يکشنبه 1 شهريور 1388-0:0

مازندران؛سرزمین مردم زن سالار

جواد مفرد کهلان،اسطوره شناس و پژوهشگر  تاریخ ایران باستان-سوئد


اشاره:

درود.فکر می کنم تناقضات در باب معانی نام های مختلف مردم کهن مازندران را سرانجام توانستم بر طرف کنم. از آنجایی که کلمه مز در زبانهای کهن ایرانی مترادف با تپور و آمارد به معنی جنگاور و سرکوبگر است. لذا در اساس همین معنی آن نهفته است و بقیه تعبیر و تفسیرهای ثانوی بوده اند و سگپرستان جنوب غربی دریای مازندران هم نه کاسپی ها بلکه کادوسیان یعنی ساکنین گیلان بوده اند. معنی اصلی نام کاس-پی گرازخوار بوده است. براین پایه اصلاحاتی در مقاله مازندران انجام داده ام که تقدیم حضورتان می گردد.گرچه ممکن است روح و اثر تئوری های قبلی هنوز کاملا پاک نشده باشد.
خوش باشید:جواد مفرد کهلان

-----------------

در يکي از شماره هاي ایران تایمز،شماره 1748،که به مّورخه جمعه،بیست و سوم اردیبهشت ماه، سال 1384 منتشر شد، از سنت دیرسال زن شاهی مردم روستای اسک لاریجان آمل که گویا درهفته آخر هرسال به صورت جشن زنانه ای برگزار می شود،(مازندنومه:صحيح آن يکي از روزهاي اواسط ارديبهشت ماه است،برابر با دماه باستاني تبري) مطالبی ذکرشده بود که نظر اینجانب را به عنوان محّقق تاریخ ایران باستان به خود جلب کرد.

 این مطلب را با دوستم بابک آماردیان -  که خود ازطایفه بزرگ اسک مازندران می باشد -  درمیان نهادم و نتیجه مباحثه و کنکاش بعد از آن تکان دهنده بود: در وهله اوّل بر اساس لغات اوستایی معنی لفظی اسک را پیدا نمودم که به معنی دامدار کوچ نشین و گردنده می باشد و این نام بسیار قدیمی آنان را با اصل آماردی - تپوری  که به صورت دامداران کوچ نشین پیش از قرن هفتم پیش از میلاد از شمال دریای سیاه به مازندران کوچ نموده اند، پیوند می دهد.

در مجموع مردم مازندران سنتها و اساطیرشان را خوب حفظ کرده اند.برای مثال در کتب تاریخ و اساطیر کهن مازندران از شهبانویی مازندرانی که به نام شهر آمل (جایگاه دامداران) آمله نامیده شده، به خواب پادشاه اساطیری بلخ ظاهر می شود و وی عاشق او می گردد و این شاه بلخ کسان خود را در جستجوی این دختر مازندرانی به اطراف و اکناف عالم می فرستد و سر انجام این عاشق و معشوق به وصال می رسند.

چنانکه می دانیم پادشاه بسیار معروفی  که در بلخ حکومت کرده همان زرتشت (زرین تن) بوده که با اسامی مختلفی چون زریادر (دارای تن زرین)، سپیتاک، سپنداته، گئوتمه بودا، گئوماته، بردیه، تنائوکسار و ایّوب هم نامیده شده است.

اسطوره مازندرانی مذکور لّب مطلّب اسطوره زریادر (زرتشت) و آتوسا  (دختر کورش) می باشد که طبق خبر خارس میتیلنی، مّورخ  و رئیس تشریفات دربار اسکندر در ایران آن را در تمام نقاط ایران نقل نموده و کاخ بزرگان را به تصاویر آنها تزئین می کردند.

 کتسیاس طبیب و مّورخ  دربار پادشاهان میانی هخامنشی در این باب می گوید که کورش مّدتی از طرف آستیاگ، آخرین پادشاه ماد به سفارت نزد کادوسیان (مردم بومی سگپرست گیلان، به تفسیری مترادف کاسپیان) رفته بود و مردم وی را فرزند قهرمان بزرگ پیشینشان،یعنی آترادات ( مخلوق آتش) -  که همان گرشاسب و رستم شاهنامه است -  به شمار می آوردند.

