کتاب کلیله و دمنه به مازندران تعلق دارد
ما به وجهی کامل به این اعتقاد رسیده ایم که کتاب بزرگ کلیله در محدوده شاهنشاهی ایران و در مازندران تالیف شده است.
مازندنومه؛ سرویس فرهنگی و هنری، درویش علی کولاییان: کلیله را به کشور هند نسبت می دهند چرا که مهمترینِ دلیل، نقل قول از زبان ایرانیان است.(1) ایرانیان شهادت می دهند که آمدن این کتاب به ایران از کشوری بنام هند بوده است. اگر چنین است، چرا تاکنون نشانه یی از به دنیا آمدن و طلوع این شاهکار در هیچ کجای هند پیدا نشد؟
بسیاری از پژوهشگران به دنبال منشا این کتاب بوده اند، از جمله هرتل(2) که او سال های زیاد در شبه قاره هند در جستجو بود، اما نشانی از آن نیافت و کوچکترین نشانه در هند از ناحیه یی که خاستگاه کتاب را آنجا بدانیم، پیدا نکرد.
این گفته سفیر وقت هند(3) در ایران اگر چه تکراری اما بازهم شنیدنی است که گفت کلیله که از دست رفته بود با بهره گیری از زبان فارسی زنده شد. براستی چه شد که ایرانیان در حفظ این شاهکار فرهنگی که حسب ظاهر متعلق به هند است، از مردم هند پیشی گرفتند؟!
بسیاری از قصه های کلیله از شاهکارهای ادبی هند بهره می گیرد، اما شکل و فرمی که کتاب معرف آن است و نیز چیدمان روایت ها، نشان می دهد که این کتاب ابداعی منحصر به فرد است و موجودیتی مستقل دارد.
طی تلاش چندین ساله در زمینه تاریخ مازندران باستان، ما به وجهی کامل به این اعتقاد رسیده ایم که کتاب بزرگ کلیله در محدوده شاهنشاهی ایران و در مازندران تالیف شده است .
در نوشتارهای خود همیشه به این نکته پرداخته ام که تمدن برنج در قرون اولیه پیش از میلاد در شمال ایران همزمان با مهاجرت شالیکاران از شمال هند آغاز شد.
بر اساس شواهد، زبان رسمی این مردم دارای قرابتی بسیار نزدیک با سنسکریت کلاسیک بود و آشکار است که برهمنانِ این مردم، فرهنگ هند باستان را با خود به شمال ایران آوردند.
آن زمان برهمنان و بزرگان قوم از روی احترام، از سوی مردم و به زبان رایج میان آنان ،ملقب به دیو بوده اند. آن ها (برهمنان ) در فضایی تازه، با گذشت زمان و آمیختن با دیگر اقوام متمدن ایرانی، اثری بزرگ چون کلیله را خلق کردند.
بدین لحاظ است که ما معتقدیم کلیله و دمنه به مردم ایران و به خطه مازندران تعلق دارد. این گفته فرانسوا دوبلوا محقق فرانسوی(4) موید ادعای ما است که گفت: « اگر منابع نهایی کلیله می باید در هندوستان جستجو شود، نقطه فرود کتاب در خاور نزدیک، ایران است»
مردم مازندران باستان قومیتی آریایی داشته و همانطور که اشاره شد بر اساس شواهد به سنسکریت و یا زبانی نزدیک به آن سخن می گفتند. به اعتقاد ما منظور نظر برزویه طبیب (مترجم کلیله) از هند، همان مازندران باستان است .
نزد ایرانیان و در عصر ساسانیان ، ناحیه یی از مازندران امروز یعنی حوزه تجن که ساری را نیز شامل می شده، به دلیل سکونت مردمی به آیین مردمان هند، مدتی موسوم به هند بوده است.
نام مازندران از زبان همان مردم به همان ناحیه اطلاق شد و تمدن در اقلیم جنگلی شمال ایران نیز از همان ناحیه آغاز و توسط همان مردم توسعه یافت.
در کتاب کشف مازندران باستان(5) با ارائه مقالات متعدد از جمله مقاله یی تحت عنوان "کدامین هند؟ کدام هندوستان؟" این مطالب را به دقت شکافته ایم .
تاریخ نشان می دهد که فرمانروایان خود مختار مازندران قرن ها عهده دار پرداخت خراج به اشکانیان و ساسانیان بوده اند.
کلیله، به واقع یک سیاستنامه است. حکما و برهمنان مازندران، آن را با هدف رفتار هوشمندانه در قبال قدرت عظیم امپراتوری ایران، برای آموزش شاهزادگان و امیرزادگان خود تدوین نموده اند.
ما کتاب کلیله را کهن ترین سیاستنامه در تاریخ ایران می دانیم. مرزبان نامه تنها کتاب قابل قیاس با کلیله است که قرن ها پس از کلیله و در قرن چهارم هجری به زبان کهن تبری (مازندرانی) تدوین شد و مولف آن نیز در اصل شخصی مازندرانی (مرزبان ابن رستم ) است، این نکته به نوبه خود موید مازندرانی و ایرانی بودن کلیله و دمنه است و نشان می دهد قصه از زبان حیوانات (fables )در گذشته های دور، سنتی ریشه دار در فرهنگ و ادبیات مردم مازندران بوده است .
بسیار شایسته است که بکوشیم و مطرح کنیم که کتاب ارجمند کلیله و دمنه به مازندرانیان و به مردم ایران تعلق دارد و آن را به مردم جهان نیز اینگونه بازبشناسانیم.
از تمامی مورخان، نویسندگان و روشنفکران به خصوص آنان که به شمال ایران تعلق دارند، استدعا می کنم به اتفاق، تلاشی همه جانبه را در این زمینه و برای آشکار نمودن هویت راستین کلیله و زدودن سوءتفاهم های تاریخی پیرامون این کتاب آغاز کنیم. اظهار نظر همه صاحبنظران را در این زمینه،غنیمت شمرده از آن استقبال می کنم
پانویس :
1-ر.ک. کلیله و دمنه از کجا آمده است. نگاهی نو به تاریخ مازندران باستان - درویش علی کولاییان - نشرگیلکان -1391
2- یوهانس هرتل یکی از اوستاشناسان و هند شناسان مشهور آلمانی است . فرانسوا دوبلوا مولف کتاب برزوی طبیب و منشا کلیله که تا دهه قبل در سمت استادی یکی از دانشگاه های آلمان بوده است در باره او می نویسد : در 1914 هرتل Hertle گزارشی خواندنی مشتمل بر نتایج یک سده تحقیق در باره این کتاب را منتشر ساخت. گرچه پژوهشگران سده 20 م. به حقایق دیگری دست یافتند که برخی از آنها نتایج را تغییر یا بسط داده ولی بیشتر آنها تا امروز هم معتبر به شمار می روند .
