تعداد بازدید: 7125

توصیه به دیگران 1

پنجشنبه 26 فروردين 1389-0:0

من دلم چلو فسنجون نمی خواد!

دل پیچه های میرزا در خواب+ای کاش تمام این زمین ساری بود!(دو شعر طنز از ميرزا بدبين مازندراني)


1- شعر اول:

من دلم  چلو  فسنجون نمی خواد

اسکناس ِ درب و داغون نمی خواد

                

کـُت و شلوارو جوراب ُ کفش نو

کدوی مونده ی شمرون نمی خواد

 

برو جونم واسه اون فکری بکن

سبزی مونده تو بارون نمی خواد

 

ممکنه هر چی بگی ok بده

اما خورشید لب بون! نمی خواد

 

حاضره تو سینه سگ دو  بزنه

سرویس واحد تهرون  نمی خواد

 

چاله چوله ها ی  شهر مون کَمه

فرش قرمز ،  تو ی دالون نمی خواد

 

دل من سَـبُک سره  پا نمی ده

حتی یک قطره  تو  ناودون  نمی خواد

 

شب و روزم و  یکی کرده -  میگه

شُرکای گِرد ناخون  نمی خواد

 

میگه دریای خزر مال منه!

دوایی هم « اوزون بورون »* نمی خواد!!!

 

میگه خوشه ام کمه جنسا گرونه

معلومه سر زده مهمون نمی خواد

 

دستشو رو هر چی زد چینی بودن

واسه این قاطره پالون نمی خواد

 

خود قاطر چینیه . پالون انتر چینیه

یونجه از چین واسه حیوون نمی خواد

 

دل یانکی ها داره غش میره وو

انگاری که فرش  کاشون نمی خواد

 

گوجه سبزه کیلو 5 هزار تومن ؟!!

دیگه عاشق شده ارزون نمی خواد

 

سَرسَری گرفتی حرفای منو؟

قول  یارو گفتنی ، دون نمی خواد

 

سقفی هم روی موهام نیس عزیزم

دل من وام  بیابون  نمی خواد

 

پل زدم جاده و پارک ساحلی ...

حتی یه بربری جاشون نمی خواد

 

لچک  رو  بعضیا سُر سُریه !!

خنده با موی پریشون نمی خواد

 

دائما قهره با من ، جر می زنه

دیگه تاتی تاتی خاتون نمی خواد

 

میگه عاشقی که چاره نداره

گریه ی  صبح و نماشون* نمی خواد

 

تا دل فرشته  آروم میزنه

یه رفیق تاپ شیطون نمی خواد

 

دل من به خواب ِ کارتن راضیه

راس میگه این  سر و سامون نمی خواد

 

دل من میگه میخوام ببینمش

سرفه های پشت آیفون نمی خواد

 

به اساس کشی همیشه دل خوشه

یه خونه رو به خیابون نمی خواد

 

یه روز از لج دل همسایه ها

میگه سبزی خوره ، بریون نمی خواد

 

میرزا پا در میونی اگر کنه

حل میشه - گریه فراوون نمی خواد

 

دشمنامون سر جاشون بشینن

خوشی رو به قیمتِ خون نمی خواد

 

می سازه با این نداری به خدا

اشک تمساحُ از ایشون نمی خواد

 

-----------------------------------------------------

 

پ – ن : * از سکته این مصرع که بگذریم

« اوزون برون » نام یک نوع ماهی خاویاری خزر است !

* نماشون - به گویش مازندرانی - دم غروب - را می گوییم!

 

2- شعر دوم!

 بلاشک هر شهری را شهرداریست و هر شهرداری را شهروندیست و هر شهروندی را پس وندیست و هر پس وندی را خرسندیست و هر خرسندی را لبخندیست و هر لبخندی را دل بندیست به استخاره درآید و این چند رباعیت و 2 الی چند بایاتی تقدیم به او نمودم که در شهر ما افسون می نماید و  جمادی الافلاک هم  به ظاهر نامش به نیکویی نبرند!