 از این دو خبر چنین بر می آید که ازدواج آتوسا (هووی) و زریادر (زرتشت) پیش از به حکومت رسیدن کورش سوم، که در آن عهد زریادر (زرتشت) از سوی جدّ مادریش آستیاگ فرمانروای آذربایجان و اران بوده صورت گرفته است، که این امر درست به نظر نمی رسد ولی به هر حال این روایت بسیار شایع بوده است.

کتسیاس جایی زرتشت را فرمانروای بلخ به هنگام ملکه سمیرامیس (در اصل تومیریس ملکه ماساگت ها یا سئورومات یعنی مربوط به قبیله مادر سالار) ذکر می کند و وی را نظیرموسی خورنی با خود ملکه سمورامت مربوط می سازد که این خود همچنین اشاره به اصل سئوروماتی (بوسنی- کُرواتی) زرتشت می باشد،  چه در شاهنامه زرتشت و برادرش  تحت نام ایرج و سلم (سئیریمه، سئورومات) پسران (در واقع پسرخوانده های) فریدون (کورش) به شمار رفته اند.

 کتسیاس جای دیگر می گوید سپیتاک (زرتشت) پسر سپیتمه از طرف کورش به حکومت دربیکان (دریها) در ناحیه بلخ منسوب گردید. طبق اسطوره آذری ده ده قورقود ، که در آن زرتشت تحت نام بامسی بئیرک (نژاده،دارای تن درخشان) آمده، وی به مدت شانزده سال دور ازخانمان اصلی خویش یعنی آذربایجان و اران [در ناحیه بلخ] درتبعید بود.

 چنانکه اشاره شد کتسیاس و هرودوت مجموعاً زرتشت را تحت اسامی زرتشت ، سپیتاک، سپنداته ،گئوماته ، تنائوکسار و بردیه حاکم بلخ به روزگار کورش هخامنشی ذکر نموده اند و وی را تحت نام آخری یعنی بردیه (بزرگ تن) پسر کورش دانسته اند که در واقع پسر خوانده وی بوده است.

 به هر حال اسطوره مازندرانی که بدان اشاره شد حاوی اخبار اساطیری و تاریخی مهمی در باب ایران می باشد و این تنها مشتی از خروار است که در سّنتهای بومی فرهنگ مردم ایران باقی مانده است.بنا براین جشن کهنسال زن شاهی مردم روستای اسک مازندران را باید دارای سابقه بسیار کهن و نیرومندی شمرد که از گزندهای قرون و اعصار در امان مانده و به روزگار ما رسیده است؛ چه تپوریان (تبریهای مازندران) بنا به گفته صریح استرابون دارای نوعی شیوه زن سالاری بوده اند.

 وی می گوید: "تپوریانی گه درسمت گرگان زندگی می کردند، روا می داشتند زنان خود را هنگامی که دو یا سه فرزند از آنها داشتند به مردان دیگر دهند. مردان آنها جامه های سیاه با موهای بلند داشتند.

زنان به عکس جامه های سفید و موهای کوتاه؛ هر کس بهترین گواهینامه را برای دلیری خود به دست می آورد با هرکس که میخواست زناشویی می کرد." نگارنده طی سه دهه که در این باب دنبالروی منابع کهن یونانی و ایران شناسان بزرگ معاصر را نموده و تپوریان (تبریها)  و آماردان (مردان) را دو قبیله متمایز و جدا از هم می شمردم حال کاملاً از این نظر انصراف می نمایم؛ چه طی تحقیقات اخیر برایم مسلم گردید که این دو اسامی قبیله سکایی- ایرانی واحدی بوده اند که روزگاری دراطراف شبه جزیره کریمه درکنار خویشاوندان و همنامان تاوری خویش می زیسته اند.

گفتنی است خارس میتیلنی نیز خاستگاه مراثی ها (آماردان، تپوریان) را همان سرزمین تاورها در سمت غرب مصب رود دن دانسته است. هرودوت چنین معلوماتی از تاورها به دست می دهد: "عادات تاورها چنین است، الهه ای را می پرستند که به عقیده آنها لمس نشده و او را ایفی ژنی (یعنی زن آبهای جاری) دختر آگاممنون ("جنگجوی استوار و ثابت قدم"، ایزد خورشید، مهر) می دانند و هر یونانی را که اسیر کنند، یا کشتی او بشکند  و خود او به ساحل افتد، برای این الهه قربانی می کنند، بدین ترتیب که چماقی به سر او می کوبند و بعد سر او را از بدن جدا کرده و جسدش را از کوه به زیر افکنده، سرش را به نوک میخ چوبین می زنند.

