شاید «روز نیما» در تقویم بیاید
امید میرود در دولت جدید، بیستویکمین استاندار مازندران به همراه مدیران فرهنگیاش به دور از شعارهای احساسی همت کنند و یک بار برای همیشه گام مثبتی برای نیما و دوستداران فرهنگ و هنر مازندران بردارند.
مازندنومه؛ سرویس فرهنگی و هنری، عادل جهان آرای: آبان سال 88 مطلبی به مناسبت زادروز «نیما یوشیج» در روزنامه همشهری نوشتم و پیشنهاد کردم در تقویم فرهنگی کشور روزی به نام «روز نیما» نامگذاری شود.
از آن تاریخ تاکنون نه تنها مسئولان فرهنگی کشور که حتی مسئولان سیاسی- فرهنگی استان در این زمینه اقدامی نکردند.
البته سال 89 استاندار وقت مازندران اعلام کرده بود که در حال پیگیری ثبت یک روز به نام نیما در تقویم رسمی کشور است! اما استاندار سابق و همکاران او بدون آنکه در باره پی گیریهایشان حرفی بزنند از استانداری خداحافظی کردند و نه نامی از نیما در تقویم کشور ثبت شد و نه آنکه فرد دیگری در استانداری بود که بخواهد ادامهدهنده تفکر مسئولان وقت استان باشد.
تردیدی نیست اگر در استان مازندران و خصوصا بین علاقهمندان به فرهنگ و مشاهیر این خطه وفاق و همدلی و همچنین ارادهای وجود داشته باشد که بخواهد در این زمینه پیش قدم شود، شاید کار خیلی سخت و محالی نباشد.
از آنجا این روزها که خبرهای خوبی در محافل فرهنگی و تصمیمگیری استان به گوش میرسد، میتوان امیدوار بود که شکلگیری «روز نیما» هم به حقیقت بپیوندد تا این شخصیت استانی، ملی و حتی جهانی حداقل در روزی خاص برای امروزیان و آیندگان بازتعریف شود.
در دوهفته گذشته جمعی از اعضا و مسئولان سازمانهای مردمنهاد استان با مدیر کل میراث فرهنگی مازندران در باره دغدغههای خود گفتوگو کردند که اتفاقاً یکی از محورهای این نشست «روز نیما» و طراحی مقبره او بود.
خوشبختانه مدیرکل میراث استان هم نسبت به این موضوع روی خوش نشان داد و حتی به قول معروف دست بالا را گرفت و اعلام کرد «به دنبال این هستیم که جایزه ادبی نیما را طراحی کنیم» ولی با این وجود تا زمانی که این قولها عملی نشود، نمیتوان روی آن پایه بنایی ساخت.
البته گمان نمیکنم در استان کسی باشد که مخالف نامگذاری روز خاصی به نام «نیمای بزرگ» باشد، بلکه آنچیزی که این موضوع را به عقب میاندازد یا بعد از گذشت حدود 57سال از درگذشت بنیانگذار شعر نوی فارسی همچنان محل تردید و دودلی است، نشناختن و باور نداشتن شأن این بزرگمرد مازندرانی در تاریخ ادب و فرهنگ کشور و استان است.
در عین حال باید تأکید کرد که نیما فقط به مازندران تعلق ندارد که حتما مازنیها باید پیش قدم شوند و درباره نامگذاری این روز پافشاری کنند، بلکه تمامی مسئولان فرهنگی کشور و شاعران و ادبای کشور هم باید پا پیش بگذارند و بر زنده نگه داشتن نام نیمای نامآور تأکید کنند.
پر بیراه نیست بگویم آنچه که تاکنون حق نیما بوده، انجام نشده است. و بیراهتر نباشد که بگویم به غیر از تعداد محدودی از دلسوزان و عاشقان نیما که اتفاقا کمپینگ اینترنتی برای روز نیما راهاندازی کردند، ولی در این زمینه بیش از همه خود مازنیها کوتاهی کردهاند.
بسیاری از چهرههای فرهنگی استان معتقدند عامل اصلی کمتوجهی به چهرههای تاریخی-فرهنگی مازندران به نبود اراده مسئولان سیاسی برمیگردد. شاهد مثال آنها حضور 20استاندار بر کرسی ریاست استان از سال 57تا سال 92 است که هیچیک از آنها قدم کوچکی در این زمینه برنداشتند.
