دوشنبه 18 مرداد 1395-19:1

مرور مشاغل تابستانی کنار دریا

تابستان به شرط چاقو!

عرب روحانی ساروی کنار دریا هندوانه و خربزه می فروشد. علی نژادی هم برای فروش جارو و بادبزن از رشت به ساری آمده است. خاله هاجر لب ساحل آش و باقالی برای فروش آورده و آقای دیان نیز شیربلال می فروشد.


 مازندنومه؛ سرویس اجتماعی، آتنا فلاحتی: روزهای گرم تابستان از گذشته با نام دریا همراه بوده است و بسیاری از مردم به ویژه شمالی‌ها به دلیل برخورداری از این نعمت طبیعی همواره از مواهب آن بهره برده‌اند.

در نیمه‌های تابستان به سراغ مشاغلی می‌رویم که شاید کمتر در کوچه و خیابان از آنها یادی مانده باشد، اما در ساحل دریا، گرمای تابستان را به زمانی برای تفریح و خوش گذراندن اوقات فراغت بدل می‌کنند.

 این مشاغل که از گذشته برجای مانده است، جای خود را به حضور در سفره‌خانه‌ها و پارک‌های تفریحی داده است اما، گاهی شاهد حضور افرادی هستیم که خاطره یخ در بهشت و بلالی کنار دریا و قایق‌سواری را برای ما زنده نگه می‌دارند.

* روحانی ای که هندوانه می فروشد

علی عرب، روحانی 58 ساله‌ای است که در ساحل فرح‌آباد ساری هندوانه و خربزه را پشت نیسان خود می‌فروشد. او که کارشناس ‌ارشد فقه است می‌گوید: در گذشته به ساحل می‌آمدیم و الک‌بازی و شنا و هفت‌سنگ تفریح رایج ما بود. امروز اوضاع تغییر کرده و مردم بیشتر به سمت هیجان و غذا برای سپری کردن اوقات فراغت خود می‌روند.

عرب که ساکن روستای طبق‌ده ساری است درباره دلیل روی آوردن خود به لباس روحانیت می‌گوید: از کودکی به پوشیدن این لباس علاقه داشتم و در بزرگسالی به سفارش پدرم به دنبال آن رفتم. در اوقات بیکاری و برای امرار معاش محصول باغم را به اینجا می‌آورم تا کمک خرج خانه و هزینه تحصیل فرزندانم شود.

از او درس و مشق دوران کودکی می‌پرسم که پاسخ می‌دهد: دوران ما درس خواندن مانند امروز نبود و بارها به دلیل شیطنت و سربه‌هوا بودن تجدید آوردم و مجبور شدم در گرمای شهریور به مدرسه بروم.

خاطره تلخ و شیرینی هم از دوران مدرسه خود تعریف می‌کند: در کلاس پنجم دبستان تک‌تجدید بودم و عموی من تمام‌تجدید بود، آن قدر بازیگوش بودم که نتوانستم همان یک درس تجدیدی را در نهایت قبول شوم اما عموی من تمام درس‌ها را قبول شد و سال بعد من در همان کلاس قبلی دوباره درس خواندم.
*کاسبی از رشت تا ساری
اسماعیل علی‌نژادی ساکن رشت است، مرد میانسالی که برای فروش صنایع‌دستی دوره‌گردی می‌کند و نیمه‌های شب برای فروش بار خود وارد ساری شده است.

 او می‌گوید: بیشتر وسایل حصیری می‌فروشم و از 14 سالگی به کارهای هنری روی آوردم. در همان سنین پایین کار خود را با ساختن جاروهای کوچک و فروش در بازارهای هفتگی آغاز کردم و پس از سال‌ها، به عنوان واسطه فروش میان فروشندگان و هنرمندان صنایع‌دستی شهر به شهر می‌روم و امرار معاش می‌کنم.

علی‌نژادی که نتوانسته ادامه تحصیل دهد درباره دوران کودکی خود می‌گوید: آن قدر سرم به کاسبی گرم بود که به درس نرسیدم و پس از گرفتن مدرک سیکل، درس را رها کردم و به کار خرده‌فروشی و عمده‌فروشی ادامه دادم.

فوتبال و بازیگوشی در زمین‌های خاکی بهترین خاطره او از کودکی است، می‌گوید: تلخ‌ترین خاطره زندگی من فوت دوستم بود که کاسبی را با هم آغاز کرده بودیم.

* آش و باقالی خاله هاجر

کمتر کسی است که به ساحل فرح‌آباد رفته باشد و از آش و باقالی معروف هاجر ایزدی نخورده باشد. او از 10 سال گذشته در ساحل به این کار مشغول است و می‌گوید: 14 ساله بودم که ازدواج کردم و مسئولیت خانه و فرزندانم را به عهده گرفتم.