 هر دشمن، که به چنگ آنها افتد، سرش را ریز ریز می کنند، بعد هریک از آنها قطعه ای را به خانه خود برده به دود کش بخاری خانه خویش نصب می کنند و عقیده دارند، که این قطعه در هوا خانه را محفوظ می دارد.

گذران تاورها از غارت و جنگ است." گفتنی است که میتانیهای میثره پرست (مهرپرست) به همراه میثره (مهر، یمه) همزاد مونث او میثرا(یمی) را نیز پرستش می نمودند و هرودوت وی را با همان الهه آبهای ایران اردویسور ناهید ( آناهیتا، ناهید) که همان ایفی ژنی تاورهاست مطابق دانسته است.

نکته اساسی که مرا قانع به یکی بودن تپوریان (علی القاعده صورتی از کلمه تاوریان) و آماردان نمود همانا مترادف بودن ریشه اوستایی آنها در معانی نابودکنندگان، خردکنندگان و کشندگان است.

 مسلم به نظر می رسد معنی لفظی آلت خردکننده و برنده ای هم که تبر (به روسی تُپور) نامیده می شود، از همین ریشه تاور (تپور) می باشد.

 نام اوستایی مازن یعنی ریشه اساسی نام  مازندران (=جنگل های مازن ها) هم در اساس از همین ریشه بوده و به معنی سرکوبگران است و معانیفارسی دیگر لفظ مازن فرعی بوده و از استنتاجات ثانوی پدید آمده اند .

 ازروی تداعی معانی همین اسامی بوده که لقب اوستائی کرساسپ (گرشاسب یعنی درهم شکننده راهزنان) برای آترادات (مخلوق آتش) پیشوای بزرگ آماردان (تپوریان) پیدا شده است وهمین طور کلمه تپور (تبر) در اوستا به صورت گرز سلاح مخصوص گرشاسب- رستم (آترادات پیشوای مردان) درآمده است.

بنا به خبر خارس میتیلنی آماردان البسه سکایی برتن می کرده اند و از همینجاست که رستم/گرشاسپ اهل سیستان یعنی سرزمین بعدی سکائیان آسیای میانه به شمار رفته است.

 در صورتی که موطن وی همان محّل هفت خوان قهرمانی وی یعنی مازندران  و گیلان بوده است چه در اوستا محّل فدیه آوردن گرشاسب/ رستم  یکجا گوذه (یعنی سرزمین پوشیده و مخفی) آمده که مترادف نام اوستایی دیگر گیلان یعنی ورنه می باشد و جای دیگر که وی تصریحاً به الههً آبها اردویسور ناهید(همان ایفی ژن تاورها/تپوریان) فدیه می آورد از وی می خواهد که به دشمنان قدرتمندش در کنار دریای فراخکرت (مازندران) غلبه کند.

پس درمجموع کاملاً معلوم می شود  که منابع کهن یونانی و ایران شناسان پیرو صرف آنها از اینکه آماردان (یعنی آدم کشان) وتپوریان (یعنی خرد و نابودکنندگان) را نام دو فبیله جداگانه همسایه دانسته اند، کاملاً راه خطا پیموده اند و این دو نامهای قبیله واحدی بوده اند و بس.

چنانکه اشاره شد این اینهمانی بودن آنها با مندرجات اوستا نیز جور درمی آید چه در اوستا لّب  اعمال گرشاسب/ رستم (همان آترادات پیشوای مردان تاریخی) تار و مار کردن آشوریان مهاجم به شهر آمل مازندران (دیوان مارندران) است که در آنجا زیر رهبری رئیس رئیسان شانابوشو مادهای تحت رهبری خشتریتی (کیکاوس) را در محاصره گرفته و برای تسلیم مادها با این فرمانروای ماد به مذاکرات صلح مشغول بوده اند.

به احتمال زیاد حمله آترادات وآماردان/تپوریان تحت فرمان وی به طور غافلگیرانه صورت گرفته و کمتر آشوریی از دست آماردان وببران مازندران جان سالم به در برده است. واین بی شک همان واقعه ای هست که در شاهنامه به صورت هفت خوان رستم منعکس شده و گرشاسب/ رستم (آترادات پیشوای آماردان) را تبدیل به قهرمان بی بدیل و جاودانه ملت ایران کرده است.