3- دی پی سری واستاوا سفیر وقت هند در ایران که در شهر همدان سخنرانی کرد . خبرگزاری مهر سه شنبه 13 تیر 1391 - شناسهٔ خبر: 1641652
4- FRANCIS DE BLOIS مولف کتاب برزوی طبیب و منشا کلیله –ترجمه دکتر صادق سجادی - انتشارات طهوری - 1382 - (نقل قول ما از دوبلوا را در صفحه شانزده کتاب جستجو کنید )
5 - کشف مازندران باستان - درویش علی کولاییان - نشر گلچینی - 1394
- دوشنبه 30 آذر 1394-0:13
اون بابلیه متعصب چی میگه؟
... - يکشنبه 22 آذر 1394-10:28
باسلامی دگر باره : تنت به ناز طبیبان نیاز مند مباد»
جناب مهندس کولایی ،دری را در شیوه تاریخ نگاری گشوده اید که روش های پیشین و آزموده را به کلی نفی می کند و در ارائه ی سند ،مدرک و شاهد و گواه بسیار آسان گیرانه عمل می کند و ظاهراًمتکی به شیوه ی کارکرد میدانی باتأثیر پذیری از نام و االقاب اشخاص و اماکن یا محفوظات صندوقچه ی سینه هاست که بنابه دلایل بسیاری نیاز به نقد و تحلیل جدی و اساسی دارد.که در این مجال اندک چنین امکانی فراهم نیست.باری قابل ذکر است که اگر شما یک بار شنیده اید که کسی گفته «:مردی دِوِ»و آن را به معنی والا مقام گرفته اید این حقیر هزاران بار واز منابع انسانی متنوعی واژگانی از این دست را چنانچه در پیش گفته شد شنیدم که بدون استثنا همگی به معنای اشخاص ،اجسام ،مایعات یا جمادات هیکل مند نسبت داده می شد.مثلاً:وقتی گفته می شود مردی دیو منُنِه یعنی بسیار هیکل مند است ورعایت آداب اجتماهی را نمی کند.»دِو دِو ِکار »یعنی انجام کاری بدون اندیشه و غیر خرد مندانه .«دیو دار »یعنی درخت بلند قامت با تنه ای ستبر.«دو اُ »یعنی محلی از رود خانه که آب خروشان است و شناکردن بر اثر تیزی و شتاب و زور آب غیر ممکن است ..حال ممکن است مفهوم دیو بنا به اعتقادات دینی پس از ظهور حضرت زردشت به دلیل تعارضات موجود مفهومی وارونه یافته باشندکه این بحث دیگری است و بازگشت به سلف و ریشه، جستاری جداگانه را می طلبد که در اینجا از ذکر آن معذوریم.و اما همامطور که گفتید و گفته را مؤکد نیز فرمودید سخن شما از دوهزار و اندی سال پیش است که دیگر دوران تاریخی است در ایران خط و زبان جاری است و در حوالی همان زمان ها خط مستقل ایرانی دین دبیره توسط موبدان زردشتی اختراع و به کار گرفته شد که به اعتراف زبان شناسان برجسته ی جهانی در نوع خود بی نظیر است.آیا به راستی در دو هزار و اندی سال پیش نام ایران مصطلح نبود؟پس آریایی هایی که وارد فلات ایران شدند سرزمین متصرفی را چه نامیدند ؟ایران ویچ کجاست؟اگر به استنا وجود واژه گان همسان در تبری گویش و سانس گریت گمان می کنید که توسط مها جرین کم شمار دوره های گوناگون تاریخی این تداخل ذصورد گرفت با شرمندگی باید گفت این تأثیر یا اصلاًنبود یا بسیار اندک بود هرچند تأثیر متقابل نیز وجود داشت«شکر شکن شون همه طوطیان هند زین قند پارسی که به بنگاله می رود».این همسانی مربوط به دوران جدایی دو شاخه ی قومی هند و ایرانی است که حدود سیصد سال پیش ویلیام جونز عضو دستگاه قضایی انگلیس در هند به همریشه گی پارسی گویش ،لاتین و سانس گریت پی بردو..
.آری سخن از تاریخ است ..تاریخ دانش است،علم است .اساس آن بر رخدادهای واقعی است ،آن را با اساطیر،قصه،افسانه و آسنی کاری نیست .ضمناً بسیار بی ترحم است ،عفو واغماض را بدو راهی نیست .اگر شخصیتی هزاران کار مثبت انجام بدهد و یک لغزش کوچک هم داشته باشد ضمن بیان نیکی ها از آن لغزش نیز می گوید و خرد را به داوری می برد.سلطان جلال الدین خوارزم شاه را می ستاید چون برای رهایی وطن زخم خورده از چنگ خونین چنگیز زن و فرزند نازنین خود را طعمه ی امواج خروشان رود خانه می کند و چنان شجاعتی از خود بروز می دهد که دشمن نابکار را به تحسین وا میدارد تا حدی که آرزو می کند ای کاش چنین فرزندی داشت.اما آنجا که به دلیل بد مستی مسئولیت میهنی خود را به فراموشی می سپارد از نکوهش او دست نمی کشد .نادر را آنجاکه از سرحدات چین تا بغداد واز سواحل اقیانوس هند تا دریای سیاه شمشیر برمی کشد و دشمنان اشغال گر را تارو مار می کند و محمد شاه هندی را که به دشمنان ایران پناه داده بود ادب می کند به زیبایی می ستاید اما آنجا که به چشم فرزند خود میل می کشد سرزنش می نماید ...اگر استناد شما به تاریخ نگاری مغرضانه ی پدر جعلی تاریخ یعنی هردوت و هموطنان دیگرش شامل گزنفون ،پلوتارک و ...است باشد! امالطفا سری هم به تاریخ طبری،تاریخ بلعمی ،مروج الذهب،مجمل التواریخ،تاریخ طبرستان .طبرستان ،رویان مازندران هم بزنید.براستی شما مهاجرت شمار اندکی از هندیان را دیدید اما چگونه پایتخت فریدون را در همین مازندران کنونی ندیدید که ابن اسفندیار حتی آثار خرابه ها و خندقش را خود دیده است.؟فرمودید آن موقع (دوهزار سال پیش آمل نبو ) لطفاً از شاهنامه بخوانید:
زآمل گذر سوی تمیشه کرد/نشست اندرآن نامور بیشه کرد. کجا در جهان کوس خوانی همی/جز این نامش ندانی همی.
این اتفاق آنگاه افتاد که فریدون پس از در بند کردن ضحاک گرد جهان را گشت و سرانجام تمیشه را در سرزمین بیشه ی نارون (مازندران کنونی)به عنوان پایتخت بر گزید.در این باره به هنگامی که منوچهر پس از شکست سلم و تور به ایران بر می گردد فردوسی چنین می گوید:
چو آمد به نزدیک تمیشه باز / نیارا به دیدار او بد نیاز...ز دریای گیلان چو ابر سیاه /دمادم به ساری رسید آن سپاه ... فرخزاد آنگاه که کار ایران را در مقابله با مهاجمان عرب واژگونه می بیند به یزد گرد توصیه می کند به سوی بیشه ی تمیشه(مازندران کنونی)برود تا مصون بماند .وقایع بعدی البته نشان داد که این پیشنهاد تا جه حد خرد مندانه بود:
برو تا سوی بیشه ی نارون /جهانی شود بَّر توانجمن . وز آن جایگه چون فریدون برو
جوانی یکی کار بر ساز نو . فرخ زاد گوید که با انجمن / گذر کن سوی بیشه ی نارون .
