شوپه در مازندران
پایان سلسله بحث های کسل کننده ی مبتنی بر تشکیک بی مورد در ارتباط با جغرافیای تاریخیِ محل و مکان مازندران شاهنامه
مازندنومه،درویش علی کولاییان: شوپه گر « شب پا» است. شوپه یک واژه مازندرانی است ، معنای «شوپه » شب پایی مزرعه است. فرهنگ های فارسی به این واژه یا به این اصطلاح اشاره ای نمی کنند( دهخدا «شوپا »را محافظ ستور به شب هنگام دانسته است ) . در مازندرانی بودن ِ اصل واژه «شوپه » شکی نیست.
مزرعه در مازندران، به ویژه شالیزارهمیشه با تهدید جانوران جنگل روبرو بود . خوک و گراز و دیگر حیوانات وحشی چون« تشی» که همان جوجه تیغی است در تابستان و در فصل کشت و کار ، برای کشاورزان خسارت باربوده، آفت هایی مهم به شمار می آمدند.
این جانوران زیان بار، دیر وقت شب فعال شده به مزرعه و آیش ها نزدیک می شدند . چاره کار ، شب پا بود .حضور شب پا در مزرعه و در ساعات نیمه شب علاج کار بود .او با استفاده از چراغ و برافروختن آتش و ایجاد سر وصدا ، جانوران را که از گوشه و کنارجنگل بیرون می زدند از مزرعه دور نگه می داشت .
ماجرایی که شاهنامه نقل می کند ،بیان یک مشاهده از سوی رستم است . در هفت خوان ، در خوان پنجم این ماجرا رخ داده است.
در ادامه راه و در تعقیب هدفی که درمازندران داشت ، رستم ناگزیر به بالای کوه اسپروز می رود و در همان جا و در پای درختان ، شب را بیـتوته می کند .
نیمه های شب ،درون دشت وسیع پیش روکه در تاریکی یک شب تیره فرورفته است، رستم شاهد صحنه ای عجیب می شود .
سوسوی بی شمار شمع و چراغ و آتش افروخته، اینجا و آنجا از درون دشت به چشم می خورد و از دور و نزدیک و از همه جای دشت خروش و فزیاد و صدا به گوش می رسد . این برای رستم ، در آن موقع نیمه شب، بدیع و راز آلود جلوه می کند .رستم از راهنمای مازندرانی خود می پرسد آن جا کجاست ؟
درون شهر مازندران است ! پاسخ راهنما به رستم همین بود و در ادامه می گوید که مازندرانیان دو بهره از شب را بیداری می کشند .( راهنمای رستم ،همان است که ساعاتی قبل در همان حوالی و در نبردی تن به تن مغلوب رستم شده با وعده و وعید به خدمت رستم درآمده است. نام او اولاد است و خوان پنجم از هفت خوان رستم ، با نام او شناخته می شود) .
پاسخی که رستم از اولاد می شِنوَد، برای بسیاری از شاهنامه شناسان جالب توجه است، ولی گویی آنها به اصل ماجرا پی نبرده اند.
شاهنامه آمدن رستم به مازندران و به کوه اسپروز را چنین نقل می کند :
نياسود تيره شب و پاک روز همي راند تا پيش کوه اسپرو ز
بدانجا که کاووس لشکر کشيد زديــوان جادو بــدو بد رســيـد
چويک نيمه بگذشت ازتيره شب خروش آمد از دشت و بانگ جلب
به مازنــدران آتش افروختــنـد به هر جاي شمعي همي سوختند
تهمتن به اولاد گفت آن کجاست که آتش برآمد همي چپ و راست
دَرِشهر مازنــدران اســت گفت که از شب دو بهره نيارند خفــت
شاهنامه از خروش دشت و بانگ جَلَب(سنج ) یاد می کند، به علاوه شاهنامه با اشاره به آتش و به روشنایی شمع ، تصویری کامل از رفتار شب پایان ، یعنی نگهبانان مزرعه در نیمه ی یک شب تیره به دست می دهد .
اما قطعه ای از شعر نیما "کار شب پا":
ماه می تابد، رود است آرام ....
کار شب پا ، نه هنوز است تمام ،
می دَمَد گاه به شاخ ،
گاه می کوبد بر طبل به چوب ....
سایه ای ، این است گُراز ...( نیما یوشیج)
نیما در شعر خود و در اشاره به شب پا، به آتش و چراغ که اهمیتی حیاتی در کار شب پا دارد، اشاره نمی کند، او در بیان احساس خود ، در یک شب مهتابی که توصیف می کند ،شاید نیازی به ذکر آن ها نمی بیند . ولی او به دمیدن در شاخ ( بوق) و کوبیدن به طبل بتوسط شب پا ، اشاره ای روشن دارد .