فقط یک استاندار – آن هم در حد حرف- از نیما و میراث او صحبت کرد، ولی دیگران گاه به صورت گذرا در مراسم مختلفی که برای نیما برگزار میشد، به تحسین این شاعر بلندآوازه مازنی پرداختند و بعد همه چیز تمام شد و بقیه حرفها می ماند برای مراسم آینده.
دور از انصاف نیست بگویم که به نظر میآید در بودجه فرهنگی استان شاید ریالی هم برای بزرگداشت نام و یاد نیما در نظر نمیگیرند و اگر مراسمی برگزار میشود، هزینه آن چه بسا بر اساس نام و مناسبت دیگری پرداخت میشود.
با این وجود گویا روزنههای تازهای در زمینه شناخت چهرههای فرهنگی مازندران باز شده است. امید میرود در دولت جدید، بیستویکمین استاندار مازندران به همراه مدیران فرهنگیاش به دور از شعارهای احساسی همت کنند و یک بار برای همیشه گام مثبتی برای نیما و دوستداران فرهنگ و هنر مازندران بردارند.
همینکه مدیر جدید میراث فرهنگی مازندران این دغدغه را دارد که برای نیما کاری کند و علاوه بر این «جایزه ادبی نیما» را راهاندازی کند، جای بسی خوشوقتی است.
28اردیبهشت روز جهانی میراث فرهنگی است و «نیما یوشیج» و میراث او، میراث فرهنگی مازندران و کشور محسوب میشود، این انتظار خیلی دور از منطق نخواهد بود که مسئولان فرهنگی استان از هماکنون آستینها را بالا بزنند و مقدمات نامگذاری یک روز به نام نیما را هر چه جدیتر دنبال کنند.
زنده نگهداشتن یاد و نام نیما در حقیقت بزرگی نام مازندران، فرهنگ، زبان و آیین این سرزمین را به دنبال خواهد داشت. شاید فردا دیر باشد، همین امروز باید دست به کار شد.
*مطلب مرتبط:
- سه شنبه 23 ارديبهشت 1393-11:38
دوستان مازنی من بنا به فرض یک روز هم به نام نیمای عزیز نام گرفت ابا واقعا همه چیز درست میشه هرچه قدر مشکلات ادبیات و موسیقی ما درحوزههای نشر وشعر وشاعرونوازنگی حل شد این هم حل میشود
- شنبه 12 دی 1394-12:51
معتقدم نام گزاری یک روز در تقویم رسمی کشور به نام نیما و شعر نوین یعنی اگر دولت ها نخواهند مردم پیگیر هستند .همین !
- يکشنبه 14 ارديبهشت 1393-16:24
علت عاشق ز علتها جداست
عشق اصطرلاب اسرار خداست
عاشقی گر زین سر و گر زان سرست
عاقبت ما را بدان سر رهبرست
هرچه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل باشم از آن
گرچه تفسیر زبان روشنگرست
لیک عشق بیزبان روشنترست
درود برلطفي كه خود را اسير اين وازه ها نكرد! - شنبه 13 ارديبهشت 1393-23:54
با سلام و درود بر جناب جهان ارای عزیز
واقعا به نکات خوبی اشاره کردید مخصوصا جشنهای مازنی که در تهران توسط انجمنهای تلارپی ,سوادکوه شناسی,املیها,رامسری و بابلیها و ...که ماحصل نشستهای گوناگون میباشد و درود بر همت بلند این مردان منجمله جناب اقای قبادیان و جلالی و کریمیان ...که واقعا زحمت میکشند. خدا شما رو سلامت بدارد و خواهش از دوستان منتقد که واقعا نقاط مثبت را ببیند اینهمه با چشم بسته نگاه نکنند مثلا اقای یوسفیان ملا تاکنون در هیچ مراسم فرهنگی که در تهران برگزار شد شرکت نکرد پس ایشان با اقای ناطق که همیشه اماده باش میباشد فرق میکنه - جمعه 12 ارديبهشت 1393-0:18
نیما، تخم پاش شعر نو!
هنوز قرنی از ناب ترین لحظه لحظه آفرینش شعری نیما نگذشته است.با این حال رهروان دنیای شعرنوی او رانه در یوش و مازندران پیموده اند.