(1)

آن گوشه که میدان خزر می باشد

تاکسی و پیاده در بدر می باشد

در آب فرو رفته « حجازی »  بی تاب 

این تازه نشانه سحر می باشد

(2)

یک گوشه ی اسکناس حاجی خم شد

یک عقربه از ساعت ساری کم شد

نوبت به شمردن ِِ ده ِ  « بالاتر »

یک مُرغو نه از  دست فلانی کم شد

(3)

ای کاش تمام این زمین ساری بود

رود تجن از کله به پا جاری بود

قارن  به خیابان  شما می آمد

آقای  «حجازی » تاجر قالی بود


  • محمد رستمیپاسخ به این دیدگاه 0 0
    يکشنبه 29 فروردين 1389-0:0

    سلام علیکم

    بالاتر - اسم ده نیستش . بعد از پل شهید نبوی این کلمه در ایاب و ذهاب مردم راه بند افزوده گردیده است
    و الحق و الانصاف در این شعر خیلی قشنگ جا گرفت و باعث خنده می شود . دستتان درد نکناد

    • جمعه 27 فروردين 1389-0:0

      جناب میرزا بدبین خوش سخن

      آقا احسان می دونستم انقدر شیرین می نویسی برایت مرغ می کشتم


      حسین

      • سید محمد رضا هاشمی زادهپاسخ به این دیدگاه 0 0
        جمعه 27 فروردين 1389-0:0

        سلام عزيز بزرگوار صميمي .
        ....................
        شعر طنزت دلنشينت بسيار باطراوت وداراي ساختار ومضامين بکر وتازه...تعبیراتی
        نواندیش وزلال... وحال وهوايي معطر ودلنشين بود... دارای زبان. ساختار وفضایی صمیمی .. که از زمزمه ی آن لذت بردم
        ...................
        سلامي به وسعت خليج فارس وسرسبزي نخلستانهاي استوار جنوب...به شما
        مهربون بامحبت ومعرفت....که در اين عصر بي تکيه گاهي...گاه گاهي...به خلوت
        تنهايي ما سر ميزني....حضور معطر ونوراني شما عزيز همدل...باعث شکوفايي دل وجان....و تعالي و طراوت بيشتر اشعارم خواهد شد...قلم وقدمتان هميشه ي ايام سبز ومعطر..از خداوند....سالي پر خير وبرکت برايتان آرزومندم
        اي سبز ترين بهار ها در نامت.....مي آيي ومي شکوفم از پيغامت

        • جمعه 27 فروردين 1389-0:0

          بگذار هر چه هنرمند متعهد می تواند مردم را شاد کند
          بگذارید حال خوشی داشته باشیم


          اوزون برون - اوزون برون

          مخلصیم
          آقا میرزا

          • کامبیز حسین پورپاسخ به این دیدگاه 0 0
            جمعه 27 فروردين 1389-0:0

            درود بر نگاه طناز شما مهربان
            روايت جالبي خواندم
            باز هم براي خواندن خواهم آمد

            • دکتر بهزاد خواجاتپاسخ به این دیدگاه 0 0
              جمعه 27 فروردين 1389-0:0

              سلام مهربان .نمکین گفته ای و نمکین خواندمت

              • علیرضا زرقانیپاسخ به این دیدگاه 0 0
                جمعه 27 فروردين 1389-0:0

                سلا وسپاس.
                صبح لذتبخشی بود با این چاشتی .

                • جمعه 27 فروردين 1389-0:0

                  سلام

                  بانمک می نویسید ها!!! باریکلا میرزا بدبین ...

                  • جمعه 27 فروردين 1389-0:0

                    کجایی میرزا مگه اینجاها پیدات بشه؟


                    چه حالی دادی به مهندس حجازی خودمون
                    (خنده )

                    • جمعه 27 فروردين 1389-0:0

                      با سلام

                      شعرهای طنز خیلی باحال بودند جالب بودن و اقعا حال کردیم

                      یک خواهش کنم که چینش سطرهای شعر را درست کنید خیلی ابیات از یکدیگر فاصله دارن
                      زیبا بودن مخاطبین را بی حوصله نمی کنه
                      تشکر می کنم
                      کاشکی کسی در باره شهردار بابل می نوشت


                      ©2013 APG.ir