اشاره به این نکته شاید مفید باشد که طبق روایت شاهنامه ، پیش ازآمدن به بالای کوه و توجه نمودن به آن سو و به درون مازندران، رستم اسب خود را در پایین ِ کوه اسپروز ، در مزرعه یی بین راه رها می کند، دشت بان به رستم اعتراض می کند.
او یعنی رستم گویی متوجه خطای خود نمی شود و گوش دشتبان نگون بخت را از جای می کند و ..... . هم این ماجرا و هم ماجرای شب پایی و نگهبانان دشتِ آن سوی اسپروز، نشان می دهد که راوی اصلی از چگونگی زراعت در مازندران اطلاعی ندارد ، با وجود این،باید دانست که او در روایتی که نقل می کند نشانه های واقعی و با اهمیتی را انعکاس می دهد.
این روایت ، موقعیت مازندران باستان را برای مان به خوبی آشکار می کند که موافق با حقایق تاریخی است. این جزءِ داستان ،شاخصه و بستر تاریخی هفت خوان رستم را برایمان واضح ، شناخت ما از مازندران شاهنامه را دقیق ترمی کند .
برای دلائل بیشتر در خصوص این ادعا علاقه مندان را به مطالعه دیگر نوشته ها و از جمله به مقاله "تاریخ سکونت در جنگل های شمال ایران - پدیداری کهن شهر مازندران" به همین قلم دعوت می کنم.
سلسله بحث های کسل کننده ، مبتنی بر تشکیک بی مورد در ارتباط با جغرافیای تاریخیِ محل و مکان مازندران شاهنامه ، که بعضی با دلائل بی اساس به آن دامن می زنند ، امیدوارم که به سرانجام خود برسد.
- پنجشنبه 28 شهريور 1392-0:0
خیلی جالب بود .ممنون بابت این نکات جالب
- چهارشنبه 9 مرداد 1392-0:0
فکر میکنم کمی بیش از پیش قانع شدهام. ولی هنوز هم به عنوان یک دیدگاه ارزشمند به اندازۀ دیگر دیدگاههای کارشناسان به این مینگرم؛ «نه به عنوان پایان سلسله بحثهای کسلکنندهی مبتنی بر تشکیک بیمورد در ارتباط با جغرافیای تاریخیِ محل و مکان مازندران شاهنامه» :)) شمه خنابدون...
- سه شنبه 8 مرداد 1392-0:0
باسلام و تشکر از جناب آقای مهران مازنی و محک . در پاسخ به محک تنها می توانم توجه ایشان را به دیگر مطالبی که تا کنون به قلم ناچیز تحریر شده جلب کنم . پیرامون موضوع ، مازند نومه عزیز، چندین مطلب به همین قلم منعکس نموده است. در این فضای تنگ فقط نکته ای را به محک یاد آور می شوم. آن چه که تا کنون حول مازندران شاهنامه نوشته شده از جمله نکته پردازی استاد ارجمند مرحوم دکتر صادق کیا، غالباً فقط با نگاه به شاهنامه بود . آن چه را که اینجانب تا کنون مرور نموده ام تنها شاهنامه نیست . کشاورزی سنتی بویژه برنجکاری و ابزار کشاورزی و دشت ها و شبکه های آبیاری و دامداری سنتی و نوع دام . بویژه تنها گاو سنتی موجود در مازندران ، نام اماکن و محلات ، نام درختان و نام علف های هرز در مزارع به شمول زراعت آبی و زراعت دیم و بعضی جنبه های دستوری زبان و حتی ژنتیک مردم نیز مورد بررسی بوده است که تازه این ها همه موارد بررسی شده را شامل نمی شود . برای من همه این ها در کنار شاهنامه گرانقدر فردوسی توانست اثبات مطلبی باشد که شما به آن مستحضرید .دوستان و استادانی که تا کنون راجع به این پژوهش اظهار نظر نموده اند ، البته این موارد را با احساس مسئولیت از نظر گذرانده اند .اگر شما(محک ) هم مایل بودید به کتاب ها ی اینجانب و یا مقالات مندرج در گیله وا به امضای اینجانب و یا حد اقل برای اطلاع از نظر دیگر ان نسبت به این نوشته ها به ماهنامه تخصصی تاریخ و جغرافیا – کتاب ماه شماره 180 اردیبهشت 1392 توجه بفرمایید . از توجه همه دوستان به ویژه از محبت آقای مهران مازنی متشکرم . موفق باشید
- دوشنبه 7 مرداد 1392-0:0
با تشکر از نشر تأملاتتان در فضای وب... نقدی دارم:
همۀ اینها که گفتید درست؛ ولی این دلیل خوبی برای رد ادعاهایی که شما واهی(؟) میخوانیدشان نمیشود.
