تعداد بازدید: 7456

توصیه به دیگران 0

چهارشنبه 4 شهريور 1394-0:45

نجوای دل

چه خانه بزرگی داری امام رضا، خوش به حالت، ما خانه نداریم!

هدیه مازندنومه به مناسبت میلاد امام هشتم/5 نامه برگزیده دهمین جشنواره بین‌المللی نامه‌ای به امام رضا(ع)، برگرفته از کتاب نجوای دل، ساری: شلفین، تابستان 1394.


*نامه اول: امیرعلی جعفری(نفر اول گروه سنی 7 تا 10 سال)

من امیرعلی هستم. هشت سال دارم و با مامان و بابا در شهر تهران زندگی می کنم. من تو را خیلی دوست دارم. من را یادت می آید؟ 3 سال پیش با مادربزرگ و مامانم به حرمت آمدیم. از مادربزرگم پرسیدم حرم یعنی چی؟ گفت یعنی خانه. گفت آن جا خانه توست. یا امام رضا چه خانه بزرگی داری. خوش به حالت. ما خانه نداریم.

بابا همه‌اش دارد تلاش می کند تا برای ما خانه بخرد اما پول ندارد. مامان خیلی ناراحت است. با خدا حرف بزن. من دیگر از اسباب کشی خسته شده ام. از نگرانی های بابا و اشک های مامان هم خسته شده ام.

کاش شما که خانه تان این قدر بزرگ است یکی از اتاق های تان را هم به ما می دادید تا ما هم خانه دار شویم. منتظر جواب نامه ات می مانم. خیلی زود تصمیم تان را بگیرید و به ما خبر دهید، چون باید این خانه مان را خالی کنیم و هنوز جایی پیدا نکرده ایم. دوستت دارم.

* نامه دوم: محمد مهدی محمدی(نفر اول گروه سنی 11 تا 15 سال)

من محمد مهدی هستم امام رضا. پدر من یک سوپر مارکت دارد که اسم مرا روی آن سوپرمارکت گذاشته است. مادر من خانه دار است. وضع مالی من خوب نیست. من خیلی دوست دارم به مشهد بروم. من یکبار هم به مشهد نرفتم. بعضی از دوستانم می گویند در حرم تو خیلی در زیاد است. می گویند شما همه ی مریضان را خوب می‌کنین. پدر و مادر من پول سفر به مشهد را ندارند. من الان 50 هزار تومان پول دارم. من می خواهم هر وقت پولم به 200 هزار تومان رسید بدهم به مادر و خانوادگی بتوانیم به مشهد برویم.

پدرم این ماه یادش رفت تا 10 هزار تومان به من پول دهد، اما من به روی او نیاوردم. امام رضا خواهش می‌کنم به یاد پدرم بینداز که به من 10 هزار تومان پول را نداده، پدر من برای من نه موبایل نه کامپیوتر خریده است، اما من پدرم را خیلی دوست دارم.

او از ساعت 6 صبح تا 10 شب در مغازه است و برای ما پول جمع می‌کند. مادر من هم در این وقت خیاطی می‌کند. درست است که ما خانه کوچکی داریم اما در آن عشق زیادی است.

مادر من به من قول داد تا 2 سال دیگر به مشهد می‌رویم اما من می‌دانم که او دروغ می‌گوید. امام رضا مادر من دروغگو نیست. او فقط به من دروغ های مصلحتی می‌گوید. لطفا او را به جهنم نبر. من خیلی پدر و مادرم را دوست دارم. امام رضا تو خیلی مهربان هستی. خواهش می‌کنم به من یکم پول برسان 20 هزار تومان هم خیلی خوب است. من داستان‌های زیادی درباره شما شنیدم که همش خوبی شماست. من یک شعر از افسانه شعبان نژاد آماده کردم تا برایتان بخوانم :

کاش من یک بچه آهو می شدم
 می دویدم روز و شب در دشت

توی کوه و دشت و صحرا روز و شب
 می دویدم تا که می دیدم تو را

امام رضا من خیلی تو را دوست دارم. تو خیلی مهربان هستی. تو بخشنده هم هستی. با اینکه جیب من خالیست اما دلم از مهربانی های تو پر است. امام رضا تو خیلی مهربان هستی من به عشق شما طرفدار تیم پدیده مشهد هستم .!

*نامه سوم: معصومه میردار درویش (رتبه دوم گروه سنی 7 تا 10 سال)

سلام امام رضا. اسم من معصومه است. مامان میگه تو نذر امام رضا هستی چون وقتی همه ی دکترها نتونستن برای ما کاری انجام بدهند از امام رضا خواستم اگر دختردار شدیم اسمش را معصومه بذاریم و خادم امام باشد.