نام رستم/گرشاسب در منظومه حماسی کهن آذربرزین نامه یکجا به صورت منحصر به فرد وجالب  آن رستم تورگیلی (یعنی پهلوان دشمن کش منطقه جنگلی) ثبت شده و جای دیگر تحت نام بسیار قابل توجه آذربرزین (آتش بالنده) که پسر فرامرز (مردکناری) یا زال زر(آتش زرین) به شمار رفته وقهرمان اصلی این منظومه است خود متضمن نام اصلی رستم/گرشاسب یعنی آترادات (مخلوق آتش) می باشد چه در اوستا نیز نام پدر گرشاسب/رستم ثریته آمده که به معنی مرد کناری است.

در اساطیرزرتشتی متاخر نام آترادات به موازات بهرام ورجاوند (بهرام جنابی) معرفی شده که این مترادف با لقب وزیرداریوش (پشوتن) یعنی "آرای(نجیب) دشمن کش" می باشد.

 این موضوع که در اوستا گرشاسب با خنه ثئیتی پری  ("الهه آبهای جاری کناری") ربط داده شده بی تردید از سنت پرستش الهه بزرگ آبهای آماردان/تپوریان یعنی ایفی ژن (ناهید)   ناشی شده است.

بنابراین اینجانب اکنون آن نظر را که نام مازندران را ماخوذ از مز- ایندره یعنی سرزمین ایندره بزرگ می گیرد(و نگارنده قبلاً آن را کاملاً می پذیرفت )  مطرود دانسته و نام مازندران  و مازنی اوستا را  در این رابطه از ریشه مز (بزرگ)- زن می گیرم یعنی "سرزمین زن یا الهه بزرگ" یا "سرزمین مردم زن سالار" که این به طوری که ازپرستش الهه آبها و مقام  نسبتاً والای زن در جامعهً مردم شمال ایران یعنی مازندران و گیلان پیداست با سنتهای کهن این دیار پیوند دارد.

 گرچه این با توجه ترادف نامهای مازن و تپور و آمارد در مفهوم جنگجویان کشتارگر فرع می نماید. قابل توّجه است که تصاویرباستان شناسی بازمانده از عهد ساسانیان نشان می دهند که پادشاهان ساسانی برآن بوده اند که تاج و تخت ایران توسط ایزد مهر(خدای خورشید) یا الهه آبهای همزاد وی یعنی ناهید بر ایشان تفویض می گردیده است.

 نام اردویسورناهید(لفظاً یعنی الهه پاک آبهای نیرومند) نزد آریائیان هندی سرسواتی (یعنی پررود) است که همچنین نامی بررود هیرمند  و منطقه سرچشمه آن یعنی آراخوزی (هرخوائیتی اوستا) یا همان آواکانا (آبکانا، آفغانیا یعنی سرزمین رودخانه ها) بوده است.

 به عبارتی دیگر یک سرزمین الهه آبها در شمال ایران بوده که مازندران است ویک سرمین الهه آبها نیز در افغانستان وجود داشته است که شامل خود افغانستان اصلی می شده است.

در حماسه آذری کوراوغلو(کورش-بابک خرم) نام آترادات به صورت علی (در اصل آلوو، آتش) ذکرشده و در مقام پدر کوراوغلو (کورش) قرارگرفته است.

 کتسیاس و استرابون کورش را با آترادات مربوط دانسته اند. یعنی نسب کورش را برای محبوب ساختن وی به آترادات قهرمان بزرگ مردم رسانده اند.

 سر انجام برای حسن ختام اندکی از مندرجات آبان یشت اوستا را  در مورد الهه آبهای ایران باستان یعنی ناهید (بانوی  باکره آبها) که در شمال ایران به عنوان الهه قبیله ای بزرگ آماردان/تپوریان پرستش می شده، ذکر می نمائیم: ".... [درکنار قّلهً کوه هوکر (سبلان ودریاچه قلّه آن) که مکان اردویسورناهید است].... درکنار هریک از این رودها و دریاها قصری هزارستون با هزار دریچه درخشان برای اردویسور ناهید (آناهیتا) برپاست.

 در هر قصری در بالای دیوانی بستر پاکیزه و معطری گسترده است. اردویسور ناهید زنی است جوان، خوش اندام و بلند بالا و برومند و زیبا، چهر آزاده و نیکوسرشت.بازوان سفید وی به ستبری شانه اسبی است. با سینه های بر آمده و با کمر بند تنگ در میان بسته،در بالای گردونه خویش مهار چهار اسب یکرنگ و یک قد رادر دست گرفته میراند.