اسدی توسی در مورد پایتخت گزینی فریدون سروده است:
نشستنگه آمل گزید از جهان /به هر کشور انگیخت کار آگهان. جناب مهندس اگر ساکنان پیشین مازندران کشت برنج نمی دانستند آنگاه که در جنگ با لودیه همراه با سپاه کورش بدانجا رفتند بنابه نوشته ی همان مورخان یونانی مگر در جیره ی غذایی آنها برنجی که از کشتگاه مازندران به دست آمد نبود.دژ استوارشهر لو دیه به دست چه کسانی گشوده شد اگر سرزمینی که اکنون به هر حال مازندران است از حکومت مرکزی پیروی و تبعیت نمی کرد چگونه از کورش تا داریوش سوم به ارتش هخامنشی مدد می رسانید و از زمان داریوش بزرگ به بعد در گارد جاویدان بودند و از محافظین پادشاهان هخامنشی به حساب می آمدند؟لژیونر های لودیایی که در میدان جنگ چون قلعه ای متحرک عمل کرده بنیان دشمن را می کندند به دست توانای مردان کدام سرزمین از هم پاشیدند و چون یخ ذوب شدند؟ اگرگاو جنگلی مازندران نا مرغوب بودند چه می فرمایید در مورد گاو بر مایه یا پر مایه که در پی رسالتی میهنی پرورنده ی دوران کودکی فریدون بود لطفاً از قول فرانک بخوانید:
سرانجام رفتم سوی بیشه ای / که کس را نبد هیچ اندیشه ای .یکی گاو دیدم چو خرم بهار
سرا پای نیرنگ و رنگ و نگار. زپستان آن گاو طاووس رنگ /بر افراختی چون دلاور نهنگ... در مورد گاو ی که شما از آن با صفت جنگلی یاد می کنید و آن را نازل تر از گاو هندی در کشاورزی می دانید باید خدمت شما عرض کنم که در کار کشت برنج گاو به صورت منحصر به فرد دخیل نبود .در فصل کشت به غیر از گاو از اسب و قاطر و گاهی الاغ نیز استفاده می شد.ضمنا اندکی اگر از دو هزار و اندی سال پیشتر روید می توانید به غار هتو ،غار کمر بندی، گنجینه و تپه کلار کلار دشت ،گور دخمه های کیاسر که به تازگی گشوده شد سری بزنید و به دریایی از اطلاعات دست پیدا کنید که احیاناً در نوشتار های بعدی راهگشا باشند.
با تجدید ارادت: وجود نازکت آزرده ی گزند مباد - پنجشنبه 19 آذر 1394-17:56
نمونه سند هندی دیگر از امیرپازواری:
«شاه ترکستان و روم و فرنگ زمینم - شاه سرحد هند و خطا و چینم - شاه گلباغ ارم گل چینم - سکندر صفت شاه همه زمینم».
با این دوبیتی، احتمالاً «کنزالاسرار» هم در هندوستان نوشته یا گرد آمده است. اگر بدانیم نظر ایشان (جناب کولاییان) بر آن است که سر مطلع «امیر گته» (= امیر میگفت) نیز از سنسکریت است و گاوهای مازندران را نیز همین کشاورزان هندی از هند آوردند آنگاه در هندی بودن کنزالاسرار و امیرپازواری که باید او را «امیر هندی» یا «امیر هندوستانی» نامید، شکی باقی نمیماند. مگر چه اشکالی دارد، سندش هم موجود است. خودِ امیر گفته: « مَرَ کل امیر گننه پازوارِ - بَلو دست اَئیت مرز گیرمه تیمهجارِ- هرگز ندیمه نَرَهگو، گوک ورآیتَ دارِ - شی نکرده زن وچه کش ائیت دارِ» «امیر» از «کشاورزی» و «تیمهجار» و «گاو» حرف میزند. هندیها که به مازندران آمدند نیز کشاورزانی کارکُشته بودند که به همراهشان گاو داشتند. تازه نغمههای هندی که از رسانههای کفار میبینیم و میشنویم از همینجاست و ما را به یاد دلدادگی «امیر و گوهر» و عشق بازی آنها میاندازد که داستانش را همۀ مازندرانیها- که هندی هستند- میدانند. پس اگر نبود این ریشۀ مشترک این همه برابری اتفاق نمیافتاد. همانجا و توی داستان آمده که: «گوهر را خواجۀ هندوستان برای امیر خواستگاری کرد» همین جریان باعث شد چهارصدسال پیش «میرزا اسماعیل کشمیری» که اتفاقاً او هم از هندوستان بود (از پسوندش معلومه) داستان امیر و گوهر را در ساری روایت کند که به مسقط الراس جناب کولاییان بسیار نزدیک است. تازه در اشعار همین «امیرهندوستانی» هرجا از واحد پول صحبت میشود اسم «روپیه» به میان میآید و از ریال و درهم و دینار خبری نیست. دیدید چقدر نشانه در همین کنزالاسرار در هندی بودن ما وجود دارد که از آن استفاده نشد. اگر اهلش هم باشیم همۀ ایران فرهنگی، همان هندوستان است این را هم خود امیر گفته: «ختا و ختن تا هندستون پائین - تا دشت قبچاق سرحد مدائین - سی آرمون مه دل اولاً این - دوستِ کش بوینم سر به بالین». - پنجشنبه 19 آذر 1394-12:53
با درود بی پایان بر همگان وهمگنان.