شخصیتی جمعیت گریزی داشت که با فروتنی و بی ادعایی همراه بود ،نه می کوشید کسی را باخود هم عقیده کند و نه به آسانی هم ایده می شد. او خود بیان می داشت که زیاد می نویسد و کم انتشار می دهد و در این بین پیدا بود و عبرت آموزاست که او آنچنان که مطالعه کرده است و اندیشه را پاس داشته است ،چیزی نگفته و چیزی ننوشته است!
تاثیر نیما در شعر پارسی کاملا واضح و نمایان است جستن تاثیر آن در فلان نماینده سابق یا حال حاضرو مدیر انتظار بکارعبثی است نیما خلوت نشین با عمق و معنی بوده است که بی آنکه ادعای سردمداری فرهنگ و هنر داشته باشد، دستها می ساید تا دری بگشاید
میتراود مهتاب
میدرخشد شبتاب
نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک
غم این خفتهی چند
خواب در چشم ترم میشکند.
نگران با من استاده سحر
صبح میخواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر
در جگر خاری لیکن
از ره این سفرم میشکند.
نازکآرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم میشکند.
دستها میسایم
تا دری بگشایم
به عبث میپایم
در و دیوار به که به در کس آید
هم ریختهشان
بر سرم میشکند.
میتراود مهتاب
میدرخشد شبتاب
مانده پایآبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها
کولهبارش بر دوش
دست او بر در، میگوید با خود
غم این خفتهی چند
خواب در چشم ترم میشکند.
خلوت نشین ما از جمعیت معرکه گیران گریزان است و این است که نیما به مطالبه تبدیل نمی شود چون مطالعه نمی شود براستی در دمام غروب نشست هایمان،انقدر که برای ورود فلان مدیر و نماینده مجلس،چشم براه بوده ایم، برای نیما و اندیشه هایش چشم را در راه داشته ایم ؟
تو را من چشم در راهم ...
تو را من چشم در راهم شباهنگام
که می گیرند در شاخ «تلاجن» سایه ها رنگ سیاهی
وز آن دلخستگانت راست اندوهی فراهم؛
تو را من چشم در راهم.
شباهنگام، در آن دم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند؛
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام،
گرم یادآوری یا نه، من از یادت نمی کاهم؛
تو را من چشم در راهم.
این است که ما قبل از اینکه روز نیما را مطالبه کنیم باید نیما را و اندیشه هایش را مورد مطالعه قرار دهیم تا او را بشناسیم ورنه گره زدن نیما به یک استان مثل تحسین کردن نماینده سابق محله نیماست که نه تنها در چندین دوره نمایندگی برای این گوهر ادبیات معاصرهیچ کاری نکرده است بلکه تنها به این دلیل حضورش در جمعیتهایی که نیما همیشه از آنها گریزان بوده است حاضر شده و یا پیامک زده است! والبته در فضای هیجانی این چنینی جایی برای شعر آرام و زیبای نیما هم نیست چراکه در فکر و فرهنگ آن مرد این گونه امورات اساسا جایی نداشته است، می باشد لذا تکیه بر نیما و روزش برای نام آوری استان بی آنکه درک معنوی از او و اندیشه هایش جفایی به آن خلوت نشین است. - پنجشنبه 11 ارديبهشت 1393-12:7
حتما بارها و یا حتی یک بار - قبلا - از جاده ی هراز به آمل و یا بالعکس از این راه به تهران سفرکرده اید . در 35 کیلومتری آمل در تقاطعی که به سمت بلده می رود و نامش " دو آب " است و محلی ها به آن " هر دو رو " می گویند ، تابلویی نصب شده بود با عنوان " خانه ی نیما " و با فلشی مسافران را به بازدید از روستای یوش و خانه ی تاریخی نیما یوشیج دعوت می کرد . این حداقل کاری است کخ معمولا میراث فرهنگی با کمک اداره ی راهداری و یا ارگانی دیگر انجام می دهند . اما سال هاست که این تابلو برداشته شده و به جای آن تابلوهای متعددی با عناوین دیگر ازجمله " چلوکبابی نیما " و امثال آن نصب شده است . از دست اندرکاران منطقه و حتی آقایان ناطق نوری که بعضی از دوستان از آن ها به عنوان دلسوزان امور فرهنگی و از دوستداران نیما نام برده اند ، چه انتظاری می رود ؟ آنان سرگرم کارهای خودشان هستند . که چه کسی بر مسند نمایندگی مجلس می نشیند و یا چه کارخانه ای افتتاح می شود و یا درچه مراسمی شرکت کنند که در شان شخصیت سیاسی شان باشد . آن ها را با نیما و امثال نیما چه کار ؟ نیما که خوشنام نبود ! نیما که نماینده ی مجلس نبود ! نیما که دل در علقه ی قدرت نداشت . نیما که دل در گرو ثروت نداشت . نیما هم مثل شهریار هراز گاهی سر زبان ها می افتد و مورد مصرف تبلیغاتی قرار می گیرد و بعد از چندصباحی فراموش می شود . البته جنبه های تبلیغاتی نیما بسیار کم تر از شهریار تبریزی است . چرا که شهریار به علت منش شخصی اش شاعری فرا جناحی و ملی ! بود . ایشان با روحیه ی تساهلی که داشت برای اکثر حاکمان وقت شعرهای جانبدارانه و ستایشگرانه ساخت . برای فرح پهلوی که مثلا رفته در دورترین دهکوره و دارد به زنان نان پز کمک می کند !! و یا برای همسر فرح پهلوی و برای دیگران در دوره های بعد . البته من در حدی نیستم که بخواهم به استاد شهریار خرده بگیرم . چون غم نان ، بد غمی است که دود ! از کله ی آدم وعالم بلند می کند . با همه ی این حرف ها ای کاش با ارج نهادن نیما ، شعر امروز فارسی را گرامی می داشتیم . شاید این بار دستی بالا رود و کمر همتی بسته شود و خانه ی نیما به محلی برای سفر هنرمندان و هنردوستان تبدیل شود و از این راه اقتصاد گردشگری به کمک اقتصاد روبزوال منطقه بیاید . به هر روی دست همه ی دلسوزان به فرهنگ و هنر درد نکند .
- چهارشنبه 10 ارديبهشت 1393-18:9
عجیب نیست که پیش از هر سخنی از (درد) بگویم - دردی که این روزها عرصه را بر تن و جانِ خسته ام تنگ کرده ست ! امّا مگر میشود به چنین فرصتی - فرصتی که کلامِ موزون و از سرِ دردِ حضرتِ جهان آرا پیش آورد ، به عذرِ دردِ تن و جان ، لب فرو بست ؟ مگر جانِ شوریده من چه از جانِ این روزگار و اعاظمِ بر مدارش می خواهد که به همیشه اش به پیچه درد است ؟ هیچ! فقط غمِ آن دارد که : برود از یاد!
منِ خلوت نشینِ ( لتکا)ی روستاکنار ، به روزگارِ شکسته بالی و شکسته دلی ، به رغمِ توّقع و تقاضایم برای التفات به فولک و فرهنگِ بومی و نامدارانِ بنامش ، گله مندِ هیچیک از مدیرانِ مسئول و ذیربطِ اجرائی و دیوانی نیستم که آنان را سر به ( جریانِ) دیگر گرم است ! از یاران و دلسوزانِ فرهنگِ این دیار نمی پذیرم که رای به ناهمراهیِ مسئولین بدهند !؟ آیا بعداز سالها - و به هجمه مصیبتی که بر فرهنگِ ما میرود - هنوز باقی بدین گمانیم که ( دولتِ انتظار)ی باید بیاید و خانه ای بتکاند ؟ در همه جای دنیا وقتی پای فولک و فرهنگ و مسائلِ اینگونه ی مردمی مطرح میشود ، در صفِ نخست باز همین ( مردم) اند که به جاذبه خود مسئولین را بدنبال می کشند ! دیدم و شنیدم خُرده گیری های حاشیه پردازان را که نشست های هرازگاه مازنی های تهران را به تاثیرِ غربت آبادشان میدانند ! خُب گیریم که چنین باشد - تکلیفِ ما که غریبه ی ذیحضور در دیارِ خویشتنیم چه میشود....؟ ما که سر به همسایگی و همخانگیِ (پیرمردِ) یوش میکنیم چه گلی به سرِ او و خود زده ایم ؟ کدام انجمن یا جمعیت یا گروهی بوده است که تمهیدی فراهم آورد تا به هر از ماهی...فصلی...سالی جمعی را به کهنه رباطِ پیرمرد بکشاند و دوسطر از دفتر و دیوانش برگورِ او بخواند ؟ البته در چرائیِ لنگیِ همین کار هم حرفِ بسیارم است که بدین مجال و مقال نخواهد آمد !