اسبهای گردونه وی عبارت است از باد و ابر و باران و ژاله. اردویسورناهید با جواهرات آراسته و تاجی به شکل چرخی بر سر دارد که برآن صد گوهر نورپاش نصب است.... " نا گفته نماند نام اوستایی مازندران و گیلان یعنی ورنه یعنی سرزمین پوشیده از جنگل در ریشه نام گیلان زنده مانده است : حروف اوستایی "و" و "ر" علی القاعده در پهلوی به "گ" و "ل" تبدیل شده اند.این کلمه با جنگل سانسکریت(جایگاه درختان) و هیلایه یا گیلایه یونانی یعنی جنگل مربوط است. نام قدیمی دیگر گیلان یعنی دیلمان را نیز علی القاعده می توان از ریشهً دال (دار) گرفت . یعنی در مجموع  آن به معنی جایگاه جنگلی است چه استرابون جایی نام مردم دیلمنستان را داریتیان یعنی مردم مناطق جنگلی آورده است.  

                            
هرودوت در شمار قبایل پارس از گرمانیها (کرمانیها، ساگارتیان)، پانتالیان (مردم راه = پارتیان/ مردم پرتو)، پاسارگادیان (پارسیان، یعنی کناری و پشتی)، ماسپیان (مردم ماهیخوار بومی مازندران یا سمت خلیج فارس)، دروسیان (مردم جنگلی= گیلانیها) و مردان(آدمکشان= تپوریان/طبریها) نام برده است.

 نظر به معنی لفظی نامهای کاسپیان، کاتوزیان، کادوسیان یعنی مردم سگپرست که بومیان کهن مازندران به شمار رفته اند، جالب است می توان نام مازندران را در ترکیب کلمات مه (بزرگ)-سون(سگ)- داران یعنی گرامی و بزرگ دارندگان سگان هم گرفت که در این صورت این هم باید معنایی فرعی دیگری برای نام مازندران بوده باشد.

 اگر نام کاسپیان را مرکب از کاس (گراز، خوک) و پی (خورش) بگیریم این نام مفهوم گراز خوار را به دست میدهد. گرچه منابع کهن به رواج داشتن این سنت غذایی در آنجا اشاره نکرده اند ولی لابد جنگلهای آنجا محل مناسبی برای تولید مثل گرازان بوده است. در شاهنامه میتوان نام اولاد غندی را - که علی القاعده می توان آن به صورت وراز غنیتی (گراز خوار) باز سازی نمود- اشاره به مردم کاسپی در معنی گراز خواران گرفت. بنا بر شاهنامه وی و اطرافیانش ساکنین مازندران در هنگام هفتخوان رستم (آترادات پیشوای مردان، گرشاسپ) در مازندران بودند.

 بر این اساس مردم سگپرست سمت جنوب غربی دریای مازندران که یونانیان باستان از ایشان یاد نموده اند، نه کاسپیان بلکه کادوسیان (= سگپرستان) بوده اند. . اما در سمت شرق نام گرگان (ورگانه، ورژانه) را علی القاعده می توان هم به معنی وهرکانه (وهرک-انه) یعنی سرزمین گرگ و همچنین به معنی وراژکانه یعنی سرزمین گرازان گرفت بنابراین علاوه بر معنی فوق کاسپی ( گرازخوار) نام مشابهه سرزمین گرگان یعنی گرجستان (ورژان) نیز در شاهنامه در اسطوره جنگ بیژن با گرازان سمت ارمنستان، بی سبب به همین مفهوم سرزمین گرازان گرفته نشده است.                                                          
هرودوت همچنین قبایل اتحادیه مادها را هم معرفی نموده و نامهای ایشان را بوسیان (مردم سرزمین چشمه ساران= مردم کاشان)، بودینان (لران،بختیاریها)، مغان (سئورومتهای آذربایجان، خصوصاً گورانهای کرمانشاهان )، آریزانتیان (مادها= نجبا، مادهای حکومتی حوالی ری و همدان)، ستروخاتیان (ساگارتیان، کرمانجها، کردوخیان) و پارتاکانیان (مردم کنار رود زاینده رود، اصفهانیها) آورده است.