جناب مهندس کولایی در پاسخ زیر نویس شده ی شما به اعلام نظر های درج شده ،آنچا که قول روستایی مبنی بر«مردی دیو مننه..»را والا مقام برگردان به فارسی کردید ،بر سیاق همیشه گی معنی وارونه ای از آن بدست دادید.«دیو مننه »عبارتی است که در مورد هر موجود جسیم اعم از جاندار و بیجان و گاهی حتی مایعات بکار می رود.منظور آن روستایی در گفتاری که شما بدان اشاره کردید این بود که:ان مرد بسیار هیکل مند است.ما مازندرانیان( هندی ها راشما بهتر می دانید!؟) حتی به درخت تنومند می گوییم :«دِو دار یا دیو دار »به محلی از رود خانه که مواج است و سرعت زیاد دارد و نزدیک شدن به آن خطر غرق شدن دارد می گوییم:«دِواُ » و مثالی از این قبیل فراوان می توان ذکر کرد که از نگارش بیشتر آن می پرهیزم ،شرمنده که نمی توانم نظریه ی شمارا در مورد هند بودن مازندران باستان بپذیرم یا حتی بدان اعتنا کنم.جناب مهندس با شباهت شاخ گاو و دم گوسفند که نمی شود تمامی فرهنگ یک قطعه از سرزمین خود، از تاریخ تا افسانه و اسطوره اش را منکر شد و آنرا در پیشگاه بیگانگان قربانی کرد .آقای مهندس کولایی !لطفاً بدینگونه روی احساسات میهن دوستانه ی مردم یک سرزمین که دستکم از زمان فریدون تاکنون جزئی از خاک پاک ایران بود راه نروید.شما که با شمع و چراغ و چلچراغ دنبال بهانه ای می گردید تا مازندران را به هر آنچه که نیست و نبود نسبت دهید چرا نمی فرمایید تمیشه یا تمیشان پایتخت فریدون کجاست «کوس »کجای مازندران کنونی است .. لطفا بفرمایید «بیشه ی نارون »کجاست .«آرش رازی »کجا جان در تیر کرد و کار صد هزاران تیر و تیغه ی شمشیر کرد؟ بنا به گواهی ابو ریحان منوچهر پیشدادی در کجا به محاصره ی تورانیان افتاد اغریرث خرد مند در کدام شهر مازندران کنونی باعث نجات اسرای در بند ایرانی شد؟ نامه ی تن سر موبد به حاکم کدام ایالت زمانه نوشته شد .وشما که حتی زمان انوشروان ساسانی را زمانی می دانید که مازندران ،هند بوده پس .حاکم سر زمینی که امروزمازندران است ، آنروز که همزمان با شروع حاکمیت ساسانیان بودبا چه کسی پیمان اتحاد بست آن هم به موجب فقط و فقط یک نامه که از جانب یک موبد ارسال شده بود. فیروز ساسانی در کجا و ب دست کدام دختر روستایی سیراب شد ؟ مازه سردار سلحشور زمان داریوش سوم از کدام سرزمین بود و چرا چنین نامی داشت .پزشک نامداری که به موجب قصه ی چهارمین شب شهرزاد قصه گو در هزار افسان یا هزار و یک شب حاکم ظالمی را از مرضی مهلک می رهاند و سپس به دلیل تداوم ظلم و ستم او را از پای در می آورد اهل کدام سرزمین بود؟(حکایت ملک یونان و حکیم رویان) حکیم رویان اهل کدام سر زمین بود و چه کرد ؟و این قصه به کدامین زمان تعلق دارد؟ نوشیروان در ابتدای حکومتش در مسافرت به مازندران کنونی آنهم به هنگام آواز بلبل(فصل بهار) مگربه ساخت بزرگترین دیوار خشتی جهان بعد از دیوار چین آن هم برای مقابله با هجوم بربر های مناطق شرقی کلید نزد ؟شما که به شاهنامه و کلیله استناد می کنید چرا از این فصل ها با غمض عین می گذرید؟رستم دستان کیقبادکیانی را از دامنه ی کدام کوه پیدا کرد تا به دستور پدر، اورا به تخت و کلاه برساند ولشگریان ایران را انسجام بخشد. ..در منطقه ای زندگی می کنیم که در آتش فتنه با دسیسه ی قدرت های آن سوی آبهای بزرگ در آتش و خون بسر می برد. آنها با همین بهانه ها یوگسلاوی ،اتحاد جماهیر شوروی،را در همین دهه های اخیر از هم پاشانیدند.یمن را به خاک و خون کشیدند.چک و اسلواکی را جدا کردند .سودان را دوتکه کردند، ویروسی به اسامی :ب القاعده، بوکوحرام و داعش ساختند و به جان مردم مظلوم انداختند، لبیی آباد و آرام را به تلی از خاک مبدل کردند .اگر مردم لیبی فذافی را نمی خواستند جنگنده های ناتو به چه حقی تر و خشک را با هم شعله ور کردند؟این در حالی است که خود سال هاست دست اتحاد به هم داده و به سو ی هم گرایی می روند. نگاهی بیندازید از کریمه(اکراین)تا شمال افریقا و از آنجا تا یمن،بحرین،عراق، سوریه،لبنان،غزه و کرانه ی باختری رود اردن شبه جزیره ی سینا در مصر،تا افغانستان ،آن وقت شاید متوجه ارزش امنیت موجود در زیستگاه خودمون بشوید و از خطرجعل تاریخ با بافتن آسمان از ریسمان بشوید. لطفا نگاهی گذرا به پاکستان و هندوستان بیندازید هر دو در حوزه ی فرهنگی سیاسی هند بزرگ هستند اما چگونه بر سر همین اندیشه های متأسفانه تاریخ زدا در طول کمتر از 70سال با چنگ و دندان همدیگر را دریدند . براستی سعی در اثبات این موضوع ثقیل و چسب ناچسب هند بودن مازندران باستان چه دردی را جز ایجاد تفرقه و خدشه دار کردن باور های دیرینه ی مازندرانی ها داوا میکند!؟. جناب مهندس کولایی مازندران دانش آموختگان و تاریخدانان فراوانی داشته و دارد که در نوشتار و گفتار خود تمامی ملاحظات را در همه ی جوانب در نظر دارند میدان دانش و تاریخ نگاری خالی از سوار نیست ، بدانگونه که شما پنداشته اید اما این قلم های متعهد هیچ فرضیه ای را که از وسعت بی منتهای تخیل سر چشمه گرفته باشد تا به نتیجه ی قابل قبولی نرسد و سند غیر قابل انکاری بدست نیاید به عنوان حقیقت رسانه ای نمی کنند. البته خیال بافی در شعرو داستان شاید توجیه داشته باشد ولی تاریخ علم است دانش است و با واقعیت ها سر و کاردارد.روی همسانی شاخ گاو های مازندران با هندوستان نمی لغزد یا زیر شکل و شمایل دم گوسفند «ذل» مازندران و هندوستان پنهان نشده که چون شبیه همند پس مازندران باستان هندوستان .باشدبا چنین استد لال هایی صد البته مشابهت های فراوان دیگری نیز می توان یافت مثلاً هم در مازندران و هم هندوستان رودخانه ها راه به سرازیری می پیمایند و از یخچال های طبیعی قلل و دامنه ی کوه ها سر چشمه می گیرند.در هردو جا آبشار ها از بلندی فرو می ریزند.در هردو سرزمین درختانی از نوع راش، افرا،داغداغان ...و گلهایی از نوعد شقایق، نرگس ،.و لاله وجود دارند.در هردو سر زمین گربه ها موش می گیرند و سگ ها دشمن گربه ها هستند. در هر دو سر زمین زمستان ها برف می بارد و تابستان ها گرم است .در هردو مکان روز ها روشن و شب ها تاریک است...
و قس علیهذاا. ادامه ی سخن شاید وقتی دیگر و در صرت اقتضا در قالب نقدی فرا گیر.امید که از راست نرنجید و زنده وپاینده باشید.با ادب و احترام.- جمعه 20 آذر 1394-0:55
با سلام به شما هموطن عزیزم ، خوشحالم به جای طنز که من سررشته یی از آن ندارم! زبان گفتگو گشوده اید و در این راه قدم گذاشته اید .