سخن از جناب بزرگ نیا رفت که گمان نکنم کسی بیشتر از منِ بی نوا از عشق و اخلاص و ایمانِ همرهیِ او خبر داشته باشد امّا ایضا" خودم بگویم که دست و بالش از من و شما بسته تر است ! یا همین یارِ انارستانی من و عادل و احسان - حضرتِ عظیمی - که کوچه گردِ بلند آوازِ نیما خواهی ست - کم از پیرِ یوش گفت و بر سر و سینه زد؟
برویم خداراشکرکنیم که دلِ همین دوسه چندِ هوهو زن و مدیرانِ باقی به عشقِ این دیار خالی زامیدِ رهیدن از غربت و فراموشی نشد اما یادمان هم باشد که ماندن به زمزمه های موسمی دلِ شیدائی مارا از پا در می آورد...! دولت و دولتمردانش سخت به تدبیر و تدارکِ برنامه برای ( تقابل ) سرمشغول می باشند - ما میمانیم و دل مشغولی ما که اگر آوازش به بانگِ بلند نشود ، محلی از اعتنا باقی نمیماند....و دورباد چنین روز ! - چهارشنبه 10 ارديبهشت 1393-15:58
درود بر دوست عزیزم، جناب آقای عادل جهان آرای عزیز. نیمای بزرگ می فرماید: من به راهِ خود بايد بروم، / كس نه تيمارِ مرا خواهد داشت. / در پُر از كشمكش اين زندگيِ حادثه بار، / ( گر چه گويند نه ) هر كسْ تنهاست. / آن كه مي دارد تيمار مرا، كارِ من است. / من نمي خواهم درمانم اسير. / صبح وقتي كه هوا روشن شد، / هر كسي خواهد دانست و بجا خواهد آورد مرا، / كه در اين پهنه ور آب، / به چه ره رفتم و از بهر چه ام بود عذاب؟
اهالی سیاست برای رسیدن به فرهنگ و دغدغه های فرهنگی باید مسیری زلال را طی نمایند هر چند که مدعی باشند. اما چه باید کرد که اجرای برخی امور باید از مجاری مسندنشینان بگذرد. به قول نیما شاید هنوز برای این دوستان صبح برنیامده است. نمایندگان ما هم در این زمینه و مسائل مربوط به میراث فرهنگی بیشتر اهل شعار هستند تا عمل. حتی جناب آقای احمد ناطق نوری که اتفاقا باید در این زمینه بیشتر کوشا بودند تنها مراسم های به سخنرانی اکتفا می نمودند و در سالهای مسئولیت شان در کسوت نمایندگی علیرغم پیگیری هایی که نموده بودم حتی فرصتی برای دیدار و جلسه ای در مورد مشکلات یوش و وضعیت خانه نیما که در حوزه نمایندگی ایشان بود، کاری انجام نداده اند. در سالهایی که میراث فرهنگی و صنایع دستی و گردشگری مازندران عامل تخریب آثار فرهنگی، بسترساز ورود اجناس غیربومی و چینی و گردشگری ما به ساحل نشینی و جنگل آزاری و ویلاسازی به سبک غیرایرانی بود و ارشاد هم تنها به مراسم شعرخوانی و حضور در خانه نیما بسنده می کرد مشخص است که وضع فرهنگ، زبان، شعر، موسیقی و فولکلور ما به کجا می رود. در دوره مدیریت دکتر بزرگ نیا در ارشاد مازندران حرکت های خوب فرهنگ بومی در استان و بیرون استان بالاخص در دانشگاه های کشور شکل گرفته بود و پس از آن بیشتر با مدیریت سلیقه ای روبرو بوده ایم. مسئولیت مدیرکلی سازمان میراث فرهنگی دکتر بزرگ نیا در سال 1383 و حمایت جدی ایشان در برگزاری چهل و پنجمین سال خاموشی نیما با عنوان – میراث معنوی ما – در مازندران و حضور زنده یاد بهجت الزمان اسفندیاری، خواهر نیما یوشیج حرکت تازه ای در اعتلای شعر مازندران بود که مجال تکرار نیافت، هرچند که دانشگاه مازندران هم در دو همایش ملی اقدامات ارزشمندی را در این راستا به انجام رساند اما در حد برگزاری ماند. ما وارثان معنوی نیما هستیم و همچنان در این راه می کوشیم اما باید دیگران هم بدانند که مازندرانی