشی به یک کنار، دیندار هم که باشیم معیارش این نیست که فقط ظاهری به هم بزنیم و یقه را تا بیخ گلو ببندیم و موهای نشسته بر صورت را کوتاه نکنیم و جای سجده بر پیشانی بیاندازیم و همین و بس!! ...نخیر اینطور نیست ...موحّد یعنی آن کس که پروای خداوند دارد و از غیر او نمی هراسد، اگر زر و سیم به پایش بریزی و یا شمشیر عریان بر سرش نگه داری، از نصیحت گوئی به اربابان قدرت و حق طلبی دست نمی کشد ...ای وای بر ما ...آیا این گونه هستیم؟ ...آن گونه که سعدی می گوید:
موحّد چه در پای ریزی زرش / چه شمشیر هندی نهی بر سرش
امید و هراسش نباشد ز کس / بر این است بنیاد توحید و بس