امام جون دعاهای مامانم را گوش دادی و من دختر مامان سمیه و بابا رضا شدم. وقتی پنج ساله شدم مریض شدم و دکترها گفتند باید موهای بلندم را خیلی کوتاه کنم خیلی گریه کردم و نمی خواستم ولی خاله مریم موهای بلند من را کوتاه کرد و گفت :«تو که نذر امام رضا هستی با امام رضا حرف بزن زود خوب می شی و موهایت دوباره بلند می شود».

من خیلی دعا کردم و آمدیم مشهد و مامان النگوی من را توی حرم شما انداخت تا شما به آن هایی بدهید که مریض هستند و نمی توانند دارو بخرند. حالا من 8 ساله شدم حالم خوب شد و موهایم هم نذر شماست. من و شما با هم دوست شدیم.

امام رضا جون دعا می کنم خاله مریم هم بچه دار شود. خیلی ناراحته و دکتر میره، من به مریم قول دادم که امام رضا دوست من است به حرف من گوش می دهد و یک دختر قشنگ با موهای بلند مال اون می شود. امام رضا جون دعای من را گوش دادید؟ من قول می‌دهم درسم را خوب بخوانم تا بزرگ شوم و نذر مامان و بابا را انجام بدهم و خادم شما بشوم.

*نامه چهارم: یگانه حضرت پور(رتبه  پنجم گروه سنی 7 تا 10 سال)

با عرض سلام خدمت آقایم امام رضا (ع). امیدوارم نظر لطف خود را شامل حال ما کنید و این بار هم نامه ام را از اعماق وجودم می نویسم به امید آنکه دوباره قبول فرماید. آقاجان الان که دست به قلم شدم تا درد و دل های خودم را روی کاغذ بنویسم احساس می کنم در حرمت هستم با آنکه فرسنگ ها از شما دورم.

آقا جان هر وقت نام مبارک شما را به زبان می آورم ناخودآگاه اشک از چشمانم جای می شود. چون من پارسال معجزه ای از لطف شما را با چشمان خودم دیدم.

آقای من یادت هست پارسال از شما خواسته بودم که مادر دوستم را شفا بدهی؟ درست قبل از عید من عیدیم را که بزرگترین و با ارزش ترین عیدی بود که در 8 سال زندگیم گرفته بودم، از شما گرفتم. مادر عزیز دوستم با لطف شما شفا پیدا کرده بود و الان مادر و دختر در کنار هم با خوشبختی دارند زندگی می کنند و من این را مدیون مهربانی شما امام بزرگوارم هستم.

آقاجان، آقای من، رضا جان دوباره می‌خواهم پیشت درد و دل کنم. دوباره از شما خواهشی دارم. این روزها خیلی از آدم ها از بچه تا میان سال همه دارند از بیماری سرطان رنج می برند. بچه هایی را دیدم که به این بیماری لعنتی دچارند و تمام موهای سرشان و ابروهایشان ریخت و خجالت می‌کشند که کسی آن ها را می بیند. آقا جان دلم دارد آتش می گیرد. چرا این بچه ها باید زجر بکشند؟ مگر از دنیا چی می خواهند که دنیا باهاشون اینطوری می کند. یا امام رضا(ع) شاید کسانی باشند که از معجزه ات خبر نداشته باشند ولی من خوب معجزه ات را دیدم. از شما می خواهم که دست شفاعت بر سر همه ی کودکان مبتلا به سرطان بکشی و آن ها را نجات دهی تا اینقدر زجر نکشند و مثل ما راحت زندگی کنند و به مدرسه بروند و هر سال به زیارت شما بیایند.

یا امام غریب چند روز پیش از یکی شنیدم که می گفت کودکی سرطانی صحبت می کرد و می‌گفت که «آرزو دارم سر آمپول ها نرم باشد. آرزو دارم من هم دیگر درد نکشم. آرزو دارم دوباره زندگی را زندگی کنم. آرزو دارم موهایم را دوباره روی سرم ببینم، یعنی می شود؟؟»

آقاجان وقتی که این حرفا رو شنیدم قلبم آتش گرفت و یک دفعه نام شما را به زبان آوردم. بمیرم براش، می گفتند وقتی که کودک صحبت می‌کرد از خجالت اینکه مو نداشت سرش را پایین می انداخت. رضا جان دستم به دامنت به داد همه ی این کودکان برس. کودکان مثل فرشته اند پس به خداوند بزرگ قسمت می دهم که این فرشتگان پاک و معصوم را نجات بده.

آقا جان با آن که ما هم تو زندگیمان مشکلات زیادی داریم ولی هیچی از شما نمی خواهم فقط می خواهم که همه ی مریضان به خصوص مریضای سرطانی را شفا بدهی.