در بسیاری از مناطق دیگر نیز شوپه وجود داشته (البته با نامهای دیگر و بعضاً اشکال دیگر) مثلاً میدانیم که روستاها زمانی ساخته شدند که مردم برای محافظت از باغ و شالیزارشان نزدیک به هم خانه ساختند و یک جا جمع شدند تا راحتتر از زمینهای کشاورزی محافظت کنند.
در مقابل دلیل تقریباً غیر استنتاجی شما، موافقان این تشکیک بسیار دلایل قانع کنندهتری آوردهاند. من هم اصراری بر این مسئله ندارم و به دنبال حقیقت میگردم؛ در ضمن این بحث برای من اصلاً و ابدا کسل کننده نیست.
به نظر بنده استناد به بیتی که در شاهنامه میگوید فلان شاه از تمیشه و آمل به سوی مازندران حرکت کرد و چند روز بعد رسید بسیار هم «با اساس» است. (لااقل بااساستر از استناد به شعر فرهنگ شفاهی و واژهشناسی)
حتی اگر بخواهیم به واژهشناسی استناد کنیم، احتمال خطا زیاد است. من برخی از نوشتارهای جنابعالی را دنبال کردهام. خواندم که نوشتهبودید مازنیها (یا بخشی از آنان) با هندیان ارتباط مهاجرتی داشتهاند.
اگر چنین باشد و هندیها به مازندران مهاجرت کردهباشند بایستی فرهنگ خود را نیز بدین سرزمین آورده باشند و بدین ترتیب فرهنگهای شفاهی یکسان میشود و حتی محیط زیست این دو بلاد نیز مشابه هم است (حتی در این صورتِ محال ممکن بود نام مازندران را نیز آنها بر تبرستان اطلاق کرده باشند و نام سرزمین مادریشان را بدینجا منتقل نمودهاند)
خلاصه اینکه به عنوان یک خوانندۀ معمولی حرفهایتان در استناد به شفاهیات - به اندازه قلم صادق کیا - قانعم نکرد. - چهارشنبه 12 تير 1392-0:0
استاد عزیز از مطلب شما لذت بردم ، پیروز و سربلند باشید
- دوشنبه 10 تير 1392-0:0
از انعکاس مطلب در مازندنومه و همچنین از آقای حامد خلیلی که توجه به مطلب نموده اند تشکر می کنم . شاهنامه کتاب بزرگی است که سعی می کند اسطوره ها و تاریخ مردم ایران را از گذشته هایی دور و تا زمان حمله اعراب ،به زبان فارسی و به شعر حماسی روایت کند . نام مازندران در اسطوره های این کتاب و هم در روایات تاریخی آن مکرر آمده است و همیشه برداشت هایی تقزیباً یکسان از آن درمیان مردم بوده است . اولین اعتراض جدی به برداشت های رایج و مربوط به شاهنامه، توسط مرحوم دکتر صادق کیا استاد سابق دانشگاه تهران صورت گرفت . به زعم او که خود رجلی مازندرانی است این برداشت ها ناخوشایند بود . ایراد اصلی دکتر صادق کیا در ارتباط با همان مازندران بوده است که در هفت خوان آمده (سعی اینجانب نیز در نوشته فوق اشاره به همان مطلب است ). ناباوری دکتر کیا بدین خاطر بود که مازندران ، در آن داستان بیرون از مرزهای ایران دانسته می شود و اعتراض ایشان به تعبیر خیالپردازانه بعضی ها یود که مازندرانی ها را غیر آریایی می شمردند . به علاوه در این داستان جز به نام مازندران به نام اماکنی دیگر مثل آمل و ساری اشاره ای نمی شود . نوع تلقی ایشان سبب گردید که دنباله رو ها ، در صدد انتساب موقعیت مازندرانِ هفت خوان ، تاکید می کنم ، مازندرانِ هفت خوان و یا بعضی دیگر از روایات شاهنامه ، به مازندرانی دیگر ،در جایی دیگر و جغرافیایی دیگر برآیند . آنچه که لازم بود و توجهی هم به آن نمی شد ، ارتباط اجزا داستان با داده های شفاهی مردم منطقه بود ، مثلاً با زبان مردم ، نام اماکن ، چگونگی فرهنگ کشت و کار و شیوه دامداری سنتی در منطقه ، تحلیل علمی همین داده ها است که همیشه حاصل آن، تاریخ شفاهی مردم، به مفهوم علمی آن شناخته می شود و تاریخ ما مردم را آشکارتر می کند .
- دوشنبه 10 تير 1392-0:0
فردوسی در وصف مازندران شعر می سراید ازشهرهای ساری و آمل و تمیشه نام می برد ،اما بعضی نمی دانم بر چه استدلالی مصر هستند مازندران شاهنمامه با مازندران ما متفاوت است.