هستند و باید به بزرگان خود احترام بگذارند. اگر نیما زاده استانی دیگر بود مطمئنا برایش سریال های تاریخی می ساختند، مجسمه اش را در شهرها برپا و روستایش را محور گردشگری استان می کردند و دهها همایش ملی و بین المللی در شناخت هنر او برگزار می نمودند که نه تنها در حوزه شعر فارسی بلکه در حوزه شعر بومی، داستان نویسی، نقد ادبی، سبک شناسی و سفرنامه نویسی و حتی نقاشی قابل تامل و بررسی جدی می باشد. با این همه دست یاری نزد تمام فرهیختگان، هنرمندان و شاعران و هر کسی که دغدغه ی فرهنگ و هنر دارد دراز می کنم و امید دارم که مازندران شایستگی خود را در معرفی مفاخر علمی و فرهنگی نشان دهد. از مدیریت سایت ارزشمند مازند نومه هم که دل در گرو فرهنگ دارد و تریبونی برای درد دلهای ماست سپاسگزاری می نمایم. - سه شنبه 9 ارديبهشت 1393-13:55
با تشکر از دوست فرهیخته جناب آقای جهان آرای که هماره دغدغه ی فرهنگی دارند قابل ذکر است که طرح روزی بنام نامی نیما را از زمان ثبت جهانی نام نیما یوشیج در لیست مشاهیر جهان توسط سازمان یونسکو و سالهای آغازین دهه هشتاد در همایش های مربوط به نیما طرح و پیگیر انجام آن بوده و در دومین همایش ملی نیماشناسی در دانشگاه مازندران بصورت جدی و پیگیرانه دنبال نموده ایم و با همراهی شاعران استان بالاخص جناب آقای احسان مهدیان، کمپینی در حمایت از این نامگذاری انجام داده ایم. انجمن دوستداران میراث فرهنگی هوتو در دو سفر ریاست جمهوری نیز ضمن نامه نگاری در مورد وضعیت میراث فرهنگی استان، این درخواست مشخص را از وزیر وقت ارشاد و دیگر مسئولین فرهنگی کشور مطالبه نموده است. علیرغم تایید این موضوع توسط مهندس طاهائی، استاندار وقت مازندران متاسفانه سازمان میراث فرهنگی که متولی خانه - موزه نیما بوده و وزارت ارشاد که وظیفه ی فرهنگی در این رابطه دارد هیچ اقدام شایسته ای به انجام نرسانده است. امیدواریم در دولت تدبیر و امید که به اهمیت فرهنگ و هنر اذعان دارد و در سال جاری که بنام فرهنگ نامگذاری شده است بتوانیم با پیگیری و حمایت جدی دکتر بزرگ نیا که از مدیران شاخص فرهنگی مازندران می باشد و مجدانه در صدد حل مسائل و مصائب مرتبط با میراث و فرهنگ مازندران می باشد بتوانیم آنچنان که شایسته نیمای بزرگ می باشد نسبت به نامگذاری روز تولد نیما بنام روز شعر نوین ایران در تقویم رسمی کشور اقدام و در بهتر شناساندن پدر شعر نوین ایران کاری شایسته انجام دهیم.
با سپاس. محمد عظیمی (مدیر سایت نیما یوشیج و مدیر انجمن دوستداران میراث فرهنگی هوتو)- چهارشنبه 10 ارديبهشت 1393-12:51
سلام. جناب آقای عظیمی دوست گرامی و پژوهشگر، دوستدار و دلسوز فرهنگ، ادب و هنر مازندران و کشور...
سپاس از توجه شما و نگاه مثبتتان به موضوع. اما، شاید داستان من شبیه داستان کسی باشد که به او گفتند مرکز زمین کجاست، گفت همینجایی که من ایستادهام. راستش در باره نامگذاری روزی برای نیما، در حقیقت منظور من این بود که موضوع روز نیما را در یک رسانه فراگیر آن هم در روزنامه همشهری برای اولین بار تأکید کردم. چون قبل از آن نشریهای را ندیده بودم که این دغدغه را داشته باشند. در عین حالی که میدانستم شما و دوستان دیگر مازنی من مانند احسان عزیز پیش و بیش از این، این دغدغه را داشتید و دارید که به فکر بزرگان سرزمینتان باشید.