هرچه زودتر این را بگویم سخن ما ، از تاریخ است و معطوف به دو هزار و اندی سال پیش از این ، تاکید می کنم دوهزار و اندی سال پیش از این ! شاید آن زمان ها ،هنوز نام شکوهمند ایران (واژه ایران ) زینت هیچ نوشته و هیچ سکه و هیچ کتیبه یی نبوده است . مازندران ما آن دیرزمان در اقلیم جنگلی شمال ایران، بنیاد گرفت و در ناحیه معروف به فرشوادگر که معنای آن را در نوشتار ها بار ها به قلم آورده ام ، به تدریج توسعه یافت . جمعیت های دهقانی به دنبال افزونی جمعیت( شاید در سایه مصرف برنج !) به تدریج ، مناطقی مختلف و پوشیده از جنگل فرشوادگر را اشغال می کنند . توسعه یی اینچنین در درجه اول در سایه ابزار های آهنی و کارگرفت گاو جنگلی (گاو بومی ما ) و کشت برنج ( به مثابه کشت اصلی ) مقدور بوده است . آغاز تمدنی که ما آن را تمدن برنج نامیده ایم در مازندران به معنای دقیق کلمه از همان دوران آغاز می شود . آغازگران این تمدن چه کسانی بودند ؟ تکنیک پیچیده کشت و کار برنج که با غلات دیگر متفاوت است ، از کجا آمد ؟ گاو کارآمد و بسیار مناسبشان به کدام منطقه از جهان تعلق داشته است ؟
تمدن در بیرون جنگل و یا حواشی آن و در محدوده ی فلات به کمک ابزار های مفرغی و برنزی از ده ها قرن پیش از آن ممکن ، مقدور و یا مرسوم بوده است اما شما در عصر هخامنشیان هرگز نشان و اشاره ای، از آمل ، ساری ،مازندران ، گیلان و .. نمی بینید اما اشاره به هیرکانی (گرگان ) و یا ارمنیه و یا اسامی ذیگر در شرق ایران فراوان پیدا می کنید . سوال ما اینست که آغازگران تمدن در مناطق جنگلی ایران یعنی همان شالیکاران کی و از کجا آمدند ؟ بانی اصلی این تحولات چه کسانی بودند ؟
شیوه باستانی کشت برنج و ابزار های کار این مردم تا دهه های پیش حتی امروز هم برای بسیاری از ما نام آشنایند . این ها به کدام زبان باستانی متعلق اند؟ در فرهنگنامه کدام زبان آن ها را پیدا می کنیم ؟ لفظ مازندرانی برای بذر و انواع برنج و جوی آب ، نوع زمین ، علف های هرز و .. و .... در فرهنگ نامه کدام زبان پیدا می شوند ؟ حال شما این حقایق را در کنار داستان پر آوازه فردوسی از مازندران و دیوان این سرزمین بگذارید به ویژه اگر آسان گیر نباشید و آن مازندران را چون استاد کیا و دیگران به مصر و یمن و .. ناکجا آباد حواله نکنید .
دوست عزیزم بسیاری از نکات را ما گشوده ایم تا بدانیم مازندرانیان در آغاز که بوده اند چگونه به دیو سپید و ارژنگ دیو نسبت داده شدند . شعر و ادبیاتشان و بسیاری اصطلاحات در موسیقیشان از کجا آمده است ؟ کوشیدیم تا پاسخگوی معما های بسیار باشیم . آیا نوشته ها را به جد خوانده اید ؟ اینجا به کامنت قبلی اشکال می کنید که گفته آن مرد روستایی طوری دیگر بوده و شما یعنی بنده آن را طوری دیگر شنیده ام ! دوست عزیز ! آن را گوش من شنید یا گوش شما ؟؟ من این واژه را پنجاه سال پیش از زبان مردی سالخورده در وصف یک صاحب مقام محلی و ضمن ادای احترام او به آن مرد شنیدم . حال اگر این شهادت شخصی را نادیده بگیریم چرا لقب فئودال های سوادکوهی زمان شاه عباس از زبان مردم " دیو " بوده است ؟
دوست عزیز برای آواز امیری مطالب بسیار نوشته ام بهتر است آن ها را به دقت بخوانید .
هند بودن مازندران امروز را چه کسی عنوان نمود ؟و شما آن را از زبان چه کسی شنیده اید ؟ واژه ترکستان و یا ترک محله در مناطق مختلف ایران قدیم و جدید آیا هرگز مانعی از هویت ایرانی آن مناطق شده است ؟ این تعبیر شما را از نوشته هایمان که مازندران ما هند است !! کمی با گلایه و با عرض معذرت عامیانه می دانم . گفته ایم بخشی از مازندران امروز در گذشته یی دور و قریب دو هزار سال پیش و به خاطر سکونت مردمانی مهاجر از هند که به امپراطوری ایران آمدند مدتی برای باقی ایرانیان موسوم به هند بوده است . حتا فردوسی بزرگ ما هم گاهی قله دماوند (دوابند کوه یا دوابندیکا اصطلاحی سنسکریت به معنای کوه خدا که درون مازندران است ) را " کوه هندو " می نامد ( نگ. به داستان تولد زال ) .
لطفاً نکاتی را اگر لازم می دانید برای رفع سو تفاهمات به آدرسی که داده ام ( کامنت قبلی ) و باسایت معرفی شده و یا همین جا برایم بنویس. با آرزوی توفیق . درویش علی کولاییان- يکشنبه 22 آذر 1394-0:11
اگر بر فرض مطالب این پاسخ در ظاهر تاحدودی منطقی تر نوشته شده باشد دیگر این جواب با یادداشت فوق و دیگر نوشته های شما تفاوت دارد. آنجا سخن از قطعی بودن است و اینجا طرح سوال. که لازم است برای یافتن پاسخ آن هماندیشید. هر چند بسیاری از آنهایی را که گفتید ریشه در همینجا دارد و نیازی به تحصیل آن در خارج نیست. برابریِ بعضی از واژها با سنسکریت هم به دلیل ریشه های مشترک زبانی است نه مهاجرت یک چندتا کشاورز و گاوچران از ایالت شمالی هند.
در گفتارهای خود سخن از مازندران و شمال ایران کردید و در این کامنت شد بخشی از مازندران که به گفتۀ خودتان برمیگردد به کولا و درۀ تجن، که در مقابل مازندران بزرگ، میشود آن را «هندوکلا» و «هندوکتی» و «هندی روآر» فرض کرد. مثل محله هایی که خودتان مثال زدید که هرچند در ابتدا به ماهیت نژادی خود بودند اما اکنون در هویت ایرانی به سر می برند، پس بخشی از مازندران قدیم که در ابتدا با همین کامنت شما «هندو» بودند امروزه در هویت ایرانی به سر می برند که ربطی به دیگر نقاط مازندران ندارد مثل همان محله های مورد مثال و وثوق شما.- يکشنبه 22 آذر 1394-8:52
با شما موافقم باید هم اندیشید . حالا به نقل قولی از بن دهش به جا مانده از زمان ساسانیان و به نقل از مقدمه کتاب مازندران و استراباد تالیف یاسنت لویی به ترجمه وحید مازندرانی توجه کنید : مازندرانی ها در آن جا (مازندران ) عده یی خارجی به شمار می رفتند .... ایشان از پدرانی که غیر از اجداد ایرانی ها و اعراب بوده اند پیدا شده اند .