از اوقات فراغت کودکی خود با لبخند یاد می‌کند و می‌گوید: بازی‌های ما لی‌لی، هفت‌سنگ و الک‌دولک بود. بیشتر در باغ و شالیزار کار می‌کردیم، با گل و پارچه و شاخه‌های درختان عروسک می‌ساختیم و گاهی به دریا می‌آمدیم و به آب، تنی می‌زدیم. گاهی هم پنبه‌چینی داشتیم و تمام سه ماه تابستان باید در حمیدآباد می‌ماندیم.

ادامه می‌دهد: دو تا تجدید آوردم و به زحمت توانستم در شهریور قبول شوم، با همان تجدیدی در نهایت تا کلاس پنجم درس خواندم و پس از آن به خانه‌داری و کار پرداختم.
ایزدی که 3 فرزند دارد بهترین خاطره کودکی خود را این گونه بیان می‌کند: در دوران ما مسافرت خانوادگی کمتر اتفاق می‌افتاد، یک بار با مادرم در برف و سرمای زمستان به مشهد رفتیم و به محض پیاده شدن از اتوبوس 10 متر روی یخ‌ها سر خوردم که خاطره شیرین من از دوران کودکی است.



* بلاله، شیربلاله!

سعید دیان که سال‌ها به عنوان مونتاژکار و صافکار در کشتیرانی به کار مشغول بود، این روزها در ساحل فرح‎آباد با بلال از مسافران پذیرایی می‌کند.

او 49 ساله است و می‌گوید: از 18 سال قبل تا امروز اینجا بلال می‌فروشم و در تمام تابستان و زمستان همینجا کار می‌کنم.

دوران کودکی دیان در گردوبازی، فوتبال، قایم‌باشک، شنا در چشمه‌های عالیواک و گذرخان سپری شد. او خاطره شیرینی را تعریف می‌کند: 5 ساله بودم که از درخت گردو بالا رفتم و پدرم با مهربانی و نوازش از من خواست تا از درخت پایین بیام، رسیدن به پایین همانا و کتک خوردن همانا.

او که تا دوران راهنمایی درس تحصیل کرده است می‌گوید: لکنت زبان سبب شد تا ادامه تحصیل ندهم، اما جای خالی تحصیل را با نواختن ویولن و کمانچه به صورت خودآموخته پر کردم و بیشتر برای دل خودم ساز می‌زنم.

*ن مثل نجات غریق

اصغر بدخشان نجات‌غریق 41 ساله‌ای است که در ساحل جان مردم را از مرگ نجات می‌دهد. او می‌گوید: دریا، ماهیگیری و قایقرانی تفریح‌های مورد علاقه من در دوران کودکی بود. در حالی که می‌خندد، ادامه می‌دهد: تا دلتان بخواهد تجدید آوردم و بعد از گرفتن دیپلم ادامه تحصیل ندادم.

او که که از دوران کودکی با دریا و خطرات آن آشنا است می‌گوید: دوران کودکی و نوجوانی در رود تجن شنا می‌کردم و پس از آلوده شدن رودخانه به دریا آمدم. سال‌ها است که به صورت حرفه‌ای شنا و به عنوان نجات‌غریق در ساحل مردم را با خطرات دریا آشنا می‌کنم.

او بهترین خاطره خود را این گونه بیان می‌کند: دوران کودکی سراسر خاطره بود اما در حال حاضر، سی‌پی‌آر یا نجات جان مردم بهترین لحظه زندگی من است. بدترین خاطره نیز مربوط به نجات خانم بارداری بود که پس از نیم ساعت تلاش توانستیم او را نجات دهیم اما در نهایت مادر و کودک در بیمارستان فوت شدند.

او که نایب‌رییس شرکت قایقرانی نیز است در پایان به مسافران و همشهریان خود توصیه می‌کند: هیچ‌کس اتفاقی جان خود را از دست نمی‌دهد و همه به دلیل به توجهی و بلد نبودن شنا غرق می‌شوند. در منطقه طرح شنا کنید چراکه در سال‌های اخیر با پیشروی دریا، خطر افتادن در حفره‌های ساختمانی بیشتر شده است. به علائم و پرچم‌ها توجه کامل داشته باشید تا تابستان شادی را برای خود و خانواده‌ها رقم بزنید.

*این گزارش در شماره پنجم ویژه نامه تابستان شاد ساری چاپ شد. مجموعه برنامه های تابستان شاد ساری زیر نظر فرمانداری مرکز استان اجرا می شود.

**فایل کامل ویژه نامه را می توانید اینجا ملاحظه کنید.