در این یادداشت هدف بیشتر نقبی به گذشته بود تا کارکرد کسانی که گاهی رشته تمام کارها دست آنهاست، اما نه کاری میکنند و نه گامی بر میدارند. البته این سنتی است که سالهاست گریبان فرهنگ و هنر ما را گرفته است، به جای آنکه به «فرهنگ» بپردازند شاید پرداختشان به «هنگ» خود بیشتر باشد.
محمدعزیز: دلتنگی من از این بود و هست که کدامیک از گرامیمردانیکه سکان فرهنگی استان را به دست گرفتهاند-در این 35سال بعد از انقلاب شکوهمند - چند گام برای نیما برداشتند. چند کتاب برای نیما منتشر کردند. در کدام محفل فرهنگی رسمی کشور از نیما سخن گفتند و به داشتن نیما، همشهری یا همزبان و همفرهنگ بودن با او مباهات کردند؟ در کدام نشست با هیأت دولت به سیاستمردان یادآوری فرمودهاند «که نیمایی بود در یوش ما» یا کدامیک از نمایندگان مازندران دراین 3دهه یک بار پشت تریبون رفتند و از نیما یا نیماهای مازندرانی حرف زدند. اصلا کدامیک از نمایندگان ما مازنیها در مجلس، شعر نیما-چه فارسی و چه تبری- آن را میشناختند، میخواندند یا خواندند یا بلد هستند. (اگر خواندند و من نشنیدهام و خبر ندارم، معذرت میخواهم. پس لطف کنند برای تنویر افکار عمومی و آگاهی بنده نشانهای بدهند.)
به صورت گذرا شاید در 9 دوره مجلس حدود 50نماینده از مازندران روی کرسیهای نازنین وکالت نشستند، کدامشان دغدغه ادب و فرهنگ استان را داشتند، کدامشان به کمیسیون فرهنگی رفتند؟ و اگر در کمیسیون فرهنگی بودند چه زحمتی برای فرهنگ استان کشیدند. شاید من بیخبرم.
ضمن آنکه انصاف این است اینجا از جناب آقای «احمدناطق نوری» نماینده چندین دوره مردم شریف نور یاد کنم، تنها نمایندهای که وقتی اگر قرار باشد هر نقطهای به نام فرهنگ مازندران برنامهای داشته باشند و قدمی برداشته شود، حتی با یک پیامک هم به برگزار کنندگان پاسخ میدهد و پا پس نمیکشد و حداقل با قاطبه فرهنگیان همگام میشود. اگر شعری از نیما نخواند اما بارها شاهد بودم در مراسم مختلف فرهنگی مازنیهای مقیم تهران بیآنکه بخواهد زبان خود را پس بزند، یا از سخن گفتن به زبان مادریاش ابایی داشته باشد، با افتخار به زبان شیرین تبری صحبت میکند.
اما محمدآقای عزیز: نیک میدانید که نزدیک به یک دهه است برخی از دوستان مازنی ما در تهران که هنوز بخشی از قلبشان را خوشبختانه در مازندران جا گذاشتهاند، هر از گاهی برنامههای متعدد فرهنگی-هنری مازندرانی در مرکز برگزار میکنند که خیل عظیمی از مازنیهای مقیم تهران را به سوی خود میکشانند. جالب است که حتی بسیاری از مازندرانیهای شریف از استان به تهران میآیند تا در این نوع مراسم شرکت کنند، مثل جشن تتی، جشن سلام یا مراسم تیرهماسیزهشو که در بیشتر این برنامهها پای دوست فرهیخته ما آقای «فرهود جلالی کندلوسی» شاعر خوب مازنی در میان است. این در حالی است که متأسفانه نمونه چنین مراسمی در مازندران برگزار نمیشود. اگر چه هنرمندان بزرگ استان زحمت میکشند و کنسرتهایی را برپا میکنند، اما بیاغراق کمتر با مراسم جشنهای مازنیها در تهران همانندی دارد. وقتی این برنامهها در تهران برگزار میشود، انتظار این است که مسئولان محترم مازندران حداقل برای همدلی در این نوع مراسم شرکت کنند. البته آقای طاهایی در سال آخر مدیریتش سعی میکرد به این نوع مراسم بیاید. او زمانی شروع به همدلی کرده بود که شاید بتوان گفت، خیلی دیر شده بود.