دوست عزیزم نکته ها فراوان است و فقط هم باید اندیشید ! درویش علی کولاییان- دوشنبه 23 آذر 1394-10:17
آری، باید اندیشید، فقط هم اندیشید؛درست اندیشید، اما نه تک اندیشید، باید هماندیشید. پیروز باشید.
- چهارشنبه 18 آذر 1394-17:45
م.ت.ا عزیز که می دونم همون آقای ...هستید، از سبک نوشتنت فهمیدم اولا که طنزت روده بُرمون کرد ثانیاً از زنی به نام هند صحبت کردید یک هند هم من بیاد دارم اونم اسم زن یزید لعنت شده بود که گویا در شام با حضرت زینب کبری(س)به هنگام اسارت ملاقات داشت و خود را از کنیزان شیرزن کربلا معرفی نمود.قابل توجه جناب آقای کولایی که این هم سندی دیگر تا بتوانند مرز های هند را در صورت لزوم تا شبه جزیره ی عربستان و فرا تر از اون تا شام یا همین سوریه ی کنونی گسترش دهند.
- چهارشنبه 18 آذر 1394-11:12
با سلام... لطفا اگر خودتون ریشه هاتون به هندی های مهاجر می خوره اینقدر تلاش نکنید اون رو به همه ما تعمیم بدین ما تا هفت جد خودمون رو می دونیم و باز کردن چنین مباحثی برازنده نیست... ... اینطوری که نمیشه... یکی از اشکالات بزرگ تاریخنویسی محلی ما اینه که هر کی می خواد منطقه و اصل نصب خودش رو بزرگ و صاحب افتخار و مرکز تمدن معرفی کنه و حتی براش سند و شناسنامه درست کنه... که به دور از اخلاق حرفه ای هست و فقط شما نیستین که مستند سازی می کنید... برای همین مازندران یه تاریخ محلی واحد نداره چون هر کسی به فکر خویشه و هر کی میخواد مرکز تمدن فرهنگ و قدرت رو محله ابا اجدادی خودش معرفی کنه.
- سه شنبه 17 آذر 1394-18:57
سلام دارمه شمه خدمت،خاخرنُ،برارن .
سحر خانم ! اگر فردوسی نگفته منظورش از در یای هند همون دریای مازندرانه ترانه سرای معاصر که گفته:
اومدم از هند اومدم با ماشین بنز اومدم
منم که دلشاد اومدم بی غم و آزاد اومدم
جادارد که گفته شود این ترانه را همان مهاجران هندی زمان اسکندر مقدونی سروده بودند که ترانه سرای معاصر فقط اونو باز آفرینی کرد اگر جناب مهندس ثابت کنند که این ترانه مال اون مهاجرینه، به طور زنجیره ای ثابت می شه که اونا با اتوموبیل اومدند ،ومثل این مهاجران و آوارگان فعلی که به سمت ارو پا میرن هزار تایی سوار قایقی نمیشن که فقط صدتا ظرفیت داره دومندش ثابت میشه که ماشین بنز رو اولین بار هند ساخته نه آلمان ! البته هند وستانی که مازندران باستان و کنونی جاشو گرفته نه هند فعلی که نامش رو مصادره به مطلوب کرد.این آلمانی ها ماشین بنزو از روی نوع هند باستانی اش ساختند. سازندگان بنز مدل هندی اش همین «دب»هایی بودند که برای کیکاووس یا همون کیوس خان پسر قباد!؟ اولین جت جنگی رو ساختند که همین آملی های باستان با موشک زمین به هوا زدندش و تو بیشه ی شهر چین انداختند و خلبانشم که خود کیکاووس بود دستگیر کردند این ترکیه هم که سوخوی روسی رو زد از همون روش استفاده کرد.ضمنا اگر هند همین مازندران باستان نبود چطوری اونا بدون پاسپورت و ویزا اونم با دل شاد و از غم آزاد می آمدند و می رفتند؟راستی کولایی جان!( رو رو برم :چای نخورده پسر خاله شدم) فردوسی از دریای چین ، شمشیر هندی ،خنجر کابلی،دیبای رومی ،کمان چاچی و بسیاری از کالا های دیگر که مربوط به این نامواژه هاست نام برده کی لطف می کنید ثابت کنید چین ،روم ،چاچ ،کابل،روم،هاماوران،یمن، حبش و...همه ی اینا یه جایی تو همین ایران کنونی یا در صورت لزوم مازندرانی نه ببخشید هندی هستند ؟اگر ایرانی نبودند چرا اسم پدرخانم هرسه پسر آق فریدون سرو بود ؟اگر هاماوران یه جایی تو همین ایران کنونی و ترجیاً همین مازندران کنونی که قبلاً هندوستان بود، پس چرا اسم دختره که خودشو به دل کیکاووس نه نه ببخشید کیوس جا کرد سودابه بود؟میدونی چیه اصلاًفردوسی هم هندی بود . اگرنبود چرا سرود :
که مازندران شهر ما یاد باد
همیشه برو بومش آباد باد
خوب این سند معلوم می کنه که ایشون مازنی بود نه توسی ومازندران هم که شما ثابت کردید همون هندوستان است پس ایشان می شود هندی البته واژه ی توسی در اینجا نشان دهنده ی تعلق مکانی نیست بلکه رنگ قبایی است که او بر تن می کرد و منظور از فردوسی توسی کسی است که خودشو به رنگ توسی در آورده که ایرانی ها نفهمند اون هندیه! بغیر از این کبوتر های مازندران فبلی که همان هندوستان سابق باشد گواهی می دهند که مازندران هند بوده و مازندرانیان هم هندو .چی جوری ممکنه؟ خوب مگر مرحوم ستی النسا از کوتر چنبلی نپپرسید :کوتر چنبلی مه طالب ره ندی؟اونا جواب دادند :طالب بدیمه میون هندی .هندی زناکنر گهره لاکنی .هندی مرداکنر گله چرانی..ضمنا پول رایج اون زمان هم گواهی دادند که مازندران باستان هندوستان بود .ببینید وقتی ستی النسا خانم میره کنار دریا...لطفاً از زبان خودش بشنوید:«بزامه سیالی بیتمه ماهی ،ماهی ره بروتمه شاهی نیم شاهی، شاهی نیم شاهی آی ! طالب ره ندی، طالب بدیمه میون هندی...»و باقی ماجرا ،خوب منظور از هندی همین مازندرتنی های باستان بودند که در اصل هندی به حساب می آمدند.راستی زن ابو سفیان که جگر حضرت حمزه ی سید الشهدا رو خورد اونم مازنرانی = هندی بود،میدونی که منظورم هند جگر خواره.راستی اگه می تونید ثابت کنید یک هند هم در شبه جزیره ی عربستانه.سندش رو هم که دادم خدمتون.خوب می بینید که اینجوری میشه ثابت کرد یک روزی سراسر جهان هندوستان بود .نگفتم اگر به متن اون ترانه دقت کافی بکنی می تونی به طور هایی زنجیره ای خیلی جاهارو به نام هندوستان سند بزنی!؟تا وقتی دیگر بای خدا حاففظی کرداهه.و برای شما آرزو ی سلامتی کردن کرداهه. - سه شنبه 17 آذر 1394-12:4
با سپاس از همه دوستان که ابراز نظر نموده اند. به پرسش هایی که به جد اینجا مطرح شده اند، میل دارم پاسخی درست و کامل ادا کنم اما افسوس فضایی که گفتگو ی ما در آن جاری است(کامنت ) این کار را مشکل می کند .