در پایان از شما امام عزیزم تشکر می کنم چون امروز به مادرم از طرف فرهنگ و ارشاد زنگ زدند و ما را به پابوست دعوت کردند. خیلی خوشحالم چون شب تولدت دعوت شدیم. من آرزویم این بود که شب تولدت حرمت باشم. از این که مرا طلبیدی هزاران بار تشکر می کنم و از شما می خواهم که همه ی کودکان سرطانی را شفا بدهی و آن ها هم به حرمت برای زیارت بیایند.

* نامه پنجم: ابوالفضل فلاحتی (رتبه سوم گروه سنی 7 تا 10 سال)

سلام آقای مهربون سلام امام رضا(ع)

امام رضا من همیشه از دور به تو سلام می کنم آخر تا حالا نیومدم مشهد خونت. مامانم همیشه میگه که آقا باید ما رو بطلبه.

 از مامانم شنیدم که تو جون یه آهو رو نجات دادی برای همین بهت میگن ضامن آهو، تازه خودمم توی تلویزیون دیدم که یه زنه می گفت یا ضامن آهو بچم رو شفا بده، بعضی وقتا فکر می کنم که چطوری حرف تمام مردم رو گوش میدی؟ واقعا خسته نمی شی؟ یا اشتباه نمی کنی؟ من که وقتی دوتا شعر می خونم بعدش اشتباه می کنم.

 مامانم گفت هر وقت رفتیم مشهد هر چی دلت می خواد با آقا صحبت کن اما من نمی دونم کی پیشت میام برای همین الان میگم.

 من یه دوست دارم که یک سال از من بزرگتر است وقتی خیلی کوچیک بود باباش مرد. الانم داره با مامانش زندگی می کنه همیشه وقتی می خوام برم باهاش بازی کنم مامانم میگه حرفی درباره بابام بهش نزنم که ناراحت بشه. منم دلم نمی خواد که دوستم ناراحت بشه برای همین حرفی درباره‌ی بابام بهش نمی زنم اما ازت می خوام که تمام بچه هایی که همسن و سال من هستند بابا و مامانشون پیششون باشه و اون ها ناراحت نباشن.

بابام می گه اگه امام زمان بیاد همه ی مریض ها خوب میشن یا مردم با هم دعوا نمی کنند یا به هم حرف بد نمی زنند. همه با هم خوب میشن برای همین من امام زمان رو دوست دارم و ازت می خوام که امام زمان هرچه زودتر بیاد به شهر ما بعد همه‌ی اون هایی که مثل من دوست دارند بیان پیشت هر چه زودتر دعوتشون کن.

دوستت دارم امام رضا (ع)

*مطلب مرتبط:

پایان جشنواره دهم نامه ای به امام رضا(ع)/برگزیدگان معرفی شدند


  • جمعه 6 شهريور 1394-10:31

    خزر تصویری از پیمانه ی توست
    دماوند آیه ای از شانه ی توست

    که می گوید که تو اینجا غریبی
    تمام خاک ایران خانه ی توست
    د حامدی

    • پنجشنبه 5 شهريور 1394-8:13

      عالی بود. دست شما درد نکنه

      • مشتاق لقای دوست پاسخ به این دیدگاه
        پنجشنبه 5 شهريور 1394-16:25

        آمدم ای شاه پناهم بده
        من پنجاه سال دارم و یک بار به حرمت آومدم صحن سرای تو را در ذهن محو نخواهم کرد اون روز که خدمت شما آمدم 42 سالم بود به مصلحت و نیازی بخدمت رسیدم مرا نیز بطلب به لطف و دعای این فرزندان لطیف و معصوم
        یا ضامن آهو ای شمس الشموس مارا نیز بطلب ما هم وضع مالی خوبی نداریم
        دل من راز رذالت دارد
        سینه اندو ه غر ق خجالت دارم
        مگر این نیست که تو ضامن آهو شدی
        بخدا روز شبم از هجر تو عادت دارد
        تو طلب کن که من آیم در صحن شریف
        باتو گویم زا اشک از غم و غصه ی نحیف

      • چهارشنبه 4 شهريور 1394-14:19

        چه خانه بزرگی داری امام رضا، خوش به حالت، ما خانه نداریم!

        • چهارشنبه 4 شهريور 1394-11:20

          چقدر بچه ها لطیف و مهربانانه با امام هشتم صحبت می کنند. دلم گرفت و گریستم. خدایا مشکلات همه را حل کن. امام رضا به فریاد بی کسان برس

          • چهارشنبه 4 شهريور 1394-10:25

            امکانش باشه اونهایی که حرم مدیریت و نمایندگی میکنند حرف دل این نوجونها رو بشنوند بجای سرمایه گذاری تو همه جا اگه بشه مرکز خیریه واسه نیازمندان و درماندگان باشند. بزرگی میکنن هم بزرگ وماندگار میشن


            ©2013 APG.ir