حال که به نظر میرسد قرار است مسئولان فعلی استان برای اعتلای فرهنگ، هنر و زبان مردم مازندران بکوشند، این انتظار را هم داریم که به تلفنهای دلسوزان فرهنگی استان پاسخ بدهند و گوشهای از زحمت برگزاری این نوع مراسم را تقبل کنند.
در پایان محمدآقای عزیز:
تجربه سالهای گذشته نشان داد که شاید مسئولان به دلیل داشتن مشغلههای فراوانی اقتصادی و عمرانی فرصت نداشته باشند که گوشه چشمی به فرهنگ و زبان استان هم داشته باشند، پس بیایید به قول دوست ما که کامنتی به نام نالان گذاشته است، آستین همت بالا بزنیم و خودمان چراغ نامگذاری روز نیما را روشن کنیم، وگرنه اگر بخواهیم زیاد منتظر این دوستان باشیم، شاید این چراغ همچنان خاموش بماند. گرچه چراغ نیما هیچ وقت خاموش نمیشود. خاموشی ما چرا، ممکن است، اما خاموشی نیما هرگز. چون شعر نمیمیرد که نیما خاموش شود.
موفق باشید. به امید آن روز. قربان شما و همه فرهیختگان و دوستداران ادب و فرهنگ مازندران و ایران. عادل.- چهارشنبه 17 ارديبهشت 1393-22:4
لطفی میگفت ما برای نیست شدن آمدهایم نه برای هست شدن
باشد که نامبردگانتان این جمله را دریابند!!! - شنبه 13 ارديبهشت 1393-13:3
آنقدر كه بفكر نماينده چندين دوره اي زادگاه نيماييد كه دست برقضا هيچ كاري براي اين بزرگمرد ادبيات نوين كشور نكرده است و اتفاقا در اين زمينه مسوول است،ظاهرا بفكر فرهنگ به مفهوم نيمايي آن نبوده ايد،البته شايد در نگاه شما فرهنگ يعني جمع شدن باشد ولي در نگاه نيما فرهنگ يعني كم شدن و به طلوع و روشنايي رسيدن است نه مگر پيرمرد بيش از آنكه شعر بگويد فلسفه خوانده است؟نه مگر او غير از آنكه بر تك گزينه زبان مادري مانور دهد زبان فرانسه دانسته و قدرت آموزش دادن آن را داشته است؟! اين مرد با نگاه جامع الاطراف به فرهنگ را بايد اول ،خوب شناخت تا مبادا سطحي از نگاهش يا نامش براي رقابتي يا رفاقتي قرباني شود. همشهري استان در يد و خيار شماست،مي توانستيد هر هفته شعري از اين خنياگر طبيعت و حقيقت را براي شناخت و ارتباط بيشتر خوانندگان با دنياي او برصفحه روزگار همشهريان خود بريد،فكر نمي كنم آقا مديري با شما به مخالفت در مي آمد!! يا باز اگردر مراسمهايي كه از آن ذكر كردهايد شعر و انديشه اش را رونق مي داديد هيچ مديري به قهر مراسم شما را ترك مي كرد! و البته عنوان كرده ايد در مراسمهايي كه در تهران برگزار مي شود مثل جشن.... در استان انجام نمي شود محض اطلاع حضرت عالي و خوانندگان به عرض مي رسانم كه اين جشن اساسا در طي نشستهايي توسط جمعي از جوانان يكي از روستاهاي غرب مازندران از سال 1383 به اجرا گذاشته مي شود كه دست برقضا اين انديشه بلند كه مي بايست در جهت توسعه روستايي و تامين اجتماعي گام بردارد بصورت ناقص بر اسب مراد بار شد وبه تهران شما حال به نام من چارپادار ويا من محتاج آورده شده است!. در پايان احترام احمد(جناب آقاي ناطق) و اكبر(حاج آقا طاهايي) و بزرگواران ديگرمثل همه انسانها واجب ولي شما رابه شكوه حقيقت سوگند،به شعور مردم احترام بگذاريم و فرهنگ را، هنگ اكبر و اصغر نكنيم.با احترام
- شنبه 13 ارديبهشت 1393-14:35
بسیار عالی بود.درود بر شما فرهنگ دوست واقعی مازندران.
...
- سه شنبه 9 ارديبهشت 1393-19:38
انشاءالله دست علی یارتان. ولی به اسمها و افراد دل خوش نکنید و نان را از تنور خودتان درآورید که اعتماد به قول مساعد این و آن یعنی ناپختگی محض.