1- کاربر محترم jafarian فرموده اند:
« مطالبی که شما در اینجا در خصوص این کتاب گفتید نشانه ای از اثبات مازندرانی بودن آن ندارد ..» بله آنچه که اینجا گفته شد حتی کمتر از کلیات آن بوده است ، اما توجه می دهم به محتوای چند کتاب که همانجا بدان ها ارجاع داده ام از جمله دوکتاب شامل بیش از سی مقاله به قلم اینجانب . با توجه به اظهارات شما دوست عزیز بعید می دانم شما آن را از نظر گذرانده باشید، بله این وجیزه که اینجاست هدفی را دنبال می کند که شما دوست محترم نیز بدان رسیده فرموده اید : « پژوهش فراگیر آن معقولانه تر است. بر این اساس لزوم برگزاری نشستها و یا کنگره ای در خور این امر می تواند راهگشا باشد که آنهم البته باید اساتید فن وارد میدان شوند.اما شاید مهمترین مساله در این خصوص این باشد که نیاز مبرمی به هم اندیشی دو حوزه ادبیات فارسی و تبری از یک سو و حوزه بزرگ تاریخ ملی و بومی از سوی دیگر است که البته نیاز به همت و سعی بسیار را مطالبه میکند.»
هم آوایی تان را غنیمت شمرده ما نیز همین را آرزو می کنیم . توفیقتان آرزوی من است.
2- کاربر محترم (گت آقا ) اظهار لطف می کنند مینویسند « در نوشته شما نام دِو یا دِب، دیو ثبت شده است که درست نیست. دو یا دب همان دیو فارسی نیست» .
ضمن تشکر از ایشان من نیز ابراز نظر می کنم " دِب " همان " دِو " نیست . در سنسکریت ( با فونتیک هاروارد - کیوتو ) واژه div که همان دِو یا دِب است عامل بیماری است . مازندرانی ها اصطلاح" دِب بزوئن" را زیاد به کار برده و می برند . اما اصطلاح فارسی " دیو " مواردی زیاد به جای دِوَ ( با واو مفتوح) مازندرانی نشسته است که با deva سنسکریت مطابقت دارد و ما نیز فارسی آن را با همان شکل و املایی که فردوسی بزرگ برای دیوان مازندرانی به کار می برد(دیو ) نوشته ایم .
در همین سایت( مازندنومه ) و در نوشتاری با عنوان " برداشت نادرست از تاریخ مازندران " در اعتراض به کتابی ازاستاد محترم، دکترمیر جلال الدین کزازی استاد دانشگاه و خطاب به ایشان نوشته ام و در همینجا آن را به عنوان شاهدی بر مدعا نقل می کنم . لطفاً توجه شود که منظور از استاد در عبارت زیر اشاره به دکتر کزازی است :
«... این چه اصراری است تا ما خاطره واژه دیو را فقط به پیش از تاریخ و به پیش از زردشت معطوف بدانیم؟ مشکل از آن جا سر چشمه می گیرد که استاد واژه دیو را فقط به معنای خداوند و یا اهریمن شنیده اند ، حال آن که دیو در زبان مردم مازندران به معنای ارباب و عالی جناب نیز بوده است .به خاطر دارم روستایی مازندرانی ، در اشاره به بزرگی و اهمیت یک شخص می گفت :مردی دِوَ. یعنی: (این ) مرد عالی مقام است.» .
در بسیاری از نوشته های اینجانب حتی در همین سایت مازند نومه اصطلاح" دِوَ " بار ها و بار ها به قلم اینجانب آمده است ، ظاهراً بخت یار نبود که دوست عزیز" گت آقا" نگاهی به آن مطالب بیندازند و آنگاه داوری کنند .
در ضمن به کتاب یا لغت نامه "مازندرانی و سنسکریت کلاسیک" نشر چشمه تالیف اینجانب ، مدخل " دب " ص 30 توجه شود .
دوست عزیز "گت آقا"، در مورد قابوس نامه هم نکته یی گفت. برای اینجانب منظورشان متاسفانه روشن نیست تا پاسخی بنویسم .
3- کاربر محترم " سحر " نوشته اند :
« کجای شاهنامه از مازندران با نام هندوستان یاد شده ؟در کجای شاهنامه از در یای مازندران به نام دریای هندوستان اسم برده شده؟چرا بیتش را نیاوردید ؟
در پاسخ به ایشان عرض می کنم به مقاله مفصل اینجانب در این مورد در کتاب " کشف مازندران باستان " و یا حد اقل به یک مقاله از این جانب ( کدامین هند ، کدام هندوستان ) به آدرس اینترنتی زیر مراجعه فرمایند:
kulaian.com/Content/Mazandaran-and-History/911203201210.html
ضمناً توجه ایشان را به تفاوت معنایی دو اصطلاح " منبع " و " مرجع " در کارهای پژوهشی جلب می کنم .
4 - کاربر محترم" کتابخوان" نوشته اند:
« دانش پزشکی امروز با بررسی dna اجساد باستانی به این نتیجه رسیده است که گزارش جعلی یونانیان مبنی بر کوچ آریایی ها از هند به این منطقه واقعیت ندارد. باید با مدارک تاریخی و ادله قابل دفاع نظریه ای را به اثبات رساند. »
در پاسخ باید عرض کنم مقوله آریایی و یا آریایی بودن مقوله یی فرهنگی و قومی است و بایستی آن را با مقوله رایج در زمینه نژاد و نژاد شناسی که جولانگاه کارشناسان ژنتیک و DNA شناسان ! است متفاوت دانست .
در خاتمه به همه دوستان عرض می کنم بحث بیشتر را شما میتوانید به آدرس زیر با اینجانب مطرح نمایید .
www. kulaian.com - سه شنبه 17 آذر 1394-9:43
بادرود اقای کولاییان چند سالی است نظریه هایی را مطرح میفرمایند و در کتابهایشان دلایلی رو برای اثبات این نظریه ها می اورند عده ای نقد بر کار این عزیز دارند وکمتر از لحاظ فنی و علمی ان را اثبات کردند وبیشتر این نقدها علمی نبود گت اقا جان دب همان دیو هسته
- سه شنبه 17 آذر 1394-11:19
به دوست بی نام
1- ضمن پوزش از آقای کولاییان که درویشیان خواندمش.
2- کلمات هم ناقل معنی اند و هم ناقل تاریخ و فرهنگ. به همین دلیل تاکید می کنم دیو همان دو یا دب نیست گرچه شاید ترجمه یا تلفظ فارسی آن باشد. به یک دلیل ساده و آن بار معنایی منفی اولی و مثبت دومی برای کسی که مازندرانی می داند و به فرهنگ و فلکلور و تاریخ مازندران آگاه است.
3- شاید کسی دلیل بیاورد که چرا در مازندران فامیلی های مثل دیوسالار و دیودل و ... آن داریم. دلیل آن ساده است، در دوره پهلوی اول جنبش ایرانی گری و گسترش زبان و خط فارسی برای یکپارچه کردن ایران متشکل از قوم های پراکنده، بسیاری از اسامی حتی به صورت تحت الفظی به فارسی برگردانده شد. در این فرایند تفاوتها نادیده گرفته شد، هم به سبب برتری جو حاکم و هم به سبب ضعف دانش بومی و صد البته خود بومیان و محلی ها. محدود ذهن های آگاهی هم وجود داشت، چندان قدرت و نفوذی نداشتند. نگاه کنید به دیاون اشعار مازنی نیما که کی چاپ شد و همین الان بسیاری از مازنی ها شاید ندانند که نیما شعر مازنی هم سروده است.
- دوشنبه 16 آذر 1394-21:37
جناب کولایی میشه بگین در کجای شاهنامه از مازندران با نام هندوستان یاد شده ؟در کجای شاهنامه از در یای مازندران به نام دریای هندوستان اسم برده شده؟چرا بیتش را نیاوردید ؟لطفا حرمت فردوسی را نگاه دارید و ار او برای هندی کردن مازندرانیان استفاده ی ابزاری نکنید .آقای کولایی هندوستان سرزمین پر افتخاری است اما مازندران هم افتخارات خودش را دارد .این حرفای شما فقط برای معروف شدنه دیگه نه؟
- دوشنبه 16 آذر 1394-12:38
به رغم احترام زیادی که برای آقای درویشیان قائلم، که صد البته به دلیل کوشش خستگی ناپذیرش برای ارتقای فرهنگ مازندران و شناساندن و برکشیدن مازندران است. اما نمی توان بر سست بودن برهانی که آورده است سرپوش گذاشت. این گزاره که کلیله و دمنه ابتدا در مازندران و توسط مازنی تقریر یا تدوین شده است، در نهایت می تواند به عنوان یک فرضیه مطرح شود و در جهت اثبات آن به جمع آوری اسناد و مدارک پرداخت یا به طور شهودی (نزدیک به یقین) استنتاج کرد.
اما در نوشته استاد نام دِو یا دِب، دیو ثبت شده است که درست نیست. دو یا دب همان دیو فارسی نیست. کما اینکه در فرهنگ مازنی رایج مرد قوی هیکل دو/دب و زن زیبا و خوش هیبت و هیکل اسپه دو/ دب خوانده می شود. بنابراین طنین این دو (دیو/ دِو)حداقل برای یک مازنی یا آشنا به زبان و فرهنگ مازندران تفاوت فاحشی دارد. نقدی که بر استاد وارد است از همین نکته ظریف ناشی می شود که چرا خط و رسم فارسی یا به قول قدیمی ها عراقی را برای نام اصیل مازنی اعمال می کند و از این راه اهمال می کند. من نیما را مثال می زنم که در سه یا چهار قطعه به زیبایی دِو/دب را برتر از رستم به نمایش میگذارد.
نکته دوم ، نتیجه ای (که اگر جسارت نباشد بگویم نتیجه سردستی) است که از منشاء مازنی قابوس نامه می گیرد و آنرا به کلیله و دمنه تعمیم می دهد. در این مورد به راحتی می توان گفت که قابوس نامه به سبک و سیاق کتاب قبلی و به تقلید از آن نوشته شده است. یعنی نتیجه عکس گفته استاد را گرفت.
در نهایت اینکه موضوعات و (اگر اجازه داشته باشم می گویم فرضیات) آقای درویشیان می تواند جنبشی را در مازندران شناسی _اگر چنینی جریان فکری وجود داشته باشد- ایجاد می کند. دست مریزاد که در این دوران شبکه های اجتماعی گته گته کر کسی به فکر ریشه قومی و فرهنگی است که به نظر من در حال مرگ تدریجی است. که اگر فرصتی باشد دلیل ان را به طور مشروح بیان می کنم - دوشنبه 16 آذر 1394-2:0
در اگر و اما و احتمالات نمی شود اثری را به نام مازندران ثبت کرد. دانش پزشکی امروز با بررسی dna اجساد باستانی به این نتیجه رسیده است که گزارش جعلی یونانیان مبنی بر کوچ آریایی ها از هند به این منطقه واقعیت ندارد. باید با مدارک تاریخی و ادله قابل دفاع نظریه ای را به اثبات رساند.
- يکشنبه 15 آذر 1394-13:15
هر دم از این باغ بری می رسد ...
- يکشنبه 15 آذر 1394-10:6
با سلام
مطالبی که شما در اینجا در خصوص این کتاب گفتید نشانه ای از اثبات مازندرانی بودن آن ندارد اگر چه می شود یک حدس و شکی را در این فرآیند وارد ساخت که آن هم البته ضعیف است. اما درخواست به پژوهش فراگیر آن معقولانه تر است. بر این اساس لزوم برگزاری نشستها و یا کنگره ای در خور این امر می تواند راهگشا باشد که آنهم البته باید اساتید فن وارد میدان شوند.
اما شاید مهمترین مساله در این خصوص این باشد که نیاز مبرمی به هم اندیشی دو حوزه ادبیات فارسی و تبری از یک سو و حوزه بزرگ تاریخ ملی و بومی از سوی دیگر است که البته نیاز به همت و سعی بسیار را مطالبه میکند.
ضمن احترام به نویسنده صرفا یک نظر را عرض شد. - يکشنبه 15 آذر 1394-10:1
اگر می خواهید برای ساری تبلیغات کنید به این دستاویز وارد نشوید.
کلیه و دمنه را در شهر باستانی تژیر که در 18 کیلومتری جنوب بابل قرار دارد نوشتند- دوشنبه 16 آذر 1394-13:7
آیا کسی داره برای ساری تبلیغ میکنه؟
باشه داداش، اصلا فردوسی و مولانا و حافظ و سعدی هم بابلی بودن. خوبه؟
- يکشنبه 22 آذر 1394-12:1
